Dictiornary-Farsi | دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (12 milliseconds)

English	Persian
A friend in need is a friend indeed.. <proverb>	دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.


Other Matches

I like to be friends with you.	من دوست دارم با تو دوست باشم.
I am [have] finished with you.	رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I am done with you.	رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
to pair somebody off [up] with somebody	کسی را با کسی دیگر زوج کردن [برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر] [همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
unfriended	بی دوست
philoginous	زن دوست
buddy	دوست
hydrophilic	اب دوست
buddies	دوست
friend	دوست
bozo	دوست
chums	دوست
formalist	دوست
schoolmate	دوست
schoolmates	دوست
friendless	بی دوست
heart-to-hearts	دوست
ally	دوست
heart-to-heart	دوست
heart to heart	دوست
hydrophilic compound	اب دوست
amicable	دوست
philogynist	زن دوست
allying	دوست
leal	دوست
dienophile	دی ان دوست
friends	دوست
chum	دوست
acidophile	ترشی دوست
zoophilic	حیوان دوست
fraternising	دوست بودن
acidophile	اسید دوست
xenophile	بیگانه دوست
fraternized	دوست بودن
solomon	صلح دوست
fraternize	دوست بودن
disliking	دوست نداشتن
psychrophilic	سرما دوست
anglophile	انگلیسی دوست
amativeness	دوست داشتن
cobber	دوست صمیمی
zoophilous	حیوان دوست
careerist	حرفه دوست
dislikeable	دوست نداشتنی
sweet tooth	شیرینی دوست
philanthropists	بشر دوست
philanthropist	بشر دوست
electrophile	الکترون دوست
girlfriend	دوست دختر
girlfriends	دوست دختر
pen pal	دوست قلمی
expressionism	حالت دوست
expressionist	حالت دوست
careerists	حرفه دوست
dislikable	دوست نداشتنی
family man	زن و بچه دوست
patriotic	میهن دوست
patriots	وطن دوست
family men	زن و بچه دوست
boyfriends	دوست پسر
boyfriend	دوست پسر
dislikes	دوست نداشتن
culturist	فرهگ دوست
francophile	فرانسه دوست
hand in glove	دوست همراز
hand in glove	دوست یک دل ویکزبان
hand and glove	دوست همراز
hand and glove	دوست یک دل ویکزبان
halophilous	نمک دوست
hail fellow	دوست صمیمی
friendly state	کشور دوست
his friend's murder	قتل دوست او
saprophytic	پوده دوست
take kindly to <idiom>	دوست داشتن
gallophile	فرانسه دوست
germanophil	المان دوست
peaceable	صلح دوست
heliophilous	افتاب دوست
hemophile	خون دوست
francophil	فرانسه دوست
dendrophilous	درخت دوست
hydrophilic compound	ترکیب اب دوست
disliked	دوست نداشتن
dislike	دوست نداشتن
hydrophilic	ترکیب اب دوست
bibliophil	کتاب دوست
fraternizes	دوست بودن
affects	دوست داشتن
cater cousin	دوست صمیمی
hydrophilic	اب دوست علاقمند به اب
hydrophile	اب دوست علاقمند به اب
humnanist	همنوع دوست
humansit	انسان دوست
fraternizing	دوست بودن
to make a friend of	دوست شدن با
chessist	شطرنج دوست
fraternises	دوست بودن
crony	دوست صمیمی
gregarious	گروده دوست
lovely	دوست داشتنی
loveliest	دوست داشتنی
lovelier	دوست داشتنی
warlike	جنگ دوست
loveable	دوست داشتنی
philhellenic	دوست یونان
philhellene	دوست یونان
lipophilic	چربی دوست
liquorish	نوشابه دوست
lithophilous	سنگ دوست
philanthrope	بشر دوست
patriot	وطن دوست
phihellenic	یونانی دوست
lovable	دوست داشتنی
phiadelphian	نوع دوست
humanitarian	بشر دوست
nucleophile	هسته دوست
oxyphil	اسید دوست
oxyphile	اسید دوست
affect	دوست داشتن
friend	دوست کردن
patiot	میهن دوست
myrmecophilous	مورجه دوست
necrophilous	لاشه دوست
negrophil	زنگی دوست
friends	دوست کردن
ornithophilous	مرغ دوست
cronies	دوست صمیمی
fraternised	دوست بودن
I need my e	من دوست دارم
social	جمعیت دوست
social	گروه دوست
pen pals	دوست قلمی
loyalists	دولت دوست
likable	دوست داشتنی
pen pal	دوست مکاتبهای
likeable	دوست داشتنی
negrophil	سیاه دوست
loyalist	دولت دوست
intimado	دوست صمیمی
pornerastic	جنده دوست
isophilic	همجنس دوست
pen pals	دوست مکاتبهای
philotechnic	صناعت دوست
like	دوست داشتن
liked	دوست داشتن
rats	دوست بی وفا
kissing kind	باهم دوست
sporting	بازی دوست
unlovely	دوست نداشتنی
philotechnic	صنعت دوست
philobiblic	کتاب دوست
likes	دوست داشتن
countershaft	محور رابطه در یک رشته محور که بین محور ومتحرک قرار می گیرد تا نسبت سرعت زیادی را بوجود اوردو یا در محلی قرار گیرد که در ان اتصال مستقیم مشکل باشد
to be good pax	باهم دوست بودن
I like to be friends with you.	من می خوام با تو دوست بشم.
loves	معشوقه دوست داشتن
amiable	مهربان دوست داشتنی
loved	معشوقه دوست داشتن
love	معشوقه دوست داشتن
I don't like this.	من این را دوست ندارم.
A steadfast(firm, staunch) friend.	دوست پر وپا قرص
xerophylus plant	گیاه خشک دوست
celibatarian	عزب یاتجرد دوست
endearing	دوست داشتنی کننده
family man	مرد خانواده - دوست
He is a close friend of mine .	دوست نزدیک من است
gregarious	جمعیت دوست گروه جو
family men	مرد خانواده - دوست
to keep friends	باهم دوست ماندن
This is my friend.	این دوست من است.
A steadfast (constant) friend.	دوست ثابت وپابر جا
nucleophilic reagent	واکنشگر هسته دوست
mammonite	ثروت دوست زرپرست
savor	فهمیدن دوست داشتن
saprophytic	دوست دار موادگندیده
savouring	فهمیدن دوست داشتن
lyophilic colloid	کلویید حلال دوست
savour	فهمیدن دوست داشتن
to have a sweet tooth	شیرینی دوست بودن
dressy	متداول لباس دوست
dressiest	متداول لباس دوست
dressier	متداول لباس دوست
savours	فهمیدن دوست داشتن
one's second self	دوست صمیمی شخص
patriots	وطن دوست ها [مرد]
enemy in liken of friend	دشمن در لباس دوست
electrophilic reagent	واکنشگر الکترون دوست
i remain yours truly	دوست صمیمی شما
hemophile	موجود خون دوست
savoured	فهمیدن دوست داشتن
snake in the grass	خطر نزدیک دوست دو رو
i kind of liked it	میشود گفت دوست داشتم
i kind of liked it	من تا اندازهای انرا دوست داشتم
Whatever comes from a friend is good . <proverb>	هر چه از دوست رسد نیکو است .
i imagine him to be my friend	من تصور میکنم که او دوست من است
i imagine he is my friend	من تصور میکنم او دوست من است
I dislike dull colors .	رنگهای مات را دوست ندارم
A firend last year and an aquaintance this year!. <proverb>	پارسال دوست امسال آشنا.
fanning	پنکه تماشاچی ورزش دوست
idolises	بحد پرستش دوست داشتن