English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
warmed over دوباره پخته شده
Other Matches
revives دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
reeducate دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
unregenerate دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
reship دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن
unregenerated دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
regained دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regain دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regaining دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regains دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
loop تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
looped تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
loops تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
ripest پخته
ripe پخته
riper پخته
underdone کم پخته
coction پخته
terracotta گل پخته
boiled پخته شده
sodden نیم پخته
dough baked نیم پخته
soden نیم پخته
fired brick اجر پخته
burnt brick خشت پخته
samel نیم پخته
half baked نیم پخته
slack baked نیم پخته
well done خوب پخته
spatchcock بشتاب پخته
half-baked نیم پخته
sunbaked افتاب پخته
biffin سیب پخته
reopened دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
cold cuts گوشت پخته سرد
convenience foods خوراک پیش پخته
luncheon meat گوشت پخته و آماده
rarest لطیف نیم پخته
well-done steak استیک کاملا پخته
rarer لطیف نیم پخته
rare لطیف نیم پخته
boild egg تخم مرغ پخته
arch brick اجر زیاد پخته
it was cooked to rags انقدر پخته شدکه له شد
it is half cooked نیم پخته است
sunny side up فقط یک طرفش پخته
underbaked نیم پخته ناپخته
underdo نیم پخته کردن
hard baked سفت پخته شده
He has cooked a pottage for you. <proverb> برایت آش پخته است .
convenience food خوراک پیش پخته
liverwurst سوسیس جگر پخته
bakemeat شیرینی اردی غذای پخته
baked meat شیرینی اردی غذای پخته
boild egg hard تخم مرغ پخته سفت
body brick اجر خوب پخته شده
I want my steak well done. می خواهم استیکم خوب پخته با شد
stroganoff گوشت پخته نازک با خردل
boild egg soft تخم مرغ پخته عسلی
overdone خیلی پخته و سرخ شده
first class brick اجر خوب پخته شده
warmed over زیادتر ازمعمول پخته شده
pale brick اجری که خوب پخته نشده است
Cooked vegetables digest easily. سبزی پخته زود هضم است.
succotash غذای مرکب از لوبیا ومغزذرت پخته
gigot ران گوسفند و غیره که پخته باشد
medium steak استیک متوسط سرخ یا پخته شده
cow heel پاچه گاو پخته و دلمه شده
baked beans لوبیای قرمز پخته شده و گوشت خوک
well done [fully cooked] <adj.> کاملا پخته [برای گوشت] [غذا و آشپزخانه]
The project is not fully developed yet. این طرح هنوز پخته وآماده نیست
fully cooked <adj.> کاملا پخته [برای گوشت] [غذا و آشپزخانه]
dumpling نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است
dumplings نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است
hash گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
apple dumpling شیرینی پخته شده با سیب درونش [آشپزی]
waffles کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffled کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffle کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffling کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
The meet is overdone. این گوشت خیلی پخته و سرخ شده است.
hominy ذرت پوست کنده که با اب جوش یا شیر پخته شده باشد
broth غذای مایعی مرکب از گوشت یاماهی وحبوبات وسبزیهای پخته
macedoine مخلوطی ازسبزیجات پخته که در سالاد یاروی لرزانک وامثال ان بکارمیرود
redintegrate دوباره درست کردن دوباره بر قرار کردن
parfait دسریخ زده مرکب از سرشیروتخم مرغ پخته وشربت ومواد دیگری
strudel ورقه نازک خمیر پخته که لوله شده و لای ان شیرینی باشد
processed silk ابریشم پخته [ابریشمی که صمغ آن گرفته شده و آماده ریسندگی و یا رنگرزی است.]
anew دوباره
again دوباره
de novo دوباره
revet دوباره
on more دوباره
bis دوباره
continually دوباره و دوباره
afresh دوباره
refreshed دوباره پر کردن
redintegrate دوباره مستقرشونده
recature دوباره تسخیرکردن
rewrites دوباره نوشتن
rewrites دوباره نویسی
rejoins دوباره پیوستن به
rejoining دوباره پیوستن به
to come again دوباره امدن
rewrite دوباره نویسی
re-ran دوباره دویدن
rewrite دوباره نوشتن
once more دوباره باردیگر
re-run دوباره دویدن
re-running دوباره دویدن
re-runs دوباره دویدن
redevelop دوباره فاهرکردن
rewriting دوباره نوشتن
rejoined دوباره پیوستن به
rewriting دوباره نویسی
re count دوباره شمردن
re echo دوباره برگرداندن
re edify دوباره ساختن
reedify دوباره ساختن
rewrote دوباره نوشتن
re establishment دوباره برقرارسازی
recoat دوباره اندودن
re fuse دوباره گداختن
rewritten دوباره نویسی
reissue دوباره منتشرکردن
reissued دوباره منتشرکردن
rejoin دوباره پیوستن به
twice born دوباره زاد
plerosis دوباره پرشدن
re construction دوباره سازی
reissuing دوباره منتشرکردن
reissues دوباره منتشرکردن
rewritten دوباره نوشتن
rewrote دوباره نویسی
reelect دوباره گزیدن
reproduction تولید دوباره
repiece دوباره سر هم دادن
reproducing دوباره تولیدکردن
reproducer دوباره تولیدکننده
reproduces دوباره تولیدکردن
repullulate دوباره درامدن
reproduced دوباره تولیدکردن
reproduce دوباره تولیدکردن
replenishment دوباره پرکردن
recapture دوباره تسخیرکردن
recaptured دوباره تسخیرکردن
recapturing دوباره تسخیرکردن
rebirth تولد دوباره
recurring دوباره فاهرشونده
reproductions تولید دوباره
rehear دوباره شنیدن
regorge دوباره فروبردن
reinvest دوباره گماشتن
repass دوباره عبورکردن
repeated test ازمون دوباره
resorb دوباره بعلیدن
resorption بلع دوباره
restart شروع دوباره
retransmit دوباره فرستادن
refillable دوباره پر کردنی
rewake دوباره برانگیختن
digamy عروسی دوباره
rewriter دوباره نویس
recaptures دوباره تسخیرکردن
second check بررسی دوباره
fox message پیام دوباره
refresh دوباره پر کردن
refreshes دوباره پر کردن
replenish دوباره پر کردن
resurge دوباره برخاستن
refreshingly دوباره سازی
refreshing دوباره سازی
reconstructions دوباره سازی
reconstruction دوباره سازی
replenishing دوباره پر کردن
replenishes دوباره پر کردن
replenished دوباره پر کردن
reenagement استخدام دوباره
retakes دوباره گرفتن
repeats دوباره ساختن
reinstating دوباره گماشتن
come back دوباره مد شدن
reseats دوباره نشاندن
reseating دوباره نشاندن
reseat دوباره نشاندن
reworks دوباره ورزیدن
encore دوباره بنوازید
revest دوباره گماشتن
reworking دوباره ورزیدن
readjust دوباره تعدیل
readjusted دوباره تعدیل
readjusting دوباره تعدیل
readjusts دوباره تعدیل
refloats دوباره به اب انداختن
refloating دوباره به اب انداختن
reinstates دوباره گماشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com