English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Upon reflection , I realized that … دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
Other Matches
What have I done to offend you? من چه کارت کردم؟ [من چطور تو را دلخور کردم؟]
I was keeping my fingers crossed . خدا خدا می کردم ( دعامی کردم )
revived دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
reeducate دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
reship دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن
unregenerate دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
unregenerated دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
regains دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regain دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regained دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regaining دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
loop تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
loops تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
looped تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
reopens دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
on ones guard متوجه
advertent متوجه
overhanging متوجه
heedful متوجه
tenty متوجه
attentive متوجه
regardful متوجه
eureka >من کشف کردم <
I am freezing ( to death) . از سرمایخ کردم
It slipped my mind. آن را فراموش کردم.
I am late. من دیر کردم.
i hid my self را پنهان کردم
iwas late دیر کردم
i asked him a question پرسشی از او کردم
I made a mistake . I was wrong. من اشتباه کردم
i knocked at the door دق الباب کردم
the trusty is that i forgot it فراموش کردم
to waken متوجه کردن
heliotropic متوجه پرتوافتاب
wistful متوجه ارزومند
see through متوجه شدن
presentient قبلا متوجه
tendentious متمایل متوجه
Be carful . متوجه باش
particular redemption متوجه فقره
point متوجه ساختن
see-through متوجه شدن
directs متوجه ساختن
directed متوجه ساختن
lends متوجه شدن
lend متوجه کردن
finical متوجه جزئیات
theocentric متوجه بخدا
direct متوجه ساختن
lend متوجه شدن
lends متوجه کردن
I have a reservation. من قبلا رزرو کردم.
i made him go او راوادار به رفتن کردم
I've run out of petrol. بنزین تمام کردم.
i made him go او را وادار کردم برود
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
I invited her to lunch . I stood her a lunch . ناهار مهمانش کردم
i forgot all about it به کلی فراموش کردم
i did that of my own free will این کار را کردم
I incurred a heavy loss. ضرر زیادی کردم
i am through with my work ازکارفراغت پیدا کردم
i profited by his advice از نظر او استفاده کردم
Much as I tried , I couldnt do it . I simply couldnt do it . هر چه سعی کردم نشد
i managed to do it ان کار را درست کردم
i was too indulgent to him زیاد به او گذشت کردم
What have I done to offend you? من چطور تو را ناراحت کردم؟
i a the beauties of nature من از زیبائیهای طبیعت حظ کردم
I am sorry, I don't understand. متاسفم، من متوجه نمیشوم.
I see now . I got it now . I understand now. حالافهمیدم ( متوجه شدم )
he aimed it at me سخنش متوجه من بود
I am beginning to realize ( understand ) . کم کم دارم متوجه می شوم
It has come to my notice that… اخیرا"متوجه شده ام که ...
see the light <idiom> متوجه اشتباه شدن
He is attentive to his work . متوجه کارش است
earthbound متوجه بسوی زمین
acroscopic متوجه به بالا صعودی
to point to something به چیزی متوجه کردن
It dawned on me. بعدش من متوجه شدم.
reentrant متوجه بسمت داخل
Oh, I see! آه، الان متوجه شدم!
Now I understand! حالا متوجه شدم!
self centered متوجه نفس خود
point به سمت متوجه کردن
otherworldly متوجه دنیای دیگر
to not be [any] the wiser <idiom> باز هم متوجه نشدن
I have entangled myself with the banks . خودم را گرفتار بانک ها کردم
i stated the facts چگونگی را بدانسان که بودبیان کردم
I stayed up reading until midnight. تا نصف شب بیدارماندم ومطالعه کردم
i saw him off the premises کردم تا ازعمارت بیرون رفت
If I find the time . اگر وقت کنم ( کردم )
I was a fool ( naïve enough) to believe her . من را بگه که حرفهایش را باور کردم
i repaid his kindress in kind مهربانی او را عینا` تلافی کردم
i provided for his safety وسائل سلامت او را فراهم کردم
the two books are a like با هردو یک جور معامله کردم
Since I left school. ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
Whichever way I did it ,It came out(turned out)wrong. هر طور کردم غلط درآمد
i did all in my power انچه در توانم بود کردم
the trusty is that i forgot it حقیقا امراینست که فراموش کردم
I sent him packing. دست به سرش کردم. [اصطلاح]
I had a long talk with him. با ایشان مفصلا" صحبت کردم
I thought so. منم همینطور فکر کردم.
i did my best منتهای کوشش خود را کردم
Be carful of your health . متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
She is not mindful of her social position ( status ) . متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
I am concentrating on my studies . افکارم متوجه مطالعاتم است
falloff متوجه بودن منحرف شدن
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice . کسی را متوجه چیزی کردن
great dangers impend over us خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
diverted متوجه کردن معطوف داشتن
diverts متوجه کردن معطوف داشتن
animadvert اعتراض کردن متوجه شدن
great dangers overhang us خطرهای بزرگی متوجه ما است
divert متوجه کردن معطوف داشتن
i did it for show برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
i made him my proxy او رااز جانب خود وکیل کردم
I've shoveled snow all the morning. من تمام صبح برف پارو کردم.
I stayed in concealment until the danger passed. خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
I reckoned him as my friend. اورا دوست خود حساب می کردم
I had a hell of a time to fix the engine. پدرم درآمد موتور رادرست کردم
i waved him nearer با دست اشاره کردم که نزدیکتر بیا
i am & out پنج لیره اشتباه حساب کردم
I weighed myself today . امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
i did it only for your sake تنها به خاطرشما این کار را کردم
I found a hair in the soup . توی سوپ یک موبود (پیدا کردم )
I have settled all my accounts. همه حساب هایم را صاف کردم
i gave up the idea ازان خیال صرف نظر کردم
to set one's affection فکر یا میل خود را متوجه ساختن
It finally sunk in ! <idiom> آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
At last the penny dropped! <idiom> آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
to pull any one's sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
It was only when she rang up [called] that I realized it. تازه وقتی که او [زن] زنگ زد من متوجه شدم.
to strike at any one ضربت خود را متوجه کسی ساختن
to pull any one by the sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
redintegrate دوباره درست کردن دوباره بر قرار کردن
I shared out the money among four persons. پول را بین چهار نفر قسمت کردم
I played every trick in the book . هر کلکی را که فکر کنی سوار کردم ( زدم )
I expended all my capital on equipment. تمام سرمایه ام راصرف خرید لوازم کردم
I ran away lest I should be seen . فرار کردم رفتم که مبادا دیده بشوم
I stamped on the spider . عنکبوت رابا پایم کوبیدم ( وله کردم )
I stand corrected. من اشتباه کردم. [همه چیز را که گفتم پس می گیرم.]
I areraged six hours a day. روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
Did I say anything different? مگر من چیز دیگری گفتم [ادعا کردم] ؟
i owe for all my books پول همه کتابهای خود راقرض کردم
boomerangs عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranging عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomerang عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranged عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
intensive bombardment بمبارانی که بیک نقطه متمرکزیل متوجه باشد
asleep at the switch <idiom> متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
hansardize متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction. د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
I have been deceived in you . درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
The news shocked me. این خبر مرا تکان داد (هول کردم )
I accidentally locked myself out of the house. من به طور تصادفی خانه ام را روی خودم قفل کردم.
I have thought long and hard about it. خیلی عمیق و دراز مدت درباره اش فکر کردم.
introvert شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introverts شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
i thanked him for his trouble برای زحمتی که کشیده بود ازاو سپاس گزاری کردم
i lost my a دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
extrovert شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
extroverts شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
How do I notice when the meat is off? چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
feel out <idiom> صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
blind side سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
to p off an awkward situation حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
microwave hop یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
sailings سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sailed سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work! من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
What should I do when I get the following message: The connection to the server has failed چکاری لازم هست انجام بدهم وقتی که پیغام زیر را دریافت کردم: ارتباط با سرور میسر نمیباشد؟
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
i thought of you جای شما را خالی کردم همواره فکر شما را میکردم
i attmpted to sing کوشش کردم که بخوانم خواستم بخوانم
onshore روی ساحل متوجه بطرف ساحل
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
continually دوباره و دوباره
revet دوباره
anew دوباره
again دوباره
de novo دوباره
bis دوباره
on more دوباره
afresh دوباره
reproduces دوباره تولیدکردن
rewriter دوباره نویس
redevelop دوباره فاهرکردن
twice born دوباره زاد
plerosis دوباره پرشدن
once more دوباره باردیگر
rewake دوباره برانگیختن
second check بررسی دوباره
refreshing دوباره سازی
refreshingly دوباره سازی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com