Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
evader
دور افتاده از یکان
Other Matches
detachment
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachments
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
zeroed out
ازرده خارج شدن یکان رسیدن استعداد رزمی یکان به صفر
visit of courtesy
بازدیدرسمی دوستانه فرمانده یک یکان از یکان دیگر
tenant
یکان مستقر در یک محل یاتاسیسات یکان پادگانی
tenants
یکان مستقر در یک محل یاتاسیسات یکان پادگانی
force augmentation
تقویت یکان اضافه کردن به نیروی یکان
behind the times
<idiom>
از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
detail
شرح مفصل یکان بقیه یکان
parent
یکان سازمانی یکان مادر یا اصلی
subactivity
یکان زیردست یک قسمت یا یکان یا موسسه
detailing
شرح مفصل یکان بقیه یکان
designations
عنوان یکان یاشخص معرف یکان
designation
عنوان یکان یاشخص معرف یکان
combat arms
یکان رزمی یکان درگیر در رزم
line replacement
یکان تعویض کننده یکان جبهه
transfer processing
امور اداری نقل و انتقال وتسویه حساب با یکان اولیه برای انتقال به یکان دیگر
tactical element
یکان رزمی یکان تاکتیکی
unit mill
سوخت استحقاقی یکان به حسب خودروهای موجودسوخت مصرفی خودروهای یکان در یک ستون
shadower
یکان مامور تعاقب دشمن یکان اخذ تماس با دشمن
command information program
برنامه اطلاعاتی یکان برنامه اگاه سازی یکان
readiness condition
وضعیت امادگی رزمی وضعیت امادگی یکان شرایط اماده باش یکان
beachmaster's unit
یکان عملیات بارانداز یکان عملیات اسکله
casualty staging unit
یکان بارگیری بیماران وزخمیها درهواپیما یکان بارگیری بیماران
aeromedical unit
یکان تخلیه پزشکی هوایی یکان مسئول تخلیه پزشکی
cellular unit
یکان قسمت به قسمت یکان مبنا
guiden
پرچم یکان پرچم نماینده یکان
staging unit
یکان خدمات بارگیری یکان بارگیری
division slice
یکان استاندارد لشگری یکان لشگری
ripest
جا افتاده
modest
افتاده
mellowed
جا افتاده
old hat
از مد افتاده
low
افتاده
old fashioned
از مد افتاده
flagging
افتاده
the meshes of a sieve mesh
در هم افتاده
ripe
جا افتاده
riper
جا افتاده
fallen
افتاده
crest fallen
افتاده
mellowing
جا افتاده
mellow
جا افتاده
archaic
<adj.>
از مد افتاده
meek
افتاده
mellows
جا افتاده
out of date
از مد افتاده
whacked
از پا افتاده
footworn
از پا افتاده
whacked
<adj.>
از پا افتاده
elliptic
افتاده
unassuming
افتاده
downfallen
افتاده
obvolute
رویهم افتاده
out of order
از کار افتاده
prostrate
بخاک افتاده
prostrating
بخاک افتاده
prostrates
بخاک افتاده
prostrated
بخاک افتاده
outland
دور افتاده
proleptic
پیش افتاده
protrudent
بیرون افتاده
recluses
دور افتاده
short of breath
از نفس افتاده
back rent
اجاره پس افتاده
short winded
از نفس افتاده
nutant
پایین افتاده
dowm
از کار افتاده
meshed
درهم جا افتاده
delayed
به تاخیر افتاده
delayed
عقب افتاده
seedy
از کار افتاده
lame duck
از کار افتاده
lame ducks
از کار افتاده
remotely
دور افتاده
compromised
به خطر افتاده
compromised
در خطراکتشاف افتاده
installed
از کار افتاده
demimonde
عقب افتاده
deferred credits
درامد پس افتاده
decurrent
پایین افتاده
cyma recta
موجی افتاده
backrent
اجارهء پس افتاده
banal
پیش پا افتاده
commonplace
پیش پا افتاده
hanging gale
اجاره پس افتاده
not operationally ready
از کار افتاده
noneffective
از کار افتاده
mity
کزم افتاده
long face
لب و لوچه افتاده
recluse
دور افتاده
ordinary
پیش پا افتاده
outstanding
عقب افتاده
outstandingly
عقب افتاده
jugate
روی هم افتاده
in register
روی هم افتاده
impassionate
بهوس افتاده
overlapping
رویهم افتاده
overlapping
روی هم افتاده گی
slack
جای افتاده یا شل
slackest
جای افتاده یا شل
slacks
جای افتاده یا شل
he fell prone
دمر افتاده
arrear
بدهی پس افتاده
retarded
عقب افتاده
old hat
پیش پا افتاده
deferred
عقب افتاده
backs
بدهی پس افتاده
back
بدهی پس افتاده
hors de combat
از کار افتاده
happened
<past-p.>
اتفاق افتاده
backwards
عقب افتاده
tatty
پیش پا افتاده
winded
از نفس افتاده
lowlier
صغیر افتاده
outlying
دور افتاده
lowly
صغیر افتاده
lowliest
صغیر افتاده
obsolete
ازکار افتاده
with fingers interlocked
با انگشتان در هم افتاده
copybook
پیشپا افتاده
unregarded
ازقلم افتاده
trite
پیش پا افتاده
deadlines
از کار افتاده
deadline
از کار افتاده
occurred
<past-p.>
اتفاق افتاده
backward
عقب افتاده
out-of-date
<idiom>
از مد افتاده (دمد)
unassertive
افتاده حال
arrear
دین عقب افتاده
seared
خشکیده از کار افتاده
outposts
پاسگاه دور افتاده
outpost
پاسگاه دور افتاده
well-worn
پیش پا افتاده معمولی
well worn
پیش پا افتاده معمولی
back rent
کرایه عقب افتاده
pulled
شکسته شده افتاده
inferior ovary
تخمدان پایین افتاده
Arrears of work . Back log of work .
کارهای عقب افتاده
defeature
از شکل افتاده گی بیقوارگی
outback
جای دور افتاده
to be out of luck
<idiom>
از اسب افتاده بودن
to have bad luck
<idiom>
از اسب افتاده بودن
allopatric
جداگانه اتفاق افتاده
seedy
بتخم افتاده مندرس
back pay
حقوق عقب افتاده
arrears
بدهیهای عقب افتاده
quotidian
روزمره پیش پا افتاده
The coin is at the bottom of the pond .
سکه افتاده کف حوض
sear
خشکیده از کار افتاده
logjam
کارهای عقب افتاده
outfield
مزرعه دور افتاده
leading current
شدت پیش افتاده
self-effacing
باحیا افتاده فروتن
remote site
محل دور افتاده
sears
خشکیده از کار افتاده
serotine
عقب افتاده دیر رس
interjacent
میانی در میان افتاده
Underdeveloped ( backward) countries .
کشورهای عقب افتاده
inferior calyx
کاسه پایین افتاده
slothful
دیرپای عقب افتاده
stalled tank
تانک از کار افتاده
out of gear
ازدنده بیرون افتاده
impassioned
تهییج شده بهوس افتاده
demode
ازمد افتاده کهنه شده
toddler
کودک تازه براه افتاده
toddling
کودک تازه براه افتاده
toddles
کودک تازه براه افتاده
dead tired
<idiom>
خیلی خسته واز پا افتاده
toddled
کودک تازه براه افتاده
toddle
کودک تازه براه افتاده
down
میله افتاده واخراج توپزن
bay
چه قبل اتفاق افتاده است
pile-up
انباشتگی کارهای عقب افتاده
unfrequented
دور افتاده تکرار نشدنی
toddlers
کودک تازه براه افتاده
retard
بتعویق انداختن عقب افتاده
retarding
بتعویق انداختن عقب افتاده
platitudinous
تکراری و پیش پا افتاده کردن
orphan
جدا افتاده در صفحه اخر
orphaned
جدا افتاده در صفحه اخر
orphans
جدا افتاده در صفحه اخر
podunk
شهر کوچک ودور افتاده
advanced
ترقی کرده پیش افتاده
dead mines
مینهای بی اثر و از کار افتاده
deadlined equipment
لوازم و تجهیزات از کار افتاده
islets
جای پرت ودور افتاده
islet
جای پرت ودور افتاده
a quiet backwater
محل آرام و عقب افتاده
The first line is left out.
سطر اول جا افتاده است
The show has been postponed.
نمایش عقب افتاده است
My rent has been postponed.
اجاره ام عقب افتاده است
My name has been left out .
اسم من از قلم افتاده است
a rural backwater
محل روستایی عقب افتاده
retards
بتعویق انداختن عقب افتاده
pile-ups
انباشتگی کارهای عقب افتاده
lap joint
لبه رویهم افتاده ومتصل بهم
shibboleth
امتحان اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم
The date of the meeting has been advanced.
تاریخ جلسه جلو افتاده است
low browed
پایین افتاده دارای سردر کوتاه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com