English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
approving truth دلیل قانع کننده
Other Matches
convincer قانع کننده
simperer خنده کننده بدون دلیل
satisfied قانع
sufficient قانع
contented قانع
contenting قانع کردن
content قانع کردن
persuasion قانع سازی
satisfies قانع کردن
to content oneself قانع شدن
satisfying قانع کردن
convinces قانع کردن
persuasions قانع سازی
convince قانع کردن
satisfy قانع کردن
inconvincible ادم قانع نشونده
to convince somebody of something کسی را به چیزی قانع کردن
get by <idiom> قانع کردن احتیاجاتت یا درخواستت
inappeasable غیر قابل تسکین قانع نشدنی
She talked me into doing it. با حرف مرا قانع بانجام آن کرد
This does not satisfy me. این جواب مرا قانع نمی کند
to talk insistently to somebody با کسی به اصرار صحبت کردن [تا قانع شود]
referee در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
refereed در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
refereeing در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
referees در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
on the ground of به دلیل
reasons دلیل
rebutting evidence رد دلیل
reasonless بی دلیل
uncaused بی دلیل
evidence دلیل
sake دلیل
rationale دلیل
argumentum دلیل
disproof دلیل رد
earnest دلیل
reason دلیل
testimony دلیل
proofs دلیل
demonstrations دلیل
testimonies دلیل
expessive دلیل
demonstration دلیل
reasoning دلیل
symptoms دلیل
arguments دلیل
symptom دلیل
argument دلیل
proof دلیل
rationalization دلیل تراشی
presentation of evidance ابراز دلیل
hereat باین دلیل
anabsurd arument دلیل نامعقول
in no case به هیچ دلیل
justifications دلیل اوری
clear evidence دلیل واضح
clear proof دلیل واضح
the reason why دلیل اینکه
proof of debt دلیل طلب
preservation of evidence تامین دلیل
as a consequence <adv.> به این دلیل
because of بدین دلیل
unreasonable بی دلیل زورگو
rebutting evidence دلیل معارض
mainspring دلیل اصلی
floorer دلیل قاطع
ratiocinate دلیل اوردن
sign of weakness دلیل ضعف
for reasons به چندین دلیل
documentary evidence دلیل کتبی
document in proof دلیل مستند
proof of laziness دلیل تنبلی
sole argument یگانه دلیل
sole argument تنها دلیل
sole argument دلیل منحصربفرد
evidence of conformity دلیل مطابقت
song and dance <idiom> دلیل آوردن
by impl <adv.> به این دلیل
onus probandi بار دلیل
demonstrate دلیل اوردن
demonstrated دلیل اوردن
demonstrates دلیل اوردن
consequently <adv.> به این دلیل
hence <adv.> به این دلیل
in this way <adv.> به این دلیل
whereby <adv.> به این دلیل
therefore <adv.> به این دلیل
thus [therefore] <adv.> به این دلیل
justifiable reason دلیل موجه
demonstrating دلیل اوردن
on no account به هیچ دلیل
A telling reason . دلیل گویا
written evidence دلیل کتبی
muniment of title دلیل مالکیت
muniment of title دلیل سمت
conclusive evidence دلیل قاطع
comeback دلیل قانونی
comebacks دلیل قانونی
symptoms اثر دلیل
symptom اثر دلیل
as a result <adv.> به این دلیل
by implication <adv.> به این دلیل
in consequence <adv.> به این دلیل
for this reason <adv.> به این دلیل
in this sense <adv.> به این دلیل
in so far <adv.> به این دلیل
insofar <adv.> به این دلیل
in this respect <adv.> به این دلیل
in this manner <adv.> به این دلیل
in this wise <adv.> به این دلیل
in this vein <adv.> به این دلیل
for that reason <adv.> به این دلیل
as a result of this <adv.> به این دلیل
objecting دلیل اوردن
indirect objects دلیل اوردن
objects دلیل اوردن
object دلیل اوردن
objected دلیل اوردن
direct objects دلیل اوردن
justification دلیل اوری
afortiori با دلیل قویتر
agument دلیل حجت
oral evidence دلیل شفاهی
secondhand evidence دلیل دست دوم
vicious circle <idiom> دلیل وتاثیری بانتیجه بد
wherefore بچه دلیل بخاطر چه
philosophized فیلسوفانه دلیل اوردن
that does not f. این دلیل نمیشود
whencesoever از هرجا بهر دلیل
to stand one's ground بر سر دلیل خود ایستادن
bone of contention <idiom> دلیل برای جنگیدن
lead proof ارائه دلیل کردن
reasons با دلیل ثابت کردن
philosophizing فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophizes فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophises فیلسوفانه دلیل اوردن
there is no reason هیچ دلیل ندارد
philosophising فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophize فیلسوفانه دلیل اوردن
bring something on <idiom> دلیل افزایش سریع
philosophised فیلسوفانه دلیل اوردن
get to the bottom of <idiom> دلیل اصلی را فهمیدن
to prove with reasons با دلیل ثابت کردن
reason دلیل وبرهان اوردن
bate دلیل وبرهان اوردن
This is mainly because ... دلیل اصلی آن اینست که ...
for no p reason بدون دلیل ویژه
inconsequently بطور بی ربط یا بی دلیل
without rime or reason بی مناسبت بی جهت بی دلیل
on the impluse of the moment بیخود بدون دلیل
reason با دلیل ثابت کردن
reasons دلیل وبرهان اوردن
the reason is manifold دلیل ان چند چیز بود
substantiating با دلیل ومدرک اثبات کردن
to give reasons for a thing دلیل برای چیزی اوردن
mania عشق هیجان بی دلیل وزیاد
substantiate با دلیل ومدرک اثبات کردن
arguing دلیل اوردن استدلال کردن
manias عشق هیجان بی دلیل وزیاد
substantiates با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated با دلیل ومدرک اثبات کردن
allege دلیل اوردن ارائه دادن
account دلیل موجه اقامه کردن
proof is the result of evidenc دلیل نتیجه مدرک است
dogmatism افهار عقیده بدون دلیل
argues دلیل اوردن استدلال کردن
alleging دلیل اوردن ارائه دادن
argue دلیل اوردن استدلال کردن
alleges دلیل اوردن ارائه دادن
argued دلیل اوردن استدلال کردن
demonstratively با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
talking point نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
talking points نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
objecting متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
fallacies دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
fallacy دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
tenterhooks <idiom> درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
object متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
indirect objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
for no p reason بی انکه دلیل خاصی داشته باشد
hidden momentum of population growth به دلیل این که یک جمعیت وسیع جوان
objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
direct objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
objected متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry. سپس او [زن] از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
attachment وسیلهای که به دلیل خاصی به ماشین وصل است
to have a bone to pick بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
principal challenger رد عضو هیات منصفه با دلیل قابل قبول
non sequitur nonsensical نتیجه غیر منطقی بر نمیاید این دلیل نمیشود
peremptory undertaking تعهد خواهان باارائه دلیل در اولین جلسه بعدی دادگاه
frustrations غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
input output bound شرایطی که در ان سرعت واحدپردازش مرکزی به دلیل عملیات ورودی و خروجی کم میشود
frustration غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
supervening impossibility of performance غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
deny access جلوگیری از دستیابی به یک مدار یا سیستم به دلیل حجم کار بالا یا امنیتی
peremptory challenge رد عضو هیات منصفه به وسیله یکی از اصحاب دعوی بدون ذکر دلیل خاص
altitude/height hold متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
propounder ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com