English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
document in proof دلیل مستند
Other Matches
documentaries مستند
documentary مستند
instrument مستند
documentation مستند سازی
documentation مستند ساختن
title مستند مالکیت
titles مستند مالکیت
substantiating مستند ساختن
substantiate مستند ساختن
substantiated مستند ساختن
substantiates مستند ساختن
unofficial غیر مستند
predicates مستند کردن گزاره
predicated مستند کردن گزاره
predicate مستند کردن گزاره
documented plan figures ارقام مستند برنامه
program documentation مستند سازی برنامه
predicating مستند کردن گزاره
specialty debt تعهدات مستند به اسناد رسمی
semidocumentary فیلم سینمایی نیمه مستند
programming specification مستند مفصل قدمهای دقیق برنامه نویسی
gentelmen's agreement کلیه توافقهایی که مستند به اسنادرسمی و امضا شده نباشد
The documentary tries to be truthful to the events. این فیلم مستند تلاش می کند صادقانه رویدادها را توصیف کند.
rationale دلیل
testimonies دلیل
testimony دلیل
argumentum دلیل
proofs دلیل
symptoms دلیل
symptom دلیل
uncaused بی دلیل
demonstrations دلیل
rebutting evidence رد دلیل
reasonless بی دلیل
proof دلیل
arguments دلیل
argument دلیل
on the ground of به دلیل
earnest دلیل
disproof دلیل رد
sake دلیل
demonstration دلیل
expessive دلیل
reasoning دلیل
evidence دلیل
reason دلیل
reasons دلیل
in so far <adv.> به این دلیل
sign of weakness دلیل ضعف
muniment of title دلیل مالکیت
sole argument یگانه دلیل
sole argument تنها دلیل
justifiable reason دلیل موجه
hereat باین دلیل
sole argument دلیل منحصربفرد
consequently <adv.> به این دلیل
insofar <adv.> به این دلیل
muniment of title دلیل سمت
onus probandi بار دلیل
ratiocinate دلیل اوردن
on no account به هیچ دلیل
proof of laziness دلیل تنبلی
proof of debt دلیل طلب
oral evidence دلیل شفاهی
presentation of evidance ابراز دلیل
in this respect <adv.> به این دلیل
preservation of evidence تامین دلیل
by impl <adv.> به این دلیل
in this sense <adv.> به این دلیل
the reason why دلیل اینکه
whereby <adv.> به این دلیل
therefore <adv.> به این دلیل
thus [therefore] <adv.> به این دلیل
as a result <adv.> به این دلیل
by implication <adv.> به این دلیل
in consequence <adv.> به این دلیل
in this manner <adv.> به این دلیل
in this wise <adv.> به این دلیل
in this vein <adv.> به این دلیل
for that reason <adv.> به این دلیل
as a result of this <adv.> به این دلیل
in this way <adv.> به این دلیل
written evidence دلیل کتبی
comeback دلیل قانونی
comebacks دلیل قانونی
A telling reason . دلیل گویا
song and dance <idiom> دلیل آوردن
for this reason <adv.> به این دلیل
in no case به هیچ دلیل
as a consequence <adv.> به این دلیل
hence <adv.> به این دلیل
demonstrate دلیل اوردن
clear evidence دلیل واضح
because of بدین دلیل
demonstrating دلیل اوردن
anabsurd arument دلیل نامعقول
agument دلیل حجت
afortiori با دلیل قویتر
rebutting evidence دلیل معارض
mainspring دلیل اصلی
rationalization دلیل تراشی
demonstrated دلیل اوردن
symptom اثر دلیل
justifications دلیل اوری
justification دلیل اوری
demonstrates دلیل اوردن
symptoms اثر دلیل
clear proof دلیل واضح
conclusive evidence دلیل قاطع
unreasonable بی دلیل زورگو
direct objects دلیل اوردن
objects دلیل اوردن
evidence of conformity دلیل مطابقت
documentary evidence دلیل کتبی
objecting دلیل اوردن
objected دلیل اوردن
floorer دلیل قاطع
object دلیل اوردن
for reasons به چندین دلیل
indirect objects دلیل اوردن
whencesoever از هرجا بهر دلیل
wherefore بچه دلیل بخاطر چه
without rime or reason بی مناسبت بی جهت بی دلیل
bring something on <idiom> دلیل افزایش سریع
bone of contention <idiom> دلیل برای جنگیدن
vicious circle <idiom> دلیل وتاثیری بانتیجه بد
philosophises فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophising فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophised فیلسوفانه دلیل اوردن
reasons با دلیل ثابت کردن
philosophize فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophized فیلسوفانه دلیل اوردن
This is mainly because ... دلیل اصلی آن اینست که ...
reasons دلیل وبرهان اوردن
philosophizes فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophizing فیلسوفانه دلیل اوردن
reason با دلیل ثابت کردن
to prove with reasons با دلیل ثابت کردن
reason دلیل وبرهان اوردن
get to the bottom of <idiom> دلیل اصلی را فهمیدن
to stand one's ground بر سر دلیل خود ایستادن
secondhand evidence دلیل دست دوم
lead proof ارائه دلیل کردن
bate دلیل وبرهان اوردن
approving truth دلیل قانع کننده
that does not f. این دلیل نمیشود
inconsequently بطور بی ربط یا بی دلیل
there is no reason هیچ دلیل ندارد
for no p reason بدون دلیل ویژه
on the impluse of the moment بیخود بدون دلیل
proof is the result of evidenc دلیل نتیجه مدرک است
allege دلیل اوردن ارائه دادن
alleges دلیل اوردن ارائه دادن
substantiate با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiating با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates با دلیل ومدرک اثبات کردن
mania عشق هیجان بی دلیل وزیاد
substantiated با دلیل ومدرک اثبات کردن
account دلیل موجه اقامه کردن
arguing دلیل اوردن استدلال کردن
argues دلیل اوردن استدلال کردن
argued دلیل اوردن استدلال کردن
dogmatism افهار عقیده بدون دلیل
alleging دلیل اوردن ارائه دادن
manias عشق هیجان بی دلیل وزیاد
argue دلیل اوردن استدلال کردن
to give reasons for a thing دلیل برای چیزی اوردن
the reason is manifold دلیل ان چند چیز بود
simperer خنده کننده بدون دلیل
objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
talking point نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
objected متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
fallacies دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
demonstratively با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
direct objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
fallacy دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
talking points نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
tenterhooks <idiom> درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
object متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
indirect objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
for no p reason بی انکه دلیل خاصی داشته باشد
hidden momentum of population growth به دلیل این که یک جمعیت وسیع جوان
objecting متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
to have a bone to pick بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry. سپس او [زن] از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
principal challenger رد عضو هیات منصفه با دلیل قابل قبول
attachment وسیلهای که به دلیل خاصی به ماشین وصل است
non sequitur nonsensical نتیجه غیر منطقی بر نمیاید این دلیل نمیشود
peremptory undertaking تعهد خواهان باارائه دلیل در اولین جلسه بعدی دادگاه
supervening impossibility of performance غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
input output bound شرایطی که در ان سرعت واحدپردازش مرکزی به دلیل عملیات ورودی و خروجی کم میشود
frustration غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustrations غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
deny access جلوگیری از دستیابی به یک مدار یا سیستم به دلیل حجم کار بالا یا امنیتی
peremptory challenge رد عضو هیات منصفه به وسیله یکی از اصحاب دعوی بدون ذکر دلیل خاص
covering letters نامه یایادداشتی که همراه اسنادفرستاده میشود و در ان دلیل ارسال اسناد و مطالب دیگر درج میگردد
covering letter نامه یایادداشتی که همراه اسنادفرستاده میشود و در ان دلیل ارسال اسناد و مطالب دیگر درج میگردد
abrash دو رنگی شدن زمینه و حاشیه فرش به دلیل استفاده از کلاف های متفاوت پشم و یا رنگرزی نامناسب
blow up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com