Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 95 (7 milliseconds)
English
Persian
reecho
دوبار منعکس شدن
Other Matches
it occurs twice a day
روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
double
دوبار
doubled
دوبار
doubled up
دوبار
tow
دوبار
tows
دوبار
twice
دوبار
biyearly
سالی دوبار
semi weekly
هفتهای دوبار
biweekly
هفتهای دوبار
semimonthly
ماهی دوبار
We've already been burglarized twice.
[خانه ]
ما را دوبار دزد زد.
relive
دوبار زندگی کردن
relived
دوبار زندگی کردن
relives
دوبار زندگی کردن
reliving
دوبار زندگی کردن
double bogey
دوبار کسب امتیاز
doubled up
دوبار چرخش کامل ژیمناست
doubled
دوبار چرخش کامل ژیمناست
double
دوبار چرخش کامل ژیمناست
biannual
سالی دوبار دوسال یکبار
vellicate
دوبار دودفعه دو مرتبه دوبرابر
Once bitten,twice shy.
<proverb>
یک بار گزش ,دوبار ترس .
not up
توپ دوبار به زمین خورده دبل
reflected
منعکس
baffle
منعکس
baffling
منعکس
baffled
منعکس
baffles
منعکس
pull bread
مغز نان تازه که دوبار به پزندتا سرخ شود
reflector
منعکس کننده
reflecting
منعکس شدن
resound
منعکس کردن
resounded
منعکس کردن
reflect
منعکس شدن
resounds
منعکس کردن
reactive
منعکس شونده
ring with
منعکس کردن
images
منعکس کردن
reflectors
منعکس کننده
image
منعکس کردن
reflects
منعکس شدن
double
ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
doubled up
ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
doubled
ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
reflectional
بازتابنده منعکس سازنده
abat voix
منعکس کننده صدا
baffling
صفحه منعکس کننده
baffles
صفحه منعکس کننده
barrel reflector
منعکس کننده لوله
baffled
صفحه منعکس کننده
reflectively
بطور منعکس شونده
reflective
بازتابنده منعکس سازنده
re echo
دوباره منعکس شدن
baffle
صفحه منعکس کننده
indirect lighting
نور منعکس شده
reflected binary code
رمز دودویی منعکس شده
relucent
منعکس کننده نور متشعشع
deep scattering layer
لایههای منعکس کننده عمق دریا
thermocline
لایه منعکس کننده صوت در اب دریا
catoptric
وابسته به ایینه ونور منعکس شده
mirror
دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن
periscope
منعکس کننده نور دریچه دید
barrel reflector
منعکس کننده وضع داخل لوله
periscopes
منعکس کننده نور دریچه دید
balloon reflector
بالن منعکس کننده امواج الکترونیکی منعکس کننده امواج الکترونیکی بالن
mirrored
دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن
mirrors
دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن
camera lucida
دستگاهی که تصویری رابزرگ کرده و منعکس می سازد
camera lucida
[ابزاری که نور خورشید را بوسیله منشور منعکس می کند.]
rebounding
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebounded
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebound
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebounds
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
abat-voix
[قبه یا سایبان که صدا را در پشت و بالای سکوی خطابه منعکس می کند.]
coulomb's law
نیروی بین دوبار الکتریکی یا مغناطیسی باحاصل ضرب بارهای انهانسبت مستقیم و با مربع فاصله انها از هم نسبت عکس دارد
double
مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
doubled
مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
doubled up
مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
background
نور منعکس شده از یک ورقه کاغذی توسط کاغذ خوان نوری خوانده خواهد شد
backgrounds
نور منعکس شده از یک ورقه کاغذی توسط کاغذ خوان نوری خوانده خواهد شد
delineascope
پرژکتور منعکس کننده عکس در روی یک پرده پرژکتوراگراندیسمان عکس
chaff
وسایل تولید پارازیت دردستگاه رادار نوارهای منعکس کننده امواج رادار
mach stem
جبهه موج حاصل از تلاقی موج برخوردی و منعکس
self reflexive
منعکس کننده تصویر خود خود پژواکی
transponder
تقویت کننده مستمر روی یک ماهواره که سیگنالها را ازیک ایستگاه زمینی دریافت کرده و انها را به ایستگاه گیرنده منعکس میکند
side reflector
منعکس کننده کناری رفلکتور کناری
reflector
جسم منعکس کننده جسم صیقلی
reflectors
جسم منعکس کننده جسم صیقلی
holograms
تصویر سه بعدی که توسط الگوهای میانی ایجاد میشود وقتی که بخشی از منبع نور مثل لیزر از یک شی منعکس شود و با اشعه اصل ترکیب شود
hologram
تصویر سه بعدی که توسط الگوهای میانی ایجاد میشود وقتی که بخشی از منبع نور مثل لیزر از یک شی منعکس شود و با اشعه اصل ترکیب شود
reflect
تامل کردن منعکس کردن
reflecting
تامل کردن منعکس کردن
reflects
تامل کردن منعکس کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com