Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 150 (8 milliseconds)
English
Persian
lis pendens
دعوای معلق
Other Matches
collieshangie
دعوای پر سر وصدا
lay (light) into
<idiom>
دعوای لفظی
counterclaim
دعوای متقابل
ejectment
دعوای استرداد
accessory
دعوای فرعی
lis pendens
دعوای مطروحه
interplead
پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
recriminate
اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
suspense
معلق
suspended
معلق
suspending
معلق
suspends
معلق
suspension bridge
پل معلق
suspension bridges
پل معلق
suspend
معلق
dependent
معلق
abeyant
معلق
up in the air
<idiom>
معلق
suspensory
معلق
suspensor
معلق
summersault
معلق
pensile
معلق
pendent
معلق
jusad rem
حق معلق
hypostasis
معلق
heels over head
معلق
flip flap
معلق
chain bridge
پل معلق
cantilever bridge
پل معلق
conditional
معلق
headlong
معلق
pendant
معلق
handstand
معلق
pendants
معلق
tumblers
معلق زن
tumbler
معلق زن
turntables
معلق
suspender
معلق
turntable
معلق
handstands
معلق
hanging
معلق
somerset
شیرجه معلق
somersault
معلق زدن
conditional contract
عقد معلق
somersaulted
معلق پشتک
somersaulted
معلق زدن
somersaulting
معلق پشتک
full-suspension
<adj.>
کاملا معلق
somersaulting
معلق زدن
somersaults
معلق زدن
tumbled
معلق زدن
somersault
معلق پشتک
suspension reinforcement
ارماتور معلق
suspensive
تعلیق معلق
levitative
معلق در هوا
suspension cable
کابل معلق
suspensed sediment
رسوبات معلق در اب
suspense file
پرونده معلق
unconditionality
معلق نبودن
suspended solids
جامدات معلق
suspended load
بار معلق
somerset
معلق زدن
estate in remainder
تملک معلق
hanging indent
تورفتگی معلق
suspensions
معلق کردن
suspension
معلق کردن
hanging
معلق شدن
suspending
معلق کردن
tumbles
معلق زدن
tumbles
معلق شدن
suspends
معلق کردن
hanging step
پله معلق
somersaults
معلق پشتک
tumble
معلق شدن
tumble
معلق زدن
to be up in the air
معلق بودن
tumbled
معلق شدن
suspend
معلق کردن
suspend from service
معلق کردن از کار
full-suspension bike
دوچرخه کاملا معلق
cable suspension bridge
پل معلق با سیم تابیده
hang-ups
درحال معلق ماندن
hang-up
درحال معلق ماندن
pending
تازمانی که امر معلق
hang up
درحال معلق ماندن
a bolt from the blue
مثل عجل معلق
arch-buttant
پشت بند معلق
floccule
تودههای معلق درمایع
suspension of vouchers
معلق کردن اسناد
to stay something
موقتا معلق کردن
[قانون]
To teach grandma to suck eggs.
جلوی لوطی معلق زدن
settleable suspended solids
مواد معلق تهنشین پذیر
suspending
معلق کردن تعلیق دادن
suspending
موقوف الاجرا کردن معلق
suspends
معلق کردن تعلیق دادن
overturn
معلق شدن برگشتن وسیله
overturned
معلق شدن برگشتن وسیله
overturns
معلق شدن برگشتن وسیله
handspring
معلق زدن بر روی دستها
suspends
موقوف الاجرا کردن معلق
due in suspense file
پرونده درخواستهای منتظردریافت معلق
breakdowns
ته نشینی مواد معلق دردوغاب
suspend
موقوف الاجرا کردن معلق
breakdown
ته نشینی مواد معلق دردوغاب
policies
سند معلق به انجام شرطی
pendent lite
حکم معلق امین ترکه
policy
سند معلق به انجام شرطی
suspend
معلق کردن تعلیق دادن
to remain suspended
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
to stay floating
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
to go down to the wire
<idiom>
تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
That way, it stays in suspension.
به این صورت معلق باقی می ماند.
to be on tenters
میان زمین واسمان معلق بودن
to hold a wolf by the ear
میان زمین واسمان معلق بودن
to be on tenter hooks
میان زمین واسمان معلق بودن
in suspense
درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
floated
شناور ساختن در هوا معلق بودن
tenterhooks
<idiom>
درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
floats
شناور ساختن در هوا معلق بودن
suspensoid
محلول سریشمی دارای ذرات معلق
float
شناور ساختن در هوا معلق بودن
to suspend
معلق نگه داشتن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
set down
معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
electrophoresis
حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق
nonduty status
حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
to keep somebody in suspense
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to keep somebody on tenterhooks
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to let somebody dangle
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
plea in abatement
دفاعی که باعث معلق ماندن یابه تعویق افتادن دعوی خواهان شود
aluminum pigmented dope
لعاب یا پرداخت که داخل ان تکههای کوچک الومینیوم بصورت معلق پراکنده شده است
vertical take off and landing
هواپیمایی که بدون داشتن سرعت نسبی قادر به برخاستن از سطح زمین معلق ماندن در هوا و فرودمجدد باشد
moored mine
مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
black wash
نوع دیگری ازگرافیت و کک و ذغال سخت یامواد الی است که با مایعی بطور معلق و برای پوشش ماهیچههای تر و قالبهای ماسهای به کار برده میشود
suspend
معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspends
معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspending
معلق کردن موقتا بیکار کردن
estate in remainder
ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
northern lights
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
merry dancers
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
merry dance
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
hanger
اویزان کننده معلق کننده
tumbled
غلت خوردن معلق خوردن
hangers
اویزان کننده معلق کننده
to turn a somersault
پشتک زدن معلق زدن
tumbles
غلت خوردن معلق خوردن
tumble
غلت خوردن معلق خوردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com