Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English
Persian
suggestive
دلالت کننده وسوسه امیز
Other Matches
baiter
تطمیع و وسوسه کننده
signifier
دلالت کننده
implicative
دلالت کننده
indicative
دلالت کننده
expessive
دلالت کننده
denotative of
دلالت کننده بر
connotative
دلالت کننده
indicant
دلالت کننده
evidentiary
دلالت کننده
prime implicant
عمده دلالت کننده
importunate
عاجز کننده سماجت امیز
corroborative
تایید کننده- موید- تقویت امیز
scandalmonger
پخش کننده شایعات افتضاح امیز
scandalmongers
پخش کننده شایعات افتضاح امیز
rat race
عملیات رقابت امیز عنیف وشتاب امیز
temptation
وسوسه
temptations
وسوسه
tempter
وسوسه گر
tantalizingly
وسوسه انگیز
seductress
وسوسه آفرین
temptress
وسوسه آفرین
tempting
وسوسه انگیز
humorously
از روی وسوسه
tantalizing
وسوسه انگیز
resist temptation
وسوسه نشدن
come-ons
اشارهی وسوسه آمیز
come-on
اشارهی وسوسه آمیز
solicited
بیرون کشیدن وسوسه کردن
solicits
بیرون کشیدن وسوسه کردن
temptable
فریفته شدنی وسوسه پذیر
soliciting
بیرون کشیدن وسوسه کردن
solicit
بیرون کشیدن وسوسه کردن
admonitory
نصیحت امیز توبیخ امیز
trickiest
خدعه امیز مهارت امیز
expostulatory
سرزنش امیز تعرض امیز
incriminatory
تهمت امیز اتهام امیز
tricky
خدعه امیز مهارت امیز
suasive
ترغیب امیز تحریک امیز
antagonistic
خصومت امیز رقابت امیز
trickier
خدعه امیز مهارت امیز
gratulant
تهنیت امیز تبریک امیز
vamp
بالبداهه گفتن و یا ساختن وسوسه و از راه بدرکردن
put up to
<idiom>
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
apprehensiveness
هراس وسوسه- زود فهمی سرعت انتقال
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
competitory
رقابت کننده- رقابت امیز
signification
دلالت
symbolization
دلالت
textual implication
دلالت
indication
دلالت
implications
دلالت
implication
دلالت
connotations
دلالت ضمنی
implicated
دلالت کردن بر
signifying
دلالت کردن
implicitness
دلالت ضمنی
implicate
دلالت کردن بر
implicates
دلالت کردن بر
signifies
دلالت کردن
imply
دلالت داشتن
predicating
دلالت کردن
savorŠetc
دلالت کردن
to give evdience
دلالت کردن
connotation
دلالت ضمنی
predicated
دلالت کردن
predicates
دلالت کردن
predicate
دلالت کردن
implies
دلالت داشتن
denotable
دلالت کردنی
signifies
دلالت کردن بر
signify
دلالت کردن بر
signifying
دلالت کردن بر
signify
دلالت کردن
implying
دلالت داشتن
implicating
دلالت کردن بر
bode
دلالت داشتن
imply
دلالت ضمنی کردن بر
it savours of revenge
دلالت بر انتقام میکند
implying
دلالت ضمنی کردن بر
foreshown
از پیش دلالت کردن بر
implies
دلالت ضمنی کردن بر
connote
دلالت ضمنی کردن بر
express
دلالت کردن بر فهماندن صریح
expresses
دلالت کردن بر فهماندن صریح
index number
عددی که دلالت برحجم کند
expressed
دلالت کردن بر فهماندن صریح
expressing
دلالت کردن بر فهماندن صریح
betoken
دلالت کردن بر دال بر امری
causatively
چنانکه دلالت برسبب نماید
charter
بین افراد دلالت کند
chartered
بین افراد دلالت کند
chartering
بین افراد دلالت کند
charters
بین افراد دلالت کند
an inceptive verb
فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
an inceptive
فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
d. letter
حرفی که درسالنامه دلالت برروز یک شنبه میکند
why i think i can
هنگام کشف مطلبی دلالت برتعجب میکند
he should better to led than
باید اورا دلالت کرد زور فایده ندارد
conning
در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
con
در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
cons
در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
conned
در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
equitable mortgage
بدون انکه موضوع این عمل یاتاسیس صراحتا" یا منجزا"به رهن دلالت داشته باشد
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
synalepha
هم امیز
murmurous
غر غر امیز
synaloepha
هم امیز
altitude/height hold
متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
marshaller
هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
inhibitor
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
propounder
ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
quick disconnect coupling
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primer
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primers
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor
گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
farcical
مسخره امیز
philosophistic
سفسطه امیز
unholy
کفر امیز
vituperatory
توبیخ امیز
vituperatory
سرزنش امیز
excusatory
پوزش امیز
peremptory
شتاب امیز
vindicative
حمایت امیز
vexatious
رنجش امیز
fradulent
فریب امیز
fraudful
حیله امیز
exaggerative
اغراق امیز
jocular
شوخی امیز
exaggeratory
اغراق امیز
excomminucative
تکفیر امیز
exculpatory
تبرئه امیز
gratulatory
تهنیت امیز
contrarious
مخالفت امیز
wailful
تاثر امیز
praiseful
ستایش امیز
prankful
شوخی امیز
plaintive
ناله امیز
expostulatory
عتاب امیز
dogma
عقایدتعصب امیز
dogmas
عقایدتعصب امیز
floniously
بطورخیانت امیز
disastrous
مصیبت امیز
mythical
افسانه امیز
corruptive
فساد امیز
expiatory
شفاعت امیز
partial
غرض امیز
preachy
موعظه امیز
execratory
لعنت امیز
exonerative
تبرئه امیز
reproachful
ملامت امیز
reconciliatory
مصالحه امیز
supplicatory
التماس امیز
recommendatory
توصیه امیز
expediential
مصلحت امیز
exaggeratedly
بطوراغراق امیز
provocative
تحریک امیز
magic
سحر امیز
slier
شیطنت امیز
smoothe
تعارف امیز
disdianful
اهانت امیز
scandalous
افتضاح امیز
humorous
شوخی امیز
imperious
تحکم امیز
dissipative
اسراف امیز
consultatory
مشورت امیز
sliest
شیطنت امیز
sly
شیطنت امیز
disapprobatory
مذمت امیز
disapprobatory
تقبیح امیز
snide
کنایه امیز
sarcastic
طعنه امیز
ridiculous
مسخره امیز
ironic
طعنه امیز
slyest
شیطنت امیز
slyer
شیطنت امیز
domineeringly
بطورتحکم امیز
scorner
استهزاء امیز
revelatory
مکاشفه امیز
perilous
مخاطره امیز
encomiastic
ستایش امیز
derisory
استهزاء امیز
eulogistic
ستایش امیز
reprehensive
ملامت امیز
derisive
استهزاء امیز
nippy
طعنه امیز
sportiveŠetc
شوخی امیز
malefactor
جنایت امیز
doxological
ستایش امیز
sniffy
اهانت امیز
sophistic
سفسطه امیز
riskful
مخاطره امیز
musing
تفکر امیز
elusory
طفره امیز
malefactors
جنایت امیز
confusional
اغتشاش امیز
sycophantic
تملق امیز
contemptuous
تحقیر امیز
expedients
مصلحت امیز
envious
حسادت امیز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com