| Total search result: 76 (1 milliseconds) |
|
|
|
| English |
Persian |
| Now he gets the point! <idiom> |
دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح] |
|
|
|
|
| Other Matches |
|
| It finally sunk in ! <idiom> |
آخرش دوزاریش افتاد! [اصطلاح] |
| At last the penny dropped! <idiom> |
آخرش دوزاریش افتاد! [اصطلاح] |
| it happened |
اتفاق افتاد |
| i saw him fall |
دیدم که افتاد |
| My mouth watered. |
دهانم آب می افتاد |
| I licked my lips [in anticipation] . |
دهنم آب افتاد. |
| She had to eat humble pie . she cringed . |
به غلط کردن افتاد |
| It was borne in on him. |
برای او [مرد] جا افتاد. |
| It dawned upon him. |
برای او [مرد] جا افتاد. |
| the lot fell upon me |
پشک بمن افتاد |
| The waters run clear of the mill . <proverb> |
آبها از آسیاب افتاد . |
| his mind was petrified |
ذهنش از کار افتاد |
| he fell to the ground |
دویدن اغازکردبزمین افتاد |
| he fell ill |
به بستر بیماری افتاد |
| The button on my coat off. |
تکمه کتم افتاد |
| He outgrew this habit. |
این عادت ازسرش افتاد |
| The moment I set eyes on you. , |
از آن لحظه که چشمم بتو افتاد |
| Should anything happen to me, ... <idiom> |
اگر اتفاق بدی افتاد برای من ... |
| It took place under my very eyes. |
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد |
| When the dust settles. |
وقتی که خوب آبها از آسیاب افتاد |
| He licked ( smacked ) his lips . |
لب ودهنش آب افتاد ( از روی لذت وخوشی ) |
| The patients hrart stopped beating. |
قلب بیمار از کار افتاد ( ایستاد ) |
| His departure has been postponed for two days. |
حرکت او [مرد] دو روز به تاخیر افتاد. |
| He fell off his bike and bruised his knee. |
او [مرد] از دوچرخه افتاد و زانویش کوفته [کبود] شد. |
| seeing that |
حالا که |
| now |
حالا |
| not yet <adv.> |
نه تا حالا |
| forth |
از حالا |
| till now |
تا حالا |
| henceforth <adv.> |
از حالا به بعد |
| even now |
حالا حتی |
| henceforward <adv.> |
از حالا به بعد |
| from now on <adv.> |
از حالا به بعد |
| Right now . |
همین الان ( حالا) |
| Now I understand! |
حالا متوجه شدم! |
| My turn! |
حالا نوبت منه! |
| just <adv.> <idiom> |
حالا [اصطلاح روزمره] |
| simply <adv.> <idiom> |
حالا [اصطلاح روزمره] |
| Not to mention the fact that … |
حالا بگذریم از اینکه... |
| Now, where should we go to? |
حالا به کجا برویم؟ |
| Let us suppose ... |
حالا فرض کنیم که ... |
| The ball is in your court. <idiom> |
حالا نوبت تو است. |
| russian revolution |
وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد |
| simply <adv.> <idiom> |
حالا دیگه [اصطلاح روزمره] |
| just <adv.> <idiom> |
حالا دیگه [اصطلاح روزمره] |
| That's (just) the way things are. |
موقعیت حالا دیگه اینطوریه. |
| It's all over now! |
این هم [که دیگر] حالا تمام شد! |
| That's the end of that! |
این هم [که دیگر] حالا تمام شد! |
| Please turn left now. |
لطفا حالا شما به چپ بپیچید. |
| Now I'm back to normal. |
حالا به حالت عادی برگشتم. |
| french revolution |
انقلابی که درسال 9871 در فرانسه اتفاق افتاد و باعث امحاء سیستم فئودالی و انتقال قدرت حاکمه به طبقه بورژوا شد |
| Supposing we do not succeedd, then waht? |
حالا آمدیم و موفق نشدیم بعدچی؟ |
| I'll get there when I get there. <proverb> |
حالا امروز نه فردا [عجله ای ندارم] |
| That's (just) the way it [life] goes. |
زندگی حالا اینطوریه. [اصطلاح روزمره] |
| That's just the way it is. |
این حالا [دیگه] اینطوری است. |
| He is like that. |
او [مرد] حالا اینطوریه. [چکارش می شه کرد] |
| There has as yet been no confirmation. |
تا حالا هنوز هیچ تأییدی نیست. |
| So that is what it is ! So I see! |
آها پ؟ بگه ! ( حالا تازه می فهمم ) |
| what have you [ gone and] done now! |
حالا دیگه چه فوزولی [شیطنتی] کردی! |
| Boys will be boys. |
پسرها حالا دیگه اینطور هستند. |
| Lets suppose the news is true . |
حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد |
| Now, of all times! |
از همه وقتها حالا [باید پیش بیاید] ! |
| Talking of Europe ,please allow me … |
حالا که صحبت از اروپ؟ است اجازه می خواهم ... |
Now that you're here, it's a whole new ball game. |
حالا که اینجایی قضیه خیلی فرق می کند. |
| Now I am going to tell you something. |
حالا میخوام برات یه چیزی تعریف کنم. |
| The ball is in your court. <idiom> |
حالا نشان بده که چند مرد حلاجی! |
| What have you been up to this time? |
حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی] |
| Does it have to be today (of all days)? |
این حالا باید امروز باشد [از تمام روزها] ؟ |
| We've never had it so good. <idiom> |
وضع [مالی] ما تا حالا اینقدر خوب نبوده است. |
| Well, now everyone's here, we can begin. |
خوب حالا که همه اینجا هستند ما می توانیم شروع کنیم. |
| I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now. |
من فردا با او [مرد] تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم. |
| The party is over! <idiom> |
خوشگذرانی تمام شد و حالا وقت کار است [باید جدی بشویم] [اصطلاح] |
There was too muh greed in the past, and now the chickens are coming hoe to roost with crime and corruption soaring. |
در گذشته طمع ورزی زیاد بود و حالا با افزایش جنایت و فساد باید تاوان پس دهیم. |
| for two weeks |
جلسه دوهفته پس افتاد جلسه را به دوهفته بعدموکول کردند |
| Now that it's summer the thing to do would be to use the bicycle to commute to work. |
حالا که تابستان است کاری که می توان کرد این است که از دوچرخه برای رفت و آمد به سر کاراستفاده کرد. |