English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
petrodollars دلار حاصل ازفروش نفت
Other Matches
buyer's over حالتی در بازار که پس ازفروش تمام کالا هنور کالای مربوطه مورد نقاضا میباشد
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
buck دلار
dollar دلار
dollars دلار
bucks دلار
grandest هزار دلار
eurodollars دلار اروپایی
grand هزار دلار
grander هزار دلار
petrodollars دلار نفتی
thou یک هزار دلار
dollar area منطقه پولی دلار
long green دلار کاغذی پشت سبز
accelerated meran مران شتابان دلار دفاع اسلاو
cent سنت که معادل یک صدم دلار امریکایی است
cents سنت که معادل یک صدم دلار امریکایی است
krona مسکوک ایسلند و سوئد معادل 6202/0 دلار
centi- سنت که معادل یک صدم دلار امریکایی است
cent- سنت که معادل یک صدم دلار امریکایی است
resuming حاصل
outgrwth حاصل
outcomes حاصل
upshot حاصل
desolate <adj.> بی حاصل
payoffs حاصل
payoff حاصل
outgrowth حاصل
infertile بی حاصل
unfruitful بی حاصل
products حاصل
fruitage حاصل
adnate حاصل
resume حاصل
resumed حاصل
resumes حاصل
resulting حاصل
outcome حاصل
resulted حاصل
product حاصل
result حاصل
nonproductive بی حاصل
yielded حاصل
perquisites حاصل
perquisite حاصل
barren <adj.> بی حاصل
unutilized بی حاصل
yields حاصل
deserted <adj.> بی حاصل
bleak <adj.> بی حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> بی حاصل
yield حاصل
product حاصل ضرب
throughput حاصل کار
amount حاصل جمع
product حاصل حاصلضرب
total کل [حاصل جمع]
sum کل [حاصل جمع]
redemption yield حاصل بازخرید
products حاصل حاصلضرب
products حاصل ضرب
nonproductive labor کار بی حاصل
negotiation outcome حاصل مذاکرات
paper blockade محاصره بی حاصل
partial products حاصل ضربهای جز
to be derived حاصل شدن
yielder حاصل دهنده
pinguid حاصل خیز
negotiation result حاصل مذاکرات
result of the negotiations حاصل مذاکرات
feracious حاصل خیز
cabonic حاصل از کربن
amount کل [حاصل جمع]
earning yield حاصل عواید
emblements حاصل زمین
feracity حاصل خیزی
foodful حاصل خیز
gleby حاصل خیز
steam fog مه حاصل از بخار اب
production حاصل دادن
totals حاصل جمع
fatten حاصل خیزکردن
totalling حاصل جمع
fattened حاصل خیزکردن
totalled حاصل جمع
fattens حاصل خیزکردن
afford حاصل کردن
afforded حاصل کردن
karma حاصل کردارانسان
yielded محصول حاصل
productions حاصل دادن
productive مولد پر حاصل
sum حاصل جمع
proceeds حاصل فروش
growths اثر حاصل
growth اثر حاصل
sums حاصل جمع
yields محصول حاصل
affording حاصل کردن
affords حاصل کردن
totaling حاصل جمع
get حاصل کردن
acquire حاصل کردن
yield محصول حاصل
gets حاصل کردن
getting حاصل کردن
heir ارث بر حاصل
totaled حاصل جمع
barren بی ثمر بی حاصل
total حاصل جمع
interest profit عایدی حاصل از بهره
mould line خط حاصل از تلاقی دو سطح
overcrop زیاد حاصل برداشتن از
fogbow رنگین کمان حاصل از مه
acquiring حاصل کردن اندوختن
acquires حاصل کردن اندوختن
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
hot shorteness شکنندگی حاصل از گرما
sheer انحراف حاصل کردن
lysate حاصل تجزیه سلولی
partial sum حاصل جمع جزئی
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
gains from trade منافع حاصل از تجارت
look in on <idiom> تماس حاصل کردن
go to rack and ruin <idiom> نتیجه بد حاصل کردن
wave pressure فشار حاصل از موج
resultant حاصل منتج شونده
sideways sum حاصل جمع یک وری
phantasm حاصل خیال ووهم
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sterilizes بی بار یا بی حاصل کردن
sterilize بی بار یا بی حاصل کردن
earth pressure فشار حاصل از خاک
come to an agreement توافق حاصل کردن
bead دانههای حاصل ازجوشکاری
beads دانههای حاصل ازجوشکاری
sterilising بی بار یا بی حاصل کردن
eagre موج حاصل از جذر و مد
aftercrop حاصل دوم باره
capital bonus سود حاصل از سرمایه
sterilised بی بار یا بی حاصل کردن
deflationary gap فاصله حاصل از رکود
sterilises بی بار یا بی حاصل کردن
entrance loss افت حاصل از اصطکاک
sterilized بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing بی بار یا بی حاصل کردن
productiveness حاصل خیزی نیروی تولید
tidal mud deposits گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
beach foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
cost saving درامد حاصل از تقلیل هزینه
do wonders <idiom> نتیجه عالی حاصل کردن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
blear تاری حاصل از اشک وغیره
ocean foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
harvested حاصل درو کردن وبرداشتن
garden stuff حاصل باغ :سبزی ومیوه
crop حاصل دادن چینه دان
harvests حاصل درو کردن وبرداشتن
harvest حاصل درو کردن وبرداشتن
sea foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
flyash خاکستر حاصل از زغال سنگ
cropped حاصل دادن چینه دان
eolian رسوب حاصل از جریان باد
osculate تماس نزدیک حاصل کردن
crops حاصل دادن چینه دان
spume کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
strain energy انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
to come to an agreement یکدل شدن توافق حاصل کردن
aftercrop حصاد دوم دوباره حاصل دادن
sum of all external forces حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
brush تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
brushes تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
frost heave افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
getting حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
gets حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
get حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
addend عدد اضافه شده به حاصل در جمع
factorial حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
runoff جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
out put حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
land poor دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
electromagnetism خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
sitzmark حفره حاصل از زمین خوردن اسکی باز
yield of cdoncrete حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
general paresis جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
box شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
volume change of concrete تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
offset of one obligation against another تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
doping نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
boxes شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
lime light روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
paraboloid شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
assoil اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
aligner وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
acatalectic قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
limit state of failure حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
augend عددی که عدد دیگر به آن اضافه میشود تا حاصل بدست آید
pitch speed حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com