Dictiornary-Farsi | دلیل مطابقت | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
evidence of conformity	دلیل مطابقت


Other Matches

match	مطابقت
correspondence	مطابقت
correspondences	مطابقت
accordance	مطابقت
justifications	مطابقت
justification	مطابقت
compatibility	مطابقت
matches	مطابقت
sameness	مطابقت
conformability	مطابقت
concent	مطابقت
conformity	مطابقت
correspondency	مطابقت
concord	مطابقت
copy fitting	مطابقت کپی
matches	مطابقت کردن
comport	مطابقت کردن
comported	مطابقت کردن
comports	مطابقت کردن
meets	مطابقت کردن
legality	مطابقت با قانون
legality	مطابقت باقانون
comporting	مطابقت کردن
meet	مطابقت کردن
match	مطابقت کردن
canonicity	مطابقت باقانون شرع
constitutionality	مطابقت با قانون اساسی
mismatch	بهم نخوردن عدم مطابقت
fall in	مطابقت کردن موافق شدن
agree	اشتی دادن مطابقت کردن
agreeing	اشتی دادن مطابقت کردن
conventionality	مطابقت با ایین ورسوم قراردادی
classicality	مطابقت با ادبیات وصنایع باستانی
conforms	مطابقت کردن وفق دادن
conforming	مطابقت کردن وفق دادن
conformed	مطابقت کردن وفق دادن
conform	مطابقت کردن وفق دادن
agrees	اشتی دادن مطابقت کردن
central tendency	احتمال مطابقت داده با مقادیرمورد انتظار
fashionableness	توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
standarize	با نمونه یا عیار قانونی مطابقت کردن استاندارد کردن
reasonless	بی دلیل
testimony	دلیل
testimonies	دلیل
disproof	دلیل رد
symptoms	دلیل
uncaused	بی دلیل
argumentum	دلیل
demonstration	دلیل
on the ground of	به دلیل
symptom	دلیل
demonstrations	دلیل
rationale	دلیل
sake	دلیل
expessive	دلیل
reasons	دلیل
proof	دلیل
reason	دلیل
rebutting evidence	رد دلیل
evidence	دلیل
reasoning	دلیل
earnest	دلیل
proofs	دلیل
argument	دلیل
arguments	دلیل
ratiocinate	دلیل اوردن
proof of laziness	دلیل تنبلی
presentation of evidance	ابراز دلیل
oral evidence	دلیل شفاهی
for this reason <adv.>	به این دلیل
in this sense <adv.>	به این دلیل
in so far <adv.>	به این دلیل
justifiable reason	دلیل موجه
hereat	باین دلیل
for reasons	به چندین دلیل
insofar <adv.>	به این دلیل
in this respect <adv.>	به این دلیل
onus probandi	بار دلیل
on no account	به هیچ دلیل
muniment of title	دلیل مالکیت
muniment of title	دلیل سمت
proof of debt	دلیل طلب
for that reason <adv.>	به این دلیل
in this vein <adv.>	به این دلیل
in this wise <adv.>	به این دلیل
in this manner <adv.>	به این دلیل
in consequence <adv.>	به این دلیل
by implication <adv.>	به این دلیل
as a result <adv.>	به این دلیل
by impl <adv.>	به این دلیل
as a consequence <adv.>	به این دلیل
consequently <adv.>	به این دلیل
hence <adv.>	به این دلیل
in this way <adv.>	به این دلیل
whereby <adv.>	به این دلیل
therefore <adv.>	به این دلیل
in no case	به هیچ دلیل
as a result of this <adv.>	به این دلیل
rebutting evidence	دلیل معارض
sign of weakness	دلیل ضعف
sole argument	یگانه دلیل
sole argument	تنها دلیل
sole argument	دلیل منحصربفرد
the reason why	دلیل اینکه
written evidence	دلیل کتبی
comeback	دلیل قانونی
comebacks	دلیل قانونی
A telling reason .	دلیل گویا
song and dance <idiom>	دلیل آوردن
thus [therefore] <adv.>	به این دلیل
floorer	دلیل قاطع
symptom	اثر دلیل
demonstrated	دلیل اوردن
demonstrates	دلیل اوردن
demonstrating	دلیل اوردن
anabsurd arument	دلیل نامعقول
unreasonable	بی دلیل زورگو
demonstrate	دلیل اوردن
agument	دلیل حجت
afortiori	با دلیل قویتر
mainspring	دلیل اصلی
rationalization	دلیل تراشی
justifications	دلیل اوری
justification	دلیل اوری
symptoms	اثر دلیل
clear evidence	دلیل واضح
clear proof	دلیل واضح
objects	دلیل اوردن
because of	بدین دلیل
objected	دلیل اوردن
document in proof	دلیل مستند
direct objects	دلیل اوردن
object	دلیل اوردن
preservation of evidence	تامین دلیل
documentary evidence	دلیل کتبی
objecting	دلیل اوردن
indirect objects	دلیل اوردن
conclusive evidence	دلیل قاطع
to prove with reasons	با دلیل ثابت کردن
philosophising	فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophises	فیلسوفانه دلیل اوردن
there is no reason	هیچ دلیل ندارد
to stand one's ground	بر سر دلیل خود ایستادن
philosophize	فیلسوفانه دلیل اوردن
whencesoever	از هرجا بهر دلیل
bring something on <idiom>	دلیل افزایش سریع
bone of contention <idiom>	دلیل برای جنگیدن
vicious circle <idiom>	دلیل وتاثیری بانتیجه بد
philosophized	فیلسوفانه دلیل اوردن
without rime or reason	بی مناسبت بی جهت بی دلیل
wherefore	بچه دلیل بخاطر چه
philosophizes	فیلسوفانه دلیل اوردن
This is mainly because ...	دلیل اصلی آن اینست که ...
philosophised	فیلسوفانه دلیل اوردن
that does not f.	این دلیل نمیشود
inconsequently	بطور بی ربط یا بی دلیل
lead proof	ارائه دلیل کردن
philosophizing	فیلسوفانه دلیل اوردن
on the impluse of the moment	بیخود بدون دلیل
bate	دلیل وبرهان اوردن
approving truth	دلیل قانع کننده
for no p reason	بدون دلیل ویژه
reason	دلیل وبرهان اوردن
reason	با دلیل ثابت کردن
reasons	دلیل وبرهان اوردن
secondhand evidence	دلیل دست دوم
get to the bottom of <idiom>	دلیل اصلی را فهمیدن
reasons	با دلیل ثابت کردن
alleges	دلیل اوردن ارائه دادن
alleging	دلیل اوردن ارائه دادن
allege	دلیل اوردن ارائه دادن
argued	دلیل اوردن استدلال کردن
argue	دلیل اوردن استدلال کردن
substantiating	با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates	با دلیل ومدرک اثبات کردن
dogmatism	افهار عقیده بدون دلیل
substantiated	با دلیل ومدرک اثبات کردن
arguing	دلیل اوردن استدلال کردن
account	دلیل موجه اقامه کردن
argues	دلیل اوردن استدلال کردن
to give reasons for a thing	دلیل برای چیزی اوردن
manias	عشق هیجان بی دلیل وزیاد
the reason is manifold	دلیل ان چند چیز بود
simperer	خنده کننده بدون دلیل
mania	عشق هیجان بی دلیل وزیاد
proof is the result of evidenc	دلیل نتیجه مدرک است
substantiate	با دلیل ومدرک اثبات کردن
for no p reason	بی انکه دلیل خاصی داشته باشد
indirect objects	متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
object	متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
hidden momentum of population growth	به دلیل این که یک جمعیت وسیع جوان
talking point	نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
objecting	متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
demonstratively	با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
objects	متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
talking points	نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
objected	متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
direct objects	متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
tenterhooks <idiom>	درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
fallacies	دلیل سفسطه امیز استدلال غلط

evidence of conformity

دلیل مطابقت