English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
A telling reason . دلیل گویا
Other Matches
one would say گویا
communicative گویا
perhaps گویا
as thought گویا
rational گویا
illustrative گویا
methought گویا
methinks گویا
expressive گویا
rational numbers اعداد گویا
rational fraction کسر گویا
inexpressive غیر گویا
rational number عدد گویا
rational numbers اعدد گویا [ریاضی]
rational number عدد گویا [ریاضی]
altitude tints گویا کردن نقشه
law of rational indices قانون اندیسهای گویا
it look like rain گویا خیال باریدن دارد
you do not seem well گویا حالتان خوش نیست سالم بنظر نمیایید
Pronoia واژه ای جدید: حسی که گویا از طرف دنیا برای کمک کردن وجود دارد
proofs دلیل
proof دلیل
uncaused بی دلیل
symptoms دلیل
symptom دلیل
demonstration دلیل
demonstrations دلیل
testimonies دلیل
argument دلیل
rationale دلیل
reasonless بی دلیل
evidence دلیل
reasoning دلیل
arguments دلیل
argumentum دلیل
sake دلیل
disproof دلیل رد
on the ground of به دلیل
earnest دلیل
reasons دلیل
testimony دلیل
expessive دلیل
reason دلیل
rebutting evidence رد دلیل
oral evidence دلیل شفاهی
onus probandi بار دلیل
sole argument یگانه دلیل
on no account به هیچ دلیل
the reason why دلیل اینکه
muniment of title دلیل سمت
muniment of title دلیل مالکیت
presentation of evidance ابراز دلیل
preservation of evidence تامین دلیل
proof of debt دلیل طلب
proof of laziness دلیل تنبلی
ratiocinate دلیل اوردن
sole argument تنها دلیل
rebutting evidence دلیل معارض
sign of weakness دلیل ضعف
sole argument دلیل منحصربفرد
written evidence دلیل کتبی
in this respect <adv.> به این دلیل
as a result of this <adv.> به این دلیل
for that reason <adv.> به این دلیل
in this vein <adv.> به این دلیل
insofar <adv.> به این دلیل
in so far <adv.> به این دلیل
in this sense <adv.> به این دلیل
for this reason <adv.> به این دلیل
in this wise <adv.> به این دلیل
in this manner <adv.> به این دلیل
in no case به هیچ دلیل
by impl <adv.> به این دلیل
consequently <adv.> به این دلیل
song and dance <idiom> دلیل آوردن
comebacks دلیل قانونی
as a consequence <adv.> به این دلیل
in consequence <adv.> به این دلیل
by implication <adv.> به این دلیل
as a result <adv.> به این دلیل
thus [therefore] <adv.> به این دلیل
therefore <adv.> به این دلیل
whereby <adv.> به این دلیل
in this way <adv.> به این دلیل
hence <adv.> به این دلیل
comeback دلیل قانونی
justifiable reason دلیل موجه
documentary evidence دلیل کتبی
rationalization دلیل تراشی
symptoms اثر دلیل
symptom اثر دلیل
unreasonable بی دلیل زورگو
document in proof دلیل مستند
direct objects دلیل اوردن
conclusive evidence دلیل قاطع
clear proof دلیل واضح
clear evidence دلیل واضح
because of بدین دلیل
justifications دلیل اوری
anabsurd arument دلیل نامعقول
justification دلیل اوری
agument دلیل حجت
mainspring دلیل اصلی
evidence of conformity دلیل مطابقت
indirect objects دلیل اوردن
demonstrate دلیل اوردن
object دلیل اوردن
hereat باین دلیل
objected دلیل اوردن
objecting دلیل اوردن
objects دلیل اوردن
for reasons به چندین دلیل
afortiori با دلیل قویتر
demonstrating دلیل اوردن
demonstrated دلیل اوردن
demonstrates دلیل اوردن
floorer دلیل قاطع
without rime or reason بی مناسبت بی جهت بی دلیل
wherefore بچه دلیل بخاطر چه
bring something on <idiom> دلیل افزایش سریع
bone of contention <idiom> دلیل برای جنگیدن
philosophises فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophised فیلسوفانه دلیل اوردن
get to the bottom of <idiom> دلیل اصلی را فهمیدن
philosophising فیلسوفانه دلیل اوردن
vicious circle <idiom> دلیل وتاثیری بانتیجه بد
philosophize فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophized فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophizes فیلسوفانه دلیل اوردن
on the impluse of the moment بیخود بدون دلیل
philosophizing فیلسوفانه دلیل اوردن
whencesoever از هرجا بهر دلیل
inconsequently بطور بی ربط یا بی دلیل
for no p reason بدون دلیل ویژه
This is mainly because ... دلیل اصلی آن اینست که ...
reason دلیل وبرهان اوردن
bate دلیل وبرهان اوردن
approving truth دلیل قانع کننده
secondhand evidence دلیل دست دوم
reason با دلیل ثابت کردن
lead proof ارائه دلیل کردن
reasons دلیل وبرهان اوردن
that does not f. این دلیل نمیشود
to prove with reasons با دلیل ثابت کردن
there is no reason هیچ دلیل ندارد
to stand one's ground بر سر دلیل خود ایستادن
reasons با دلیل ثابت کردن
dogmatism افهار عقیده بدون دلیل
argue دلیل اوردن استدلال کردن
alleges دلیل اوردن ارائه دادن
allege دلیل اوردن ارائه دادن
argued دلیل اوردن استدلال کردن
alleging دلیل اوردن ارائه دادن
argues دلیل اوردن استدلال کردن
arguing دلیل اوردن استدلال کردن
account دلیل موجه اقامه کردن
substantiates با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiate با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiating با دلیل ومدرک اثبات کردن
manias عشق هیجان بی دلیل وزیاد
proof is the result of evidenc دلیل نتیجه مدرک است
simperer خنده کننده بدون دلیل
the reason is manifold دلیل ان چند چیز بود
mania عشق هیجان بی دلیل وزیاد
to give reasons for a thing دلیل برای چیزی اوردن
objected متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
talking point نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
objecting متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
fallacy دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
demonstratively با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
for no p reason بی انکه دلیل خاصی داشته باشد
tenterhooks <idiom> درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
talking points نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
direct objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
indirect objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
hidden momentum of population growth به دلیل این که یک جمعیت وسیع جوان
fallacies دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
object متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
to have a bone to pick بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
attachment وسیلهای که به دلیل خاصی به ماشین وصل است
principal challenger رد عضو هیات منصفه با دلیل قابل قبول
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry. سپس او [زن] از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
non sequitur nonsensical نتیجه غیر منطقی بر نمیاید این دلیل نمیشود
peremptory undertaking تعهد خواهان باارائه دلیل در اولین جلسه بعدی دادگاه
input output bound شرایطی که در ان سرعت واحدپردازش مرکزی به دلیل عملیات ورودی و خروجی کم میشود
frustrations غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
supervening impossibility of performance غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustration غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
deny access جلوگیری از دستیابی به یک مدار یا سیستم به دلیل حجم کار بالا یا امنیتی
peremptory challenge رد عضو هیات منصفه به وسیله یکی از اصحاب دعوی بدون ذکر دلیل خاص
covering letter نامه یایادداشتی که همراه اسنادفرستاده میشود و در ان دلیل ارسال اسناد و مطالب دیگر درج میگردد
covering letters نامه یایادداشتی که همراه اسنادفرستاده میشود و در ان دلیل ارسال اسناد و مطالب دیگر درج میگردد
accumulated depreciation کل مقدار پولی که شرکت یا سازمان می تواند از ارزش ماشین یا تجهیزات به دلیل مستهلک شدن کسر کند
blow-up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
abrash دو رنگی شدن زمینه و حاشیه فرش به دلیل استفاده از کلاف های متفاوت پشم و یا رنگرزی نامناسب
go to sleep اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com