Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 168 (2 milliseconds)
English
Persian
accord
دلخواه طیب خاطر
accorded
دلخواه طیب خاطر
accords
دلخواه طیب خاطر
Other Matches
You can rest assured.
خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
one's heart'st d.
دلخواه
arbitrary
دلخواه
wished
دلخواه
wish
دلخواه
wishes
دلخواه
ideals
دلخواه
ideal
دلخواه
arbitary
دلخواه
to my satisfaction
موافق دلخواه من
idealizing
دلخواه سازی
idealizes
دلخواه سازی
after one's will
بطور دلخواه
at will
بطور دلخواه
after ones own heart
موافق دلخواه
favorites
دلخواه برگزیده
at choice
برحسب دلخواه
satisfactorily
موافق دلخواه
idealised
دلخواه سازی
idealized
دلخواه سازی
favourite
دلخواه برگزیده
idealize
دلخواه سازی
idealising
دلخواه سازی
idealises
دلخواه سازی
favourites
دلخواه برگزیده
sitting pretty
<idiom>
درشراط دلخواه بودن
shangri
شهر زیبا سرزمین دلخواه
lady's man
<idiom>
مرد دلخواه ومشهور بین خانمها
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
retire
عقب نشینی کردن به دلخواه بازنشسته شدن
retires
عقب نشینی کردن به دلخواه بازنشسته شدن
breeze
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezing
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezes
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezed
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
users
بخشی یا خصوصیتی که کاربرطبق دلخواه خود آنرا ایجاد میکند
user
بخشی یا خصوصیتی که کاربرطبق دلخواه خود آنرا ایجاد میکند
bottoming reamer
وسیلهای برای میزان و بزرگ ردن سوراخ به اندازه دلخواه بدون کج کردن لبه ها
Due to
به خاطر
on account of somebody
[something]
به خاطر
minding
خاطر
minds
خاطر
for the love of
به خاطر,
for his sake
به خاطر او
mind
خاطر
remembrance
خاطر
behalf
خاطر
sake
خاطر
depressed
<adj.>
افسرده خاطر
lacerated
خاطر ازرده
tranquillity
اسایش خاطر
in view of
<idiom>
به خاطر اینکه
in service
به خاطر خدمت
attention
خاطر حواس
for his sake
برای خاطر او
uneasiness
خاطر تشویش
attentions
خاطر حواس
to escape one's memory
از خاطر رفتن
ex officio
به خاطر شغل
of ones own accord
بطیب خاطر
gladness
مسرت خاطر
umbrageous
رنجیده خاطر
tranquility
اسایش خاطر
peace of mind
اسودگی خاطر
spontaneous generation
بطیب خاطر
amativeness
خاطر خواهی
despondent
<adj.>
افسرده خاطر
solace
تسلیت خاطر
sure
خاطر جمع
surer
خاطر جمع
downhearted
<adj.>
افسرده خاطر
gladly
با مسرت خاطر
leisurely
بافراغت خاطر
free will
طیب خاطر
to imprint on the mind
در خاطر نشاندن
self gratification
ترضیه خاطر
surest
خاطر جمع
security
اسایش خاطر
to feel sure
خاطر جمع بودن
to impress on the mind
خاطر نشان کردن
to stamp on the mind
خاطر نشان کردن
to imprint on the mind
خاطر نشان کردن
stamp on the mind
خاطر نشان کردن
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
relief
ترمیم اسایش خاطر
for a song
<idiom>
به خاطر پول کمی
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .
محض خاطر خدا
For your sake .
محض خاطر شما
take it out on
<idiom>
بی محلی به خاطر عصبانیت
for a mere nothing
برای خاطر هیچ
point
خاطر نشان کردن
certes
خاطر جمعی تحقیق
for ones own hand
به خاطر خود شخص
depend upon it
خاطر جمع باشید
for nothing
برای خاطر هیچ
spontaneously
به طیب خاطر بی اختیار
for mercy sake
برای خاطر خدا
nuisance
مایه تصدیع خاطر
in the interests of truth
برای خاطر راستی
for god's sake
برای خاطر خدا
inorder to
به خاطر اینکه برای
for security reasons
به خاطر دلایل امنیتی
nuisances
مایه تصدیع خاطر
for reasons of safety
به خاطر دلایل امنیتی
for pity's sake
برای خاطر خدا
writable instruction set computer
طرح CPU که به برنامه نویس امکان میدهد دستورات که ماشین جانبی را به آن بیفزاید با استفاده از میکروکد. تا مجموعه دستورات به دلخواه او درآیند
WISC
طرح CPU که به برنامه نویس امکان میدهد دستورات که ماشین جانبی را به آن بیفزاید با استفاده از میکروکد. تا مجموعه دستورات به دلخواه او درآیند
gob
[British E]
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
pout
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
trap
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
that is why
به خاطر این است که چرا
to call somebody to
[for]
something
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
a small grimace
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
I have to study
من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
pursuit of happiness
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
moue
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
secure
بی خطر خاطر جمع مطمئن
composedly
به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
fixations
خیره شدگی تعلق خاطر
fixation
خیره شدگی تعلق خاطر
unspontaneous
بدون طیب خاطر زورکی
solatium
غرامت برای ترضیه خاطر
come into one's own
<idiom>
به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
troubler
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
ex gratia
به خاطر میل یا علاقهی شخصی
take to task
<idiom>
به خاطر اشتباه سرزنش شدن
secures
بی خطر خاطر جمع مطمئن
heart sease
اسایش قلب اسودگی خاطر
you must w the signal
ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
We were all so anxious about you.
ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
carded for record
معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
i do it in your interest
به خاطر شما این کار رامیکنم
to languish
پژولیدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
He did it for the sake of his family .
محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
guerillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrilla
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
de minimis exception
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
i did it only for your sake
برای خاطر شما این کار راکردم و بس
sue somebody for damages
کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
He seems to have a lot of confidence.
خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
Peeping Toms
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
Peeping Tom
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
unprompted
ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
to languish
ضایع شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
فاسد شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
هرز رفتن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
huygen's principle
قانون عمومی مربوط به همه حرکتهای موجی : هر نقطه دلخواه در جبهه فاز یا جبهه موج میتواند خود منبع ثانویهای برای انتشار موجهای کروی باشد
at pleasure
برحسب دلخواه برحسب میل
recognizes
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
recognize
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognises
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage
اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
blow up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
safety
اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
neural network
سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
For Gods sake!For heavens sake.
بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com