Dictiornary-Farsi | دوست بودن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 210 (4 milliseconds)

English	Persian
fraternised	دوست بودن
fraternises	دوست بودن
fraternising	دوست بودن
fraternize	دوست بودن
fraternized	دوست بودن
fraternizes	دوست بودن
fraternizing	دوست بودن


Search result with all words

philander	لاس زدن زن دوست بودن
to be good pax	باهم دوست بودن
to have a sweet tooth	شیرینی دوست بودن
Other Matches

A friend in need is a friend indeed.. <proverb>	دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
I like to be friends with you.	من دوست دارم با تو دوست باشم.
I am [have] finished with you.	رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I am done with you.	رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .	مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate	سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained	در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains	در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views	د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain	در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
up to it/the job <idiom>	مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to be in one's right mind	دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond	بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds	بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber	از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering	از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers	از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded	بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind	مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
outnumbered	از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
formalist	دوست
buddy	دوست
leal	دوست
hydrophilic compound	اب دوست
philoginous	زن دوست
buddies	دوست
schoolmate	دوست
schoolmates	دوست
friendless	بی دوست
friends	دوست
philogynist	زن دوست
friend	دوست
hydrophilic	اب دوست
dienophile	دی ان دوست
heart to heart	دوست
heart-to-hearts	دوست
bozo	دوست
allying	دوست
amicable	دوست
ally	دوست
heart-to-heart	دوست
unfriended	بی دوست
chums	دوست
chum	دوست
chessist	شطرنج دوست
culturist	فرهگ دوست
cater cousin	دوست صمیمی
bibliophil	کتاب دوست
anglophile	انگلیسی دوست
amativeness	دوست داشتن
disliked	دوست نداشتن
dislikes	دوست نداشتن
disliking	دوست نداشتن
peaceable	صلح دوست
electrophile	الکترون دوست
dislikeable	دوست نداشتنی
dislikable	دوست نداشتنی
dislike	دوست نداشتن
friend	دوست کردن
likes	دوست داشتن
liked	دوست داشتن
like	دوست داشتن
affect	دوست داشتن
affects	دوست داشتن
sporting	بازی دوست
loyalists	دولت دوست
loyalist	دولت دوست
gregarious	گروده دوست
crony	دوست صمیمی
cronies	دوست صمیمی
acidophile	اسید دوست
acidophile	ترشی دوست
boyfriends	دوست پسر
warlike	جنگ دوست
boyfriend	دوست پسر
likeable	دوست داشتنی
humanitarian	بشر دوست
likable	دوست داشتنی
social	جمعیت دوست
social	گروه دوست
cobber	دوست صمیمی
hydrophilic	ترکیب اب دوست
oxyphile	اسید دوست
patiot	میهن دوست
humnanist	همنوع دوست
phiadelphian	نوع دوست
phihellenic	یونانی دوست
humansit	انسان دوست
philanthrope	بشر دوست
philhellene	دوست یونان
philhellenic	دوست یونان
philobiblic	کتاب دوست
hemophile	خون دوست
heliophilous	افتاب دوست
philotechnic	صنعت دوست
philotechnic	صناعت دوست
oxyphil	اسید دوست
ornithophilous	مرغ دوست
hydrophilic compound	ترکیب اب دوست
hydrophilic	اب دوست علاقمند به اب
intimado	دوست صمیمی
isophilic	همجنس دوست
kissing kind	باهم دوست
hydrophile	اب دوست علاقمند به اب
lipophilic	چربی دوست
liquorish	نوشابه دوست
lithophilous	سنگ دوست
myrmecophilous	مورجه دوست
necrophilous	لاشه دوست
negrophil	زنگی دوست
negrophil	سیاه دوست
nucleophile	هسته دوست
pornerastic	جنده دوست
friends	دوست کردن
hand in glove	دوست همراز
careerists	حرفه دوست
family man	زن و بچه دوست
family men	زن و بچه دوست
friendly state	کشور دوست
girlfriend	دوست دختر
girlfriends	دوست دختر
pen pal	دوست قلمی
pen pal	دوست مکاتبهای
pen pals	دوست قلمی
pen pals	دوست مکاتبهای
unlovely	دوست نداشتنی
francophile	فرانسه دوست
dendrophilous	درخت دوست
take kindly to <idiom>	دوست داشتن
careerist	حرفه دوست
zoophilous	حیوان دوست
psychrophilic	سرما دوست
hand in glove	دوست یک دل ویکزبان
saprophytic	پوده دوست
solomon	صلح دوست
sweet tooth	شیرینی دوست
hand and glove	دوست همراز
hand and glove	دوست یک دل ویکزبان
halophilous	نمک دوست
hail fellow	دوست صمیمی
germanophil	المان دوست
gallophile	فرانسه دوست
to make a friend of	دوست شدن با
xenophile	بیگانه دوست
zoophilic	حیوان دوست
francophil	فرانسه دوست
patriot	وطن دوست
philanthropists	بشر دوست
his friend's murder	قتل دوست او
lovely	دوست داشتنی
philanthropist	بشر دوست
loveliest	دوست داشتنی
I need my e	من دوست دارم
lovable	دوست داشتنی
expressionist	حالت دوست
patriots	وطن دوست
rats	دوست بی وفا
patriotic	میهن دوست
expressionism	حالت دوست
lovelier	دوست داشتنی
loveable	دوست داشتنی
fit	شایسته بودن برای مناسب بودن
to look out	اماده بودن گوش بزنگ بودن
validity of the credit	معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurk	در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be hard put to it	درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belong	مال کسی بودن وابسته بودن
lurks	در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking	در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job .	بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
reasonableness	موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fittest	شایسته بودن برای مناسب بودن
fits	شایسته بودن برای مناسب بودن
lurked	در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out	منتظر بودن گوش به زنگ بودن
belongs	مال کسی بودن وابسته بودن
belonged	مال کسی بودن وابسته بودن
to be in a habit	دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
xerophylus plant	گیاه خشک دوست
patriots	وطن دوست ها [مرد]
savour	فهمیدن دوست داشتن
one's second self	دوست صمیمی شخص
I don't like this.	من این را دوست ندارم.
amiable	مهربان دوست داشتنی
dressier	متداول لباس دوست
dressiest	متداول لباس دوست
dressy	متداول لباس دوست
love	معشوقه دوست داشتن
A steadfast(firm, staunch) friend.	دوست پر وپا قرص
hemophile	موجود خون دوست
celibatarian	عزب یاتجرد دوست
electrophilic reagent	واکنشگر الکترون دوست
This is my friend.	این دوست من است.
I like to be friends with you.	من می خوام با تو دوست بشم.
mammonite	ثروت دوست زرپرست
He is a close friend of mine .	دوست نزدیک من است
to keep friends	باهم دوست ماندن
lyophilic colloid	کلویید حلال دوست
i remain yours truly	دوست صمیمی شما
loved	معشوقه دوست داشتن