Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
The twins are hardly distinguish between colors.	دوقلوها را از همدیگر نمی شد تشخیص داد
Other Matches
twins	دوقلوها
The twins look just like each other.	دوقلوها خیلی شبیه یکدیگر هستند.
I often confuse the twin brothers .	من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
micr	سیستمی که حروف را با تشخیص الگوهای جوهر مغناطیسی تشخیص میدهد.
one an other	همدیگر
one a	همدیگر
each other	همدیگر
peer to each other	مانند همدیگر
self repelling	دافع همدیگر
They grew attached ( attracted) to each other.	به همدیگر علاقمند شدند
to hug each other	همدیگر را بغل کردن
to blame one another	همدیگر را مقصر کردن
exception	روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
exceptions	روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
recognition	1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to talk the same language <idiom>	همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
to be on the same page <idiom>	همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
We speake the same language. we are on the same wavelength. we understand each other.	زبان همدیگر رامی فهمیم
They beat each other black and blue.	همدیگر را خونین ومالین کردند
cross voting	رای دادن دوطرف مخالف برای همدیگر
blind dates	قرار ملاقات میان زن ومردی که همدیگر را نمیشناسند
blind date	قرار ملاقات میان زن ومردی که همدیگر را نمیشناسند
contiguous	خانههای گرافیکی یا حروفی که بر همدیگر اثر می گذارند
Knock off your fighting right now!	همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
mine mooring	اتصال دادن مینها به همدیگر به وسیله سیم یا بند
friendly society	انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
hatched moulding	گچ بری که عبارت است ازدورشته خطهای متوازی که همدیگر راقطع کر
friendly societies	انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
The convict cannot distinguish between right and wrong [distinguish right from wrong] .	این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص [تشخیص درست را از نادرست] بدهد.
log rolling	دسته بندی سیاسی که دران همدیگر رابستایندویاری کننداصول نان بهم قرض دادن
identification	تشخیص تشخیص دادن
identification friendly or foe	سیستم تشخیص هواپیمای دوست و دشمن سیستم تشخیص دشمن توسط رادار
deadlock	موقعیتی که دو کاربر می خواهند به دو منبع در یک زمان دستیابی داشته باشند به هر کار یک منبع اخصای داده میشود ولی نمیتوانند ازمنابع همدیگر استفاده کنند
percipience	حس تشخیص
diagnosis	تشخیص
discernment	تشخیص
assessments	تشخیص
specification	تشخیص
indistinctively	بی تشخیص
diagnostics	تشخیص ها
diagnoses	تشخیص
distinctions	تشخیص
contradistinction	تشخیص
distinction	تشخیص
In my judgement. As I see it.	به تشخیص من
discretion	تشخیص
denotation	تشخیص
diagnostic	تشخیص
assessment	تشخیص
discerns	تشخیص دادن
recognition	تشخیص بازشناخت
coefficient of determination	ضریب تشخیص
blind diagnosis	تشخیص بی نام
differential	تشخیص دهنده
carrier detect	تشخیص حامل
spotting	تشخیص دادن
character recognition	تشخیص کاراکتر
diacritical	نشان تشخیص
flair	قوه تشخیص
distinguishing	تشخیص دهنده
discerned	تشخیص دادن
spot	تشخیص دادن
indiscreet	فاقد حس تشخیص
distinct	قابل تشخیص
discernible	قابل تشخیص
spots	تشخیص دادن
diagnosing	تشخیص دادن
diagnosed	تشخیص دادن
differentials	تشخیص دهنده
assess	تشخیص دادن
identification	تشخیص هویت
discern	تشخیص دادن
espying	تشخیص دادن
espy	تشخیص دادن
espies	تشخیص دادن
espied	تشخیص دادن
assessing	تشخیص دادن
assesses	تشخیص دادن
assessed	تشخیص دادن
diagnose	تشخیص دادن
visual identification	تشخیص بصری
vertification of debts	تشخیص مطالبات
verification of debt	تشخیص مطالبات
to know right from wrong	تشخیص دادن
speech recogintion	تشخیص کلام
speech recogintion	تشخیص گفتار
psychodiagnosis	تشخیص روانی
pattern recognition	تشخیص الگو
pattern recognitation	تشخیص الگو
vision recognition	تشخیص بصری
voice recognition	تشخیص صوتی
voice recognition	تشخیص صدا
make out <idiom>	تشخیص دادن
Diagnosis.	تشخیص بیماری
Power of distiction.	قوه تشخیص
moral sense	حس تشخیص خوب و بد
moral perception	حس تشخیص اخلاقی
indiscrimination	عدم تشخیص
diagnostics	شیوههای تشخیص
diagnostically	ازراه تشخیص
diagnostic test	تست تشخیص
diagnostic routine	روال تشخیص
diacritical marks	نشان تشخیص
diacritic	نشان تشخیص
designator code	کد تشخیص یکان
descry	تشخیص دادن
corrective maintenance	عمل تشخیص
differentiable	تشخیص پذیر
differential diagnosis	تشخیص افتراقی
discriminant function	تابع تشخیص
indiscrete	غیرقابل تشخیص
identification signs	علائم تشخیص
identification of friend from foe	دستگاه تشخیص
i.f.f. system	دستگاه تشخیص
handwriting recognition	تشخیص دست خط
frequency discrimination	تشخیص فرکانس
fault datagnosis	تشخیص عیب
error detecting code	کد تشخیص خطا
discriminately	از روی تشخیص
collision detection	تشخیص تصادم
sensed	حس تشخیص مفهوم
diagnoses	تشخیص عیب
recognizable	قابل تشخیص
diagnosis	تشخیص عیب
recognises	تشخیص دادن
recognising	تشخیص دادن
identified	تشخیص دادن
recognize	تشخیص دادن
recognizing	تشخیص دادن
sense	حس تشخیص مفهوم
sensibilities	حس تشخیص دقت
recognizes	تشخیص دادن
orientation	تشخیص موقعیت
sensibility	حس تشخیص دقت
senses	حس تشخیص مفهوم
diagnoses	تشخیص ناخوشی
recognizably	قابل تشخیص
judiciously	از روی تشخیص
resolution	قدرت تشخیص
resolutions	قدرت تشخیص
diagnosis	تشخیص ناخوشی
identifying	تشخیص دادن
identifies	تشخیص دادن
identify	تشخیص دادن
finds	جستن تشخیص دادن
differential aptitude tests	ازمونهای تشخیص استعداد دی ا تی
indistinguishably	بطور غیرقابل تشخیص
diagnostic	وابسته به تشخیص ناخوشی
diagnostician	متخصص تشخیص مرض
see through	خوب تشخیص دادن
see-through	خوب تشخیص دادن
hot	تشخیص و ترمیم خطا
identification zone	منطقه تشخیص هدف
indiscernible able	غیر قابل تشخیص
optical recognition device	دستگاه تشخیص نوری
identification of supplies	تشخیص هویت کالا
ocr	تشخیص کاراکترهای نوری
psychodiagnostics	ابزارهای تشخیص روانی
materiel cognizance	مدیریت تشخیص کالا
find	جستن تشخیص دادن
fault diagnosis	تشخیص نقص فنی
electrodiagnosis	تشخیص با دستگاههای برقی
spotting	تشخیص محل گلوله
eye	دیدخوب با تشخیص مسافت
eying	دیدخوب با تشخیص مسافت
eyes	دیدخوب با تشخیص مسافت
eyeing	دیدخوب با تشخیص مسافت
cess	تشخیص وتعیین مالیات
to distinguish oneself [by]	خود را تشخیص دادن [با]
whiteouts	عدم تشخیص موقعیت
hottest	تشخیص و ترمیم خطا
diagnostic routine	برنامه تشخیص عیب
diagnostician	تشخیص دهندهء مرض
hotter	تشخیص و ترمیم خطا
prognostication	تشخیص قبلی مرض
whiteout	عدم تشخیص موقعیت
prognostications	تشخیص قبلی مرض
detection	عمل تشخیص چیزی
tell apart <idiom>	تشخیص تا کس یادو چیز
identifies	مربوط کردن تشخیص دادن
interrupt	انجام عملی پس از تشخیص وقفه
interrupting	انجام عملی پس از تشخیص وقفه
identify	مربوط کردن تشخیص دادن
interrupts	انجام عملی پس از تشخیص وقفه
telling-off	تشخیص دادن فرق گذاردن
tells	تشخیص دادن فرق گذاردن
frequency discriminator	دستگاه تشخیص دهنده فرکانس
flagman	داور مخصوص تشخیص امتیاز
overhead	بیت تشخیص خطا در ارسال
identified	مربوط کردن تشخیص دادن
diagnostic routine	روش تشخیص معایب در اثرازمایش
differentiable	قابل تشخیص فرق گذاشتنی
computer assisted diagnosis	تشخیص بیماری توسط کامپیوتر
colourblindness	فقدان قوه تشخیص رنگ
recognizably	آنچه قابل تشخیص است
recognizable	آنچه قابل تشخیص است
contrast enhancement	توسعه تشخیص سایه روشن
identifying	مربوط کردن تشخیص دادن
prognosticate	تشخیص دادن قبلی مرض
detector	وسیلهای که میتواند تشخیص دهد

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com