Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (12 milliseconds)
English
Persian
retake
دوباره به دست آوردن
retaken
دوباره به دست آوردن
retakes
دوباره به دست آوردن
retaking
دوباره به دست آوردن
Other Matches
revive
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
reeducate
دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
reship
دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن
unregenerate
دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
unregenerated
دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
regain
دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regains
دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regained
دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regaining
دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
looped
تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
loops
تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
loop
تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
reopens
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
redintegrate
دوباره درست کردن دوباره بر قرار کردن
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck
بد آوردن
step
به دست آوردن
take
به دست آوردن
carry into effect
به اجرا در آوردن
To show a deficit . To run short .
کسر آوردن
make something happen
به اجرا در آوردن
To cry out .
فریاد بر آوردن
To take into account (consideration).
بحساب آوردن
win
به دست آوردن
woo
به دست آوردن
wring
به دست آوردن
To phrase.
به عبارت در آوردن
put into effect
به اجرا در آوردن
To bring into existence .
بوجود آوردن
carry ineffect
به اجرا در آوردن
actualize
به اجرا در آوردن
song and dance
<idiom>
دلیل آوردن
To cite an example .
مثال آوردن
put inpractice
به اجرا در آوردن
put ineffect
به اجرا در آوردن
implement
به اجرا در آوردن
carry out
به اجرا در آوردن
come by
<idiom>
بدست آوردن
actualise
[British]
به اجرا در آوردن
acquire
بدست آوردن
acquire
به دست آوردن
tough break
<idiom>
بدبیاری آوردن
gained
بدست آوردن
to bring to the
[a]
boil
به جوش آوردن
holdouts
دوام آوردن
play-act
ادا در آوردن
gain
بدست آوردن
play-acted
ادا در آوردن
play-acting
ادا در آوردن
to bring the water to the boil
آب را به جوش آوردن
abrade
سر غیرت آوردن
gains
بدست آوردن
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
holdout
دوام آوردن
attenuation
بدست آوردن
compass
به دست آوردن
get
به دست آوردن
to bring something
آوردن چیزی
fall on feet
<idiom>
شانس آوردن
conciliate
به دست آوردن
find
به دست آوردن
procure
به دست آوردن
gain
به دست آوردن
obtain
به دست آوردن
achieve
به دست آوردن
vasbyt
تاب آوردن
realize
به دست آوردن
it never rains but it pours
<idiom>
چپ و راست بد آوردن
play-acts
ادا در آوردن
receive
به دست آوردن
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
To mimic someone.
ادای کسی را در آوردن
gun for something
<idiom>
بازحمت بدست آوردن
to set the clock forward
ساعت را جلو آوردن
to bring something
گیر آوردن چیزی
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
turn (someone) on
<idiom>
به هیجان آوردن شخصی
metaphraze
به عبارت دیگر در آوردن
to live through something
تاب چیزی را آوردن
eke out
<idiom>
به سختی بدست آوردن
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
To score points.
امتیاز آوردن ( ورزش )
To produce a witness.
دردادگاه شاهد آوردن
To process and treat something .
چیزی راعمل آوردن
To play the drunk . To start a drunken row.
مست بازی در آوردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
push someone's buttons
<idiom>
کفر کسی را در آوردن
to bring something
بدست آوردن چیزی
luck out
<idiom>
خوش شانسی آوردن
To stir the nation to action.
ملت را بحرکت در آوردن
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
To seek refuge ( shelter).
پناه آوردن ( بردن )
To put someone on his mettle . To rouse someone .
کسی را سر غیرت آوردن
write up
<idiom>
مقامی را به حساب آوردن
to bring back memories
خاطره ها را به یاد آوردن
to run into debt
قرض بالا آوردن
to serve something
غذا
[چیزی]
آوردن
drive someone round the bend
<idiom>
جان کسی را به لب آوردن
to take something into account
چیزی را در حساب آوردن
to obtain something
بدست آوردن چیزی
nose down
<idiom>
پایین آوردن دماغه
to give somebody an appetite
کسی را به اشتها آوردن
to disgrace oneself
خفت آوردن بر خود
in luck
<idiom>
خوش شانسی آوردن
to bring to the same plane
[height]
به یک صفحه
[بلندی]
آوردن
in for
<idiom>
مطمئن بدست آوردن
to bring the matter before a court
[the judge]
دعوایی را در حضور قاضی آوردن
To draw someone out. To pump someone.
از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
To hit a wining streak.
شانس آوردن ( درقمار وغیره )
give someone a good run for her money
<idiom>
رقابت شدید به وجود آوردن
gain the ear
<idiom>
رگ خواب کسی را به دست آوردن
To hold an official inquiry.
تحقیق رسمی بعمل آوردن
rack one's brains
<idiom>
به مغز خود فشار آوردن
capture
عمل بدست آوردن داده
captures
عمل بدست آوردن داده
sound an alarm
زنگ خطر را به صدا در آوردن
to buoy something
[up]
چیزی را بالا روی آب آوردن
to buoy something
[up]
چیزی را به میزان بالا آوردن
to overexert
زیاد به خود فشار آوردن
to get something to somebody
برای کسی چیزی را آوردن
collects
بدست آوردن یا دریافت داده
collecting
بدست آوردن یا دریافت داده
capturing
عمل بدست آوردن داده
to bring somebody before the judge
کسی را در حضور قاضی آوردن
parenting
پس انداختن و بار آوردن فرزند
to count for lost
از دست رفته بحساب آوردن
collect
بدست آوردن یا دریافت داده
To know someone blind spots.
رگ خواب کسی را بدست آوردن
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
To bring someone to his senses
کسی راسر عیل آوردن
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
round up
<idiom>
گرد هم آوردن ،جمع آوری
To turn (apple)to someone.
به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
To obtain the desired result .
نتیجه مطلوب را بدست آوردن
He felt sick,. he fell I'll.
حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
in order to
<idiom>
اعتماد شخص را بدست آوردن
stick it out
<idiom>
طاقت آوردن ،ادامه دادن
To make ( find , get ) an opportunity .
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
to get somebody on the phone
<idiom>
کسی را پشت تلفن گیر آوردن
brains
مغز کسی را در آوردن بقتل رساندن
keep the wolf from the door
<idiom>
نان بخور و نمیری گیر آوردن
take something into account
<idiom>
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
To put it in black and white . To commit some thing to paper .
روی کاغذ آوردن ( کتبی و رسمی )
lose out
<idiom>
بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
to have breakfast brought to your room
ناشتا را به اتاقتان
[در هتل]
آوردن
[بیاورند]
to stand the test of time
برای مدت زیاد دوام آوردن
analysis
بدست آوردن اطلاعات و نتایج از داده
to stand the test
برای مدت زیاد دوام آوردن
to dig up
با به هم زدن
[جستجو کردن]
از خاک در آوردن
make good
<idiom>
بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
to launch a product with much fanfare
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
To maki faces.
دهن کجی کردن ( ادا در آوردن )
To take something to pieces.
دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
To cut down expenses .
خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
to push for an answer
[in reference to something]
برای پاسخ فشار آوردن
[در رابطه با چیزی]
learning curve
نمایش گرافیکی بدست آوردن دانش در زمان
to make somebody's blood boil
<idiom>
خون کسی را به جوش آوردن
[اصطلاح مجازی]
to go to
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to get a good return on an investment
بازده سودمندی در سرمایه گذاریی بدست آوردن
bring up
<idiom>
معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
To crane ones neck .
گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
to go away
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
rack one's brains
<idiom>
سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
To drive someone up the wall.
کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
to handle something
چیزی را تحت کنترل آوردن
[وضعیتی یا گروهی از مردم]
to tax someone
[something]
بیش از اندازه بارکردن
[فشار آوردن بر]
کسی
[چیزی]
get
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
go-getter
<idiom>
شخصی کار میکند برایبدست آوردن موقعیتی بهتر
copper mordant
دندانه سولفات مس جهت بوجود آوردن رنگ سبز
to push your luck
[British English]
to press your luck
[American English]
زیاده روی کردن
[شورکاری را در آوردن]
[اصطلاح مجازی]
getting
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
gets
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
adjustable split die
وسیله ای برای در آوردن دنده یا روزه در سطح خارجی اجسام
To move heaven and earth.
زمین وزمان را بحرکت در آوردن ( بهر اقدامی دست زدن )
scans
بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
scanned
بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
scan
بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
anew
دوباره
again
دوباره
revet
دوباره
de novo
دوباره
on more
دوباره
bis
دوباره
afresh
دوباره
continually
دوباره و دوباره
distributes
عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
MIP mapping
روش محاسبه پیکس ها در یک تصور برای بدست آوردن فاصله شی از دید بیننده
distribute
عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
distributing
عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
reedify
دوباره ساختن
restart
شروع دوباره
resorption
بلع دوباره
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com