Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English
Persian
to give reasons for a thing
دلیل برای چیزی اوردن
Other Matches
to have a bone to pick
بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
to make a study of something
برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
direct objects
دلیل اوردن
objecting
دلیل اوردن
indirect objects
دلیل اوردن
demonstrating
دلیل اوردن
demonstrates
دلیل اوردن
objects
دلیل اوردن
demonstrated
دلیل اوردن
demonstrate
دلیل اوردن
object
دلیل اوردن
ratiocinate
دلیل اوردن
objected
دلیل اوردن
reasons
دلیل وبرهان اوردن
philosophising
فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophises
فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophised
فیلسوفانه دلیل اوردن
bate
دلیل وبرهان اوردن
reason
دلیل وبرهان اوردن
philosophize
فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophizing
فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophizes
فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophized
فیلسوفانه دلیل اوردن
argued
دلیل اوردن استدلال کردن
argue
دلیل اوردن استدلال کردن
argues
دلیل اوردن استدلال کردن
alleging
دلیل اوردن ارائه دادن
allege
دلیل اوردن ارائه دادن
arguing
دلیل اوردن استدلال کردن
alleges
دلیل اوردن ارائه دادن
to press against any thing
بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
bone of contention
<idiom>
دلیل برای جنگیدن
gather shot
ضربه برای نزدیک اوردن 2گوی برای کسب امتیازهای پی درپی باکارامبول
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
to tease a person for a thing
کسیرابرای دادن چیزی بستوه اوردن
feedback
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
bob
ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
bobbing
ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
bobs
ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
go to sleep
اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
churns
بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن کره سازی
churn
بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن کره سازی
churned
بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن کره سازی
to pick on
برای کارهای دشواربرگزیدن بستوه اوردن
cupidity
حرص واز برای بدست اوردن مال
land hunger
از برای بدست اوردن یاملک حرص ملاکی
water dog
سگ تربیت شده برای اوردن مرغ ابی
hawking
شکارباباز سرفه برای بیرون اوردن خلط
hemostat
اسباب یا دارویی برای بند اوردن خونریزی
horizontal clock system
طریقه هواسنجی برای به دست اوردن جهت باد
to take out a patent
حق ثبت شده برای استفاده ازاختراعی بدست اوردن
pickup
انداختن چوب و نخ بعقب برای بیرون اوردن ماهی از اب
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
windlass
ماشین هایی که برای کشیدن یا بالا اوردن اب بکار میرود
windlasses
ماشین هایی که برای کشیدن یا بالا اوردن اب بکار میرود
mezereum
پوست ماذریون که در داروسازی برای اوردن خوی و پیشاب میدهند
poke check
فشار اوردن به گوی با چوب برای دور کردن ان از حریف
bear
کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bears
کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
warping
پیچاندن بالها بصورت متقارن برای بدست اوردن پایداری عرضی و قابل کنترل
cruise control
کنترل عملکرد موتور برای بدست اوردن بیشترین راندمان قدرت و مصرف سوخت
austempering
تغییرات فیزیکی که در دمای ثابت برای بدست اوردن باینات از استنیت انجام می گیرد
foreground processing
اجرای خودکار برنامههای کامپیوتر که برای به انحصاردر اوردن امکانات کامپیوترطراحی شده اند
to grieve over anything
برای چیزی
requested
تقاضا برای چیزی
requests
تقاضا برای چیزی
inclinable to something
مساعد برای چیزی
request
تقاضا برای چیزی
requesting
تقاضا برای چیزی
to grumble at any thing
برای چیزی غرغرکردن
look to
<idiom>
آمادگی برای چیزی
take for
<idiom>
اشتباه شخصی برای چیزی
demand
تقاضا برای انجام چیزی
to look at the black side
[about something]
بدبین بودن
[برای چیزی]
application
[for something]
درخواست نامه
[برای چیزی]
ask
برای چیزی بی تاب شدن
asked
برای چیزی بی تاب شدن
approval
توافق برای استفاده از چیزی
asking
برای چیزی بی تاب شدن
I'd like something to drink.
چیزی برای نوشیدن میخواهم.
asks
برای چیزی بی تاب شدن
I'd like something to eat.
چیزی برای خوردن میخواهم.
catch at
برای گرفتن چیزی کوشیدن
demands
تقاضا برای انجام چیزی
steeper
فرف برای خیساندن چیزی
to try something on
چیزی را برای امتحان پوشیدن
in defence of somebody
[something]
برای دفاع از کسی
[چیزی]
to get something to somebody
برای کسی چیزی را آوردن
security blanket
<idiom>
استفاده از چیزی برای راحتی
to atone for something
کفاره دادن برای چیزی
to make amends for something
کفاره دادن برای چیزی
demanded
تقاضا برای انجام چیزی
to make a r for something
برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
nothing remains to be told
چیزی برای گفتن باقی نمیماند
demanded
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
make room for someone or something
<idiom>
برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
demands
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
demand
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
within reach of gunshot
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to refuse somebody admittance to something
پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن
lanyards
طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
lanyard
طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
to negotiate for something
گفتگو و معامله کردن برای چیزی
sexualize
جنس برای چیزی تعیین کردن
impetrate
برای چیزی لابه واستغاثه کردن
to store up something
انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
consigns
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
To set a limit to everything.
برای هر چیزی حدی قائل شدن
to atone for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
to make amends for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
consigned
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consign
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
to call somebody to
[for]
something
از کسی برای چیزی درخواست کردن
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
to save for something
پس انداز کردن
[اندوختن ]
برای چیزی
anthropomorphism
تصور شخصیت انسانی برای چیزی
spoon-feed
<idiom>
ساده کردن چیزی برای کسی
cellarage
حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
consigning
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
to graps at anything
برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
to save up for something
برای چیزی صرفه جویی کردن
stepper
چیزی که برای پله بکار می رود
governmentalize
تحت کنترل حکومت در اوردن بصورت دولتی در اوردن
to be the obvious thing
[for somebody or something]
آشکار
[بدیهی]
بودن
[برای کسی یا چیزی]
applies
تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
cash on the barrelhead
<idiom>
پولی که برای خرید چیزی پرداخت می شود
applying
تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
apply
تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
to seek a remedy for something
چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
represents
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
put up to
<idiom>
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to go away
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
represent
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
Do you have nothing to declare?
آیا چیزی برای اعلام به گمرک دارید؟
To lick ones lips .
شکم خود را برای چیزی صابون زدن
pay through the nose
<idiom>
برای چیزی پول زیادی خرج کردن
to open something to
[the]
traffic
چیزی را برای
[دسترسی به]
ترافیک باز کردن
to push for an answer
[in reference to something]
برای پاسخ فشار آوردن
[در رابطه با چیزی]
represented
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to e. with person on a thing
کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
to commandeer something
چیزی را
[بدون اجازه]
برای خود برداشتن
measure
عملیات برای اطمینان یافتن از صحت چیزی
make something out
<idiom>
ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
to go to
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
bring up
<idiom>
معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
wringer
ماشینی که برای چلاندن چیزی بکارمی رود
jargonize
بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
permutation
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
permutations
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
amulets
دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
not to have a prayer of achieving something
کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن
Would you like something to drink?
<idiom>
آیا چیزی برای نوشیدن می خواهید؟
[غذا و آشپزخانه]
to always find something to gripe about
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
amulet
دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
throw one's weight around
<idiom>
ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
to make a long arm
[برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
to not give a smeg about something
[British E]
برای چیزی اصلا مهم نباشد.
[اصطلاح رکیک]
to not give a shit about something
برای چیزی اصلا مهم نباشد.
[اصطلاح رکیک]
wetting
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
laniard
طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
to offshore something
چیزی را
[برای سود بیشتر]
به خارج
[از کشور]
بردن
[اقتصاد]
to not give a damn about something
[somebody]
برای چیزی
[کسی]
اصلا مهم نباشد.
[اصطلاح روزمره]
to recount something to someone
[formal]
برای کسی چیزی را تعریف کردن
[یکایک گفتن]
[بازگفتن]
On the recent developments he had nothing to say.
در باره تحولات اخیر او هیچ چیزی برای گفتن نداشت.
balances
برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
balance
برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
to trap something
[e.g. carbon dioxide]
چیزی را گرفتن
[جمع کردن]
[برای مثال دی اکسید کربن ]
(in) care of someone
<idiom>
فرستادن چیزی برای کسی ازروی آدرس شخص دیگری
rain check
<idiom>
بلیط مجانی برای چیزی که به علت باران کنسل شده
moulage
انگشت نگاری یا نگارش اثر چیزی برای کشف جرم
dipsticks
میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
dipstick
میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
get a word in
<idiom>
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
peg
میله چوبی با نوک تیز
[برای محکم بستن چیزی به آنها]
to suggest it is appropriate to do so
[matter]
پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد
[چیزی ]
planch
صفحهای از گل نسوزکه برای نگاه داشتن چیزی که دراتش گذاشته اندبکارمیرود
restrict
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricts
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
labeling
قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
labelled
قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
cut corners
<idiom>
[زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
labels
قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
label
قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
pipelines
زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
pipeline
زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
litotes
کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
grasped
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasp
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasps
بچنگ اوردن گیر اوردن
housekeeping
عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری
how about
<idiom>
برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
texture mapping
1-جلوههای ویژه گرافیک کامپیوتری با استفاده از الگوریتم هایی برای تولید تصویری که مانند سطح چیزی به نظر می آید.
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com