English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
get to the bottom of <idiom> دلیل اصلی را فهمیدن
Other Matches
mainspring دلیل اصلی
This is mainly because ... دلیل اصلی آن اینست که ...
misapprehends بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehended بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehend بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehending بد فهمیدن نادرست فهمیدن
VL bus مین کنترل مستقیم از طریق باس اصلی روی پردازنده اصلی و برقراری ارسال داده خیلی سریع بین حافظه اصلی و کارت جانبی بدون استفاده از پردازنده
VL local bus مین کنترل مستقیم از طریق باس اصلی روی پردازنده اصلی و برقراری ارسال داده خیلی سریع بین حافظه اصلی و کارت جانبی بدون استفاده از پردازنده
master سیستم با کامپیوتر کنترل اصلی و یک فرعی که از اصلی دستور می گیرد
masters سیستم با کامپیوتر کنترل اصلی و یک فرعی که از اصلی دستور می گیرد
master data file پرونده مشخصات اصلی امادنظامی پروند خصوصیات اصلی اماد
mastered سیستم با کامپیوتر کنترل اصلی و یک فرعی که از اصلی دستور می گیرد
acciaccatura نت سریعی که نیم پرده کوتاه تر ازنت اصلی است وقبل از نت اصلی نواخته میشود
on board که در تخته اصلی یا PCB اصلی قرار دارد
sees فهمیدن
twig : فهمیدن
to get on to فهمیدن
catch فهمیدن
to catch on فهمیدن
see فهمیدن
comprehends فهمیدن
comprehending فهمیدن
induct فهمیدن
twigs : فهمیدن
tell فهمیدن
telling-off فهمیدن
tells فهمیدن
inducts فهمیدن
inducting فهمیدن
understand فهمیدن
inducted فهمیدن
comprehended فهمیدن
to have a gust of فهمیدن
have in mind <idiom> فهمیدن
catch on <idiom> فهمیدن
gripe فهمیدن
grasps فهمیدن
understands فهمیدن
grasp فهمیدن
comprehend فهمیدن
make out <idiom> فهمیدن
twing فهمیدن
skill فهمیدن
to make out فهمیدن
misconceive بد فهمیدن
grasped فهمیدن
misconstrue در فهمیدن مقصود
savvier فهم فهمیدن
misconstrued در فهمیدن مقصود
savvy فهم فهمیدن
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
savviest فهم فهمیدن
malentendu اشتباه فهمیدن
misconstrues در فهمیدن مقصود
put across <idiom> کاملا فهمیدن
savvey فهم فهمیدن
misconstruing در فهمیدن مقصود
find out <idiom> فهمیدن ،یادگرفتن
initial reserves ذخایر اصلی احتیاط اولیه یا اصلی
first generation computer کپی اصلی تصویر یا متن اصلی
generation کپی اصلی تصویر اصلی یا متن
staple جزء اصلی هر چیزی قلم اصلی
prototypic وابسته به طرح اصلی یا نمونه اصلی
prototypal وابسته به طرح اصلی یا نمونه اصلی
generations کپی اصلی تصویر اصلی یا متن
main guard نیروی جلودار اصلی حفاظ اصلی
stapled جزء اصلی هر چیزی قلم اصلی
stapling جزء اصلی هر چیزی قلم اصلی
learn خبر گرفتن فهمیدن
realises درک کردن فهمیدن
realised درک کردن فهمیدن
learns خبر گرفتن فهمیدن
intend خیال داشتن فهمیدن
savoured فهمیدن دوست داشتن
savouring فهمیدن دوست داشتن
savours فهمیدن دوست داشتن
compass محدود کردن فهمیدن
intending خیال داشتن فهمیدن
savour فهمیدن دوست داشتن
intends خیال داشتن فهمیدن
realising درک کردن فهمیدن
realize درک کردن فهمیدن
getting تهیه کردن فهمیدن
to fish out بیرون اوردن فهمیدن
follows تعقیب کردن فهمیدن
gets تهیه کردن فهمیدن
get تهیه کردن فهمیدن
get the message <idiom> به واضحی فهمیدن مفهوم
follow تعقیب کردن فهمیدن
wise up to <idiom> بالاخره فهمیدن واقعیت
to find out ملتفت شدن فهمیدن
realized درک کردن فهمیدن
comprehend فهمیدن فرا گرفتن
followed تعقیب کردن فهمیدن
realizes درک کردن فهمیدن
comprehended فهمیدن فرا گرفتن
comprehending فهمیدن فرا گرفتن
comprehends فهمیدن فرا گرفتن
realizing درک کردن فهمیدن
savor فهمیدن دوست داشتن
masters آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
lip-reads کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
mastered آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
get the goods on someone <idiom> فهمیدن اطلاعات بد درمورد کسی
get wise to something/somebody <idiom> درمورد موضوع محرمانه فهمیدن
get through to <idiom> باعث فهمیدن کسی شود
master آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
lip read کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
(can't) make head nor tail of something <idiom> فهمیدن ،یافتن منظور چیزی
to talk the same language <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
literacy فهمیدن اصول مقدماتی کامپیوتر
to get the run of a metre وزن شعری را فهمیدن یا پیداکردن
misconsture بد تفسیر کردن دیر فهمیدن
lip-read کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
To sound someone out . To feel someones pulse . مزه دهان کسی را فهمیدن
to be on the same page <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
complicated با چندین بخش یا مشکل برای فهمیدن
to get a general idea of something فهمیدن موقعیتی [موضوعی] به طور کلی
complexes بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complex بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
mainstays مهار اصلی که از نوک شاه دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد تکیه گاه اصلی
mainstay مهار اصلی که از نوک شاه دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد تکیه گاه اصلی
anastylosis [واژه ای برای ساختار دوباره سازی ساختمان با مواد اصلی و بر طبق سیستم ساختار اصلی]
take a stand on something <idiom> فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
master file فایل اصلی پرونده اصلی
base camp پایگاه اصلی کمپ اصلی
base unit یکای اصلی واحد اصلی
fundamental unit یکای اصلی واحد اصلی
expansion slots شکاف ها یا فضاهای خالی درون کامپیوتر اصلی برای اتصال تخته مدارهای کوچک به تخته مدار اصلی بکار می روند
reads 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
read 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
matters بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد
mattered بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد
matter بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد
mattering بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد
DIMM سیستم مرتب کردن قط عات حافظه RAM در دوطرف کارت کوچک که قابل درج روی تخته اصلی کامپیوتر است تا حافظه اصلی بروز شود
rationale دلیل
symptoms دلیل
reasonless بی دلیل
symptom دلیل
demonstrations دلیل
rebutting evidence رد دلیل
demonstration دلیل
proof دلیل
disproof دلیل رد
expessive دلیل
reason دلیل
argumentum دلیل
earnest دلیل
uncaused بی دلیل
testimonies دلیل
proofs دلیل
sake دلیل
arguments دلیل
evidence دلیل
reasons دلیل
reasoning دلیل
argument دلیل
testimony دلیل
on the ground of به دلیل
external که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
externals که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
elegant یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
unreasonable بی دلیل زورگو
afortiori با دلیل قویتر
hereat باین دلیل
agument دلیل حجت
A telling reason . دلیل گویا
anabsurd arument دلیل نامعقول
conclusive evidence دلیل قاطع
clear proof دلیل واضح
clear evidence دلیل واضح
document in proof دلیل مستند
documentary evidence دلیل کتبی
evidence of conformity دلیل مطابقت
demonstrate دلیل اوردن
because of بدین دلیل
song and dance <idiom> دلیل آوردن
floorer دلیل قاطع
for reasons به چندین دلیل
comebacks دلیل قانونی
comeback دلیل قانونی
written evidence دلیل کتبی
symptoms اثر دلیل
the reason why دلیل اینکه
sole argument دلیل منحصربفرد
sole argument تنها دلیل
sole argument یگانه دلیل
sign of weakness دلیل ضعف
proof of debt دلیل طلب
rebutting evidence دلیل معارض
ratiocinate دلیل اوردن
proof of laziness دلیل تنبلی
demonstrating دلیل اوردن
muniment of title دلیل سمت
muniment of title دلیل مالکیت
presentation of evidance ابراز دلیل
preservation of evidence تامین دلیل
demonstrated دلیل اوردن
justifiable reason دلیل موجه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com