English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
be a carbon copy <idiom> دقیقا مثل دیگری بودن
Other Matches
presumption of survivorship فرض زنده بودن پس از مرگ دیگری
minutely دقیقا"
to a t دقیقا
on the nose <idiom> دقیقا
rigidly دقیقا"
strictly دقیقا"
nighly دقیقا
graciously دقیقا"
subrogate بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
dead even دقیقا برابر
as ... as <adv.> دقیقا مانند ...
to a T <idiom> کاملا،دقیقا
spot-on دقیقا صحیح
In the minutest detail . موبه مو ( دقیقا" )
identical دقیقا مشابه
on the dot <idiom> دقیقا سر موقع
quite so دقیقا اینطور
letter نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letters نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
recode کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
Just what I needed. دقیقا همینو میخواستم.
Just what I needed. دقیقا چیزی که میخواستم.
this very question دقیقا همین پرسش
What does it exactly mean? منظور از این دقیقا چه است؟
This is just what I want . This is the very thing I want . این دقیقا" همان چیزی است که می خواهم
Greek Revival [سبک احیای معماری یونانی که دقیقا کپی از نقش و نگارهای باستانی بود.]
valued policy بیمه نامه دریایی که در ان مبلغ بیمه دقیقا" تعیین و ذکر میشود
countersignature امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
govern نافذ بودن نافر بودن بر
want فاقد بودن محتاج بودن
governed نافذ بودن نافر بودن بر
governs نافذ بودن نافر بودن بر
owe مدیون بودن مرهون بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
owed مدیون بودن مرهون بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
consisting شامل بودن عبارت بودن از
consisted شامل بودن عبارت بودن از
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
consist شامل بودن عبارت بودن از
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
agree متفق بودن همرای بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
depend مربوط بودن منوط بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
include شامل بودن متضمن بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
another دیگری
tother دیگری
third به دیگری
t' other دیگری
thirds به دیگری
onother's money پول دیگری
in turn <idiom> یکی پس از دیگری
heteronomous پیروقانون دیگری
at second hand از قول دیگری
We have no other way (alternative). را ه دیگری نداریم
others متفاوت دیگری
other متفاوت دیگری
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
follow suit <idiom> از دیگری تقلیدکردن
consecutively یکی پس از دیگری
at another time در زمان دیگری
sequentially یکی پس از دیگری به ترتیب
personifies رل دیگری بازی کردن
heteronomy پیروی از قانون دیگری
metonymy ذکرکلمهای بمنظور دیگری
pestiferous فاسدکننده اخلاق دیگری
predecease مرگ قبل از دیگری
personified رل دیگری بازی کردن
eye baby دیگری که به او نگاه میکند
detinue ضبط مال دیگری
another kettle of fish <idiom> کاملا متفاوت از دیگری
predecease قبل از دیگری مردن
converted تغییر چیزی به دیگری
one after a یکی درپی دیگری
converts تغییر چیزی به دیگری
convert تغییر چیزی به دیگری
shuffle off بدوش دیگری گذاردن
to feel for another برای دیگری متاثرشدن
serially یکی پس از دیگری یا در سری
ratios نسبت یک عدد به دیگری
ratio نسبت یک عدد به دیگری
converting تغییر چیزی به دیگری
personify رل دیگری بازی کردن
i had no a شق دیگری نبودکه اختیارکنم
releases اعراض از حق به نفع دیگری
it is of a different kind قسم دیگری است
copycat <idiom> تقلید از شخص دیگری
transplanted درجای دیگری نشاندن
follow in one's footsteps (tracks) <idiom> دنبال روی دیگری
impersonated خودرابجای دیگری جا زدن
one country or another این یا یک کشور دیگری
another کسی [چیز] دیگری
transplant درجای دیگری نشاندن
subtraction کم کردن یک عدد از دیگری
transplanting درجای دیگری نشاندن
transplants درجای دیگری نشاندن
i had no a چاره دیگری نداشتم
released اعراض از حق به نفع دیگری
highbinder جاسوس یا مراقب دیگری
personifying رل دیگری بازی کردن
impersonating خودرابجای دیگری جا زدن
breach of close تجاوز به ملک دیگری
through the grapevine <idiom> از اشخاص دیگری پرسیدن
impersonates خودرابجای دیگری جا زدن
impersonate خودرابجای دیگری جا زدن
assumpsit تقبل دیون دیگری
release اعراض از حق به نفع دیگری
take the words out of someone's mouth <idiom> حرف دیگری راقاپیدن
breach of a close تجاوز به ملک دیگری
transport انتقال از یک مسیر به دیگری
let a praise thee بگذارد دیگری تورابستاید
transported انتقال از یک مسیر به دیگری
transporting انتقال از یک مسیر به دیگری
transports انتقال از یک مسیر به دیگری
alternately تغییر از یکی به دیگری
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
rights of way حق عبور از روی ملک دیگری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com