Dictiornary-Farsi | دلم خوش ! چشمم روشن ! | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
it is all very well	دلم خوش ! چشمم روشن !


Other Matches

I don't believe that ...	چشمم آب نمی خورد که ...
I don't expect that ...	چشمم آب نمی خورد که ...
Get out of my sight! <idiom>	از جلوی چشمم دور شو!
Get out of my face! <idiom>	از جلوی چشمم دور شو!
I didnt sleep a wink.	خواب به چشمم نیامد
Every thing swims before my eyes .	چشمم سیاهی می رود
I have something in my eye.	چیزی توی چشمم رفته.
The moment I set eyes on you. ,	از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
It took place under my very eyes.	درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.	من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
A few spelling errors caught my eye.	چند غلط املایی به چشمم خورد
illumination by diffusion	روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
flashes	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylit	روز روشن روشن کردن
illuminati	روشن ضمیران روشن فکران
daylight	روز روشن روشن کردن
half tone screen	صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
vignetting	سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
flare	گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
flares	گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
illuminating	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
explains	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
brighter	روشن
bright	روشن
eidetic	روشن
definite	روشن
elucidate	روشن
eyebright	روشن
unequivocally	روشن
clear cut	روشن
moonlit	روشن
furbisher	روشن گر
cloudless	روشن
legible	روشن
fogless	روشن
brightest	روشن
unequivocal	روشن
shrillest	روشن
sunny	روشن
sunniest	روشن
diaphanous	روشن
lucid	روشن
lightest	روشن
lighted	روشن
vivid	روشن
elucidating	روشن
on	روشن
on/off	روشن
elucidates	روشن
elucidated	روشن
clear-cut	روشن
litten	روشن
distinct <adj.>	روشن
explicit <adj.>	روشن
notable <adj.>	روشن
perspicuous <adj.>	روشن
alight	روشن
perspicuous	روشن
transparent	روشن
clears	روشن
transparently	روشن
nitid	روشن
clearest	روشن
clear	روشن
light	روشن
sunnier	روشن
luculent	روشن
clearer	روشن
alighted	روشن
in a good light	روشن
clean cut	روشن
shriller	روشن
expressing	روشن
clean-cut	روشن
cleaners	روشن
expresses	روشن
alighting	روشن
expressed	روشن
express	روشن
explicit	روشن
setting up	روشن
sets	روشن
set	روشن
sharp cut	روشن
shrill	روشن
alights	روشن
igniting	روشن کردن
refreshes	روشن کردن
illuminations	روشن سازی
enlightening	روشن فکرکردن
ignited	روشن کردن
In broad daylight.	درروز روشن
ignite	روشن کردن
ignites	روشن کردن
illumination	روشن سازی
enlighten	روشن فکرکردن
enlightens	روشن فکرکردن
refreshed	روشن کردن
refresh	روشن کردن
phanerogamous	روشن زاد
brightens	روشن کردن
mauve	ارغوانی روشن
brightly	بطور روشن
vividly	بطور روشن
elucidating	روشن کردن
elucidates	روشن کردن
elucidate	روشن کردن
elucidated	روشن کردن
light <adj.>	رنگ روشن
brightened	روشن کردن
brighten	روشن کردن
kindle	روشن شدن
twilight	صبح روشن
twilight	تاریک و روشن
kindled	روشن شدن
kindles	روشن شدن
twilight	تاریک روشن
clairvoyants	روشن بین
clairvoyant	روشن بین
phanerogamic	روشن زاد
keen sighted	روشن بین
jacinthe	نارنجی روشن
irradiative	روشن سازنده
relume	روشن کردن
illuminator	روشن کننده
illuminative	روشن کننده
saturated colour	رنگهای روشن
illuminant	روشن کننده
illume	روشن کردن
head work	فکر روشن
half tone	سایه روشن
full orbed	تمام روشن
emblaze	روشن کردن
light and shade	سایه روشن
power up	روشن کردن
power on	روشن کردن
pervious	روشن بین
perspicuously	بطور روشن
perspicuity	روشن بینی
penumbra	سایه روشن
paris blue	جوهرابی روشن
pale varnish	لاک روشن
pick wickian	روشن بین
nacarat	قرمز روشن
lumine	روشن کردن
lucent	روشن وشفاف
lightsome	برنگ روشن
lightsome	سبک روشن
lightish	نسبتا روشن
elucidatory	روشن سازنده
eidetic memory	یاد روشن
to switch on	روشن کردن
traffic signal	نشانه روشن
transparent color	رنگ روشن
transpicuous	روشن اشکار
bertha	درخشان روشن
turn on	روشن کردن
fire up	روشن کردن
unambiguous	واضح روشن
luminary	جسم روشن
luminaries	جسم روشن
clairvoyance	روشن بینی
liberally	با فکر روشن
enlightenment	روشن فکری
to shed light on	روشن کردن
bright red	قرمز روشن
broad day light	روز روشن
documentary photography	تصویر روشن
ditinct	روشن مشخص
to brighten up	روشن شدن
to bring tl light	روشن کردن
to clear up	روشن کردن
to come to light	روشن شدن
to fire up	روشن کردن
clear varnish	لاک روشن
picturesquely	بطور روشن
clear sightedness	روشن بینی
clear sighted	روشن بین
burn in	ازمایش روشن
broad minded	روشن فکر
fireball	شهاب روشن
fireballs	شهاب روشن
luminescence	روشن تابی
illuminating	روشن فکر
pellucid	بلورین روشن
illuminating	روشن کردن
illuminates	روشن ساختن
illuminating	روشن ساختن
brightening	روشن کردن
picture	روشن ساختن
yin yang	تیره و روشن
pictured	روشن ساختن
pictures	روشن ساختن

it is all very well

دلم خوش ! چشمم روشن !