English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
haunt دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
haunts دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
Other Matches
excessive love دوستی زیاد
punitive police نیروی شهربانی که بمحلی می فرستندو حقوق افرادبایدازاین محل داده شود
load call وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
spiritual روحی
intrinsic روحی
inanition بی روحی
psychical روحی
psychic روحی
psychiatry طب روحی
spectral روحی
mental روحی
I didnt get much sleep. زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
spiritually معنوی روحی
anagoge تعالی روحی
obsessions عقده روحی
obsession عقده روحی
emotional and physical روحی وبدنی
psychotherapy تداوی روحی
anagogy تعالی روحی
analeptic محرک روحی
numinous اسرارامیز روحی
verve سبک روحی
to raise a ghost روحی راحاضرکردن
supersensible روحی روانی
psychasthenia ضعف روحی
panpsychism روحی نگری
gaiety سبک روحی
inner روحی باطنی
psychic force نیروی روحی
psychic force قوه روحی
to lay a ghost روحی راناپدیدکردن
togetherness دوستی
fellowships دوستی
philogyny زن دوستی
sodality دوستی
peace دوستی
fellowship دوستی
friendships دوستی
friendship دوستی
uxoriousness زن دوستی
brotherliness دوستی
insalutary تاثیر روحی بد اب و هوا
psycho analysis تجزیه و تجلیل روحی
invigorate تقویت روحی کردن
congenial <adj.> دارای تجانس روحی
anagogical وابسته بتعالی روحی
anagogic وابسته بتعالی روحی
psychic واسطه پدیده روحی
congenial دارای تجانس روحی
to sustain a trauma ضربه روحی خوردن
wanderlust اوارگی دوستی
fraternization دوستی کردن
motherly love دوستی مادرانه
love feast عید دوستی
ophilia مار دوستی
lastering friendship دوستی پا بر جا یا ثابت
self love خود دوستی
negrophilism دوستی بازنگیان
negrophilism سیاه دوستی
under cover of frind ship بعنوان دوستی
ritualism تشریفات دوستی
protestation of frienship ادعای دوستی
professed love دوستی زبانی
philoprogenitiveness بچه دوستی
taphophilia گور دوستی
the utmost love منتهای دوستی
paternal love دوستی پدرانه
ties of friendship قیودیاعلاقه دوستی
fraternal love دوستی برادری
algophilia درد دوستی
philanthropy بشر دوستی
humanitarianism بشر دوستی
brotherly ازروی دوستی
altruism نوع دوستی
traumas ضربه روحی روان اسیب
trauma ضربه روحی روان اسیب
obsesses ایجاد عقده روحی کردن
to hit rock bottom از نظر روحی خرد شدن
to be devastated از نظر روحی خرد شدن
to be shattered [British E] از نظر روحی خرد شدن
to be dashed to the ground از نظر روحی خرد شدن
to empower somebody به کسی قدرت [روحی] دادن
psychotherapy ortherapeutics معالجه بوسائل روحی یاهیپنوتیزیم
obsessing ایجاد عقده روحی کردن
obsessed ایجاد عقده روحی کردن
obsess ایجاد عقده روحی کردن
breach of friendship بهم زدن دوستی
bibliomania جنون کتاب دوستی
ties of friendship انچه دوستی اقتضامیکند
fawns افهار دوستی کردن
philosophically ازراه حکمت دوستی
sportsmanship ورزش دوستی مردانگی
fawned افهار دوستی کردن
to make friends with anyone با کسی اشنایی یا دوستی
fawn افهار دوستی کردن
algolagnia درد دوستی جنسی
humanitarianism فلسفه همنوع دوستی
patriotically از روی میهن دوستی
endearing از روی دوستی و محبت
cozy up to (someone) <idiom> باکسی دوستی برقرارکردن
Some friendship ! This is a fine way to treat a friend ! معنی دوستی را هم فهمیدیم
The bonds of friendship (affection). رشته دوستی والفت
gregariously از روی جمعیت دوستی
kiss of death دوستی خاله خرسه
electrophilic attack حمله الکترون دوستی
humanitarianism مسلک بشر دوستی
liquorish حاکی ازنوشابه دوستی
electrophilic addition افزایش الکترون دوستی
to haunt به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
to walk به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
syupersubstantial مافق وجود یا جوهر مادی روحی
overbuild زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
electrophilic aromatic substitution استخلاف الکترون دوستی اروماتیکی
humanism نوع دوستی ادبیات وفرهنگ
theocentricity توجه بخدا خدا دوستی
theocentrism توجه بخدا خدا دوستی
He did it out of friendship. ازروی دوستی اینکار راکرد
they are sworn frends با هم پیمان دوستی بسته اند
nucleophilic aromatic substitution استخلاف هسته دوستی اروماتیکی
He came under the guise of friend ship . درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
i reckon اطمینان به دوستی کسی داشتن
orthopsychiatry تداوی روحی اختلالات فکری وروحی اطفال
(not) have anything to do with someone <idiom> نخواستن دوستی یا کار یا تجارت داشتن
i reckon روی دوستی کسی حساب کردن
wanderlust علاقه مند به سیاحت سفر دوستی
to interrupt a friendship رشته دوستی را با کسی پاره کردن
they are sworn frends بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
to hold somebody in great respect کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
humanism مسلک نوع پرستی و انسان دوستی ادبیات و فرهنگ
Please accept this gift as a mark of my friendship. لطفا"این هدیه رابعلامت ونشانه دوستی من بپذیرید
snake in the grass <idiom> دشمنی که وانمود به دوستی میکند (دشمن دوست نما)
curry favor <idiom> هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن برای دوستی ویا کمک
zombies روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
structuralism بخشی از روانشناسی که ازراه تعقل وتفکر وضع روحی فرد را مورد مطالعه قرارمیدهد
zombie روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
zombi روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
shell shock اختلال روحی در اثر صدای افنجار نارنجک وامثال ان وحشت واضطراب حاصله ازصدای انفجار
shell-shock اختلال روحی در اثر صدای افنجار نارنجک وامثال ان وحشت واضطراب حاصله ازصدای انفجار
backstabber خیانتکار [همکاری یا دوستی که قابل اعتماد در نظر گرفته شود اما پشت سر آدم حمله می کند ]
formulism رعایت کامل فرمول یا قاعده فرمول دوستی
rapallo treaty قرارداد یا معاهده راپالو قرارداد دوستی منعقده بین دولتین المان و شوروی به سال 2291 در محل راپالوواقع در ایتالیا
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
peace pact میثاق دوستی میثاق تحریم جنگ
high speed با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
satyagraha اصطلاح ابداعی گاندی پیشوای نهضت ملی هند برای به کار بردن قدرت روحی به جای خشونت وشدت عمل برای وصول به اهداف سیاسی و اجتماعی
flying status وضعیت پرواز از نظر جسمی و روحی وضعیت امادگی خدمه برای پرواز
thick زیاد
no end of زیاد
egregiously زیاد
effusively زیاد
extortionary زیاد
extortionate زیاد
not a lettle زیاد
muckle زیاد
too much زیاد
great- زیاد
over and above زیاد
many زیاد
late زیاد
generous زیاد
widely زیاد
profusely زیاد
to a large extent زیاد
for all the world بی کم و زیاد
mickle or muckle زیاد
mickle زیاد
heart break غم زیاد
mortally زیاد
very زیاد
in quantities زیاد
extensive زیاد
in excess زیاد
immane زیاد
overly زیاد
hugely زیاد
tremendously زیاد
immoderate زیاد
thicker زیاد
thickest زیاد
intensively زیاد
quite a few <idiom> زیاد
profoundly زیاد
large adv زیاد
overmuch زیاد
greatest زیاد
squeamishness زیاد
intense زیاد
highs زیاد
copious زیاد
much زیاد
highly زیاد
rife زیاد
outrageously زیاد
squeamishly زیاد
plaguily زیاد
intensely زیاد
high زیاد
excessive زیاد
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com