Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 185 (9 milliseconds)
English
Persian
semimonthly
دوهفته یکبار نشریه دو هفته یکبار
Other Matches
fortnights
هر دوهفته یکبار
fortnight
هر دوهفته یکبار
biweekly
دوهفته یکبار
triweekly
هر سه هفته یکبار
She comes here at least once a week .
دست کم هفته ای یکبار اینجا می آید
once in a whiled
یکبار
triennial
هر سه سال یکبار
sextan
6 روز یکبار
sexennial
شش سال یکبار
for once
یکبار استثناء
TAN
[Transaction authentication number]
رمز یکبار مصرف
biyearly
دوسال یکبار
every now and then
هرچندوقت یکبار
ever and anon
هرچندوقت یکبار
weeklies
هفتهای یکبار
weekly
هفتهای یکبار
trimonthly
هر سه ماه یکبار
this once
همین یکبار
write once read many
یکبار نویس
monthly
ماهی یکبار
throwaway
یکبار مصرف
Every now and then . Occassionally .
هر چند یکبار
that once
همین یکبار
from time to time
هرچندوقت یکبار
once
یکبار دیگر
once
فقط یکبار
quatrerly
سه ماه یکبار
semiannual
شش ماه یکبار
just for once
یکبار استثناء
horary
هرساعت یکبار
septan
هفت وز یکبار
Wednesday
هر چهار شنبه یکبار
septennial
هفت سال یکبار
octennially
هشت سال یکبار
quinquennial
هر پنج سال یکبار
quartan
چهار روز یکبار
triennal
سه سال یکبار رخ دهنده
trimensual
سه ماه یکبار رخ دهنده
How often ?
چند وقت یکبار ؟
Wednesdays
هر چهار شنبه یکبار
sepennial
هفت سال یکبار
tertian
هرسه روز یکبار
septennially
هفت سال یکبار
quadrennial
چهار سال یکبار
again
باز
[یکبار دیگر]
expendable packing
بسته بندی یکبار مصرف
sabbatic year
مرخصی هر هفت سال یکبار
biannual
سالی دوبار دوسال یکبار
bidental
دوسال یکبار رخ دهنده دوساله
sabbatical year
مرخصی هر هفت سال یکبار
off and on
گاهی هرچند وقت یکبار
old wool
پشم یکبار مصرف شده
wormed
چند بار بخوان یکبار بنویس
worm
چند بار بخوان یکبار بنویس
Fortune Knocks at least once at everymans gate.
<proverb>
خوشبختى بالاخره یکبار در خانه هر کس را مى زند.
needleful
نخی که یکبار درته سوزن میکنند
worms
چند بار بخوان یکبار بنویس
She comes here once in a blue moon .
سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
leet
دادگاهی که تیول داران سالی یا ششماه یکبار برپا می کردند
casual labour
کارگری که برای حمل و نقل مواد تولیدشده هر چند گاه یکبار به کارگرفته میشود
open cycle reactor system
سیستم راکتوری که دران ماده سردکننده تنها یکبار از مبدل حرارتی مرکزی عبور میکند
trey
پیشوندیست بمعنی دارای سه قسمت وسه قسمتی وسه تایی وهرسه واحد یکبار
bimestrial
هر دوماه یکبار دوماه ادامه یابنده
typeover
توانایی یک چاپگر تماسی درضربه زدن بیش از یکبار به کاراکتر و در نتیجه ایجاد اثردرشت و برجستهای از ان روی نسخه چاپی تایپ روی مطلب
DVD
درایو دیسک DVD که به کاربر امکان نوشتن یکبار داده روی دیسک DVD میدهد
for two weeks
جلسه دوهفته پس افتاد جلسه را به دوهفته بعدموکول کردند
you hopped off safely once, little locust; you hopped off safely twice,little locust;The third time you are caught in a mans hand.
<proverb>
یکبار جستى ملخک, دو بار جستى ملخک, آخر بدستى ملخک.
how often
چندوقت به چندوقت چندوقت یکبار
fortnight
دوهفته
fortnights
دوهفته
to day fortnight
دوهفته ازامروز
in the last fortnight
در دوهفته اخیر
Christmas is two weeks away .
دوهفته به کریسمس مانده
weekend
اخر هفته تعطیل اخر هفته
weekends
اخر هفته تعطیل اخر هفته
publication
نشریه
serial
نشریه
serials
نشریه
pamphlet
نشریه
publications
نشریه
leaflets
نشریه
leafleting
نشریه
leafleted
نشریه
leaflet
نشریه
pamphlets
نشریه
issues
نشریه فرستادن
training circular
نشریه اموزش
trifoliolate
دارای سه نشریه
technical bulletin
نشریه فنی
bulletin
نشریه اطلاعاتی
bulletins
نشریه اطلاعاتی
reviewing
رژه نشریه
periodical
مجله نشریه
tract
رساله نشریه
tracts
رساله نشریه
review
رژه نشریه
circulars
بخشنامه نشریه
leafleted
بروشور نشریه
issued
نشریه فرستادن
periodical
نشریه دورهای
leaflet
بروشور نشریه
leafleting
بروشور نشریه
leaflets
بروشور نشریه
circular
بخشنامه نشریه
issue
نشریه فرستادن
reviewed
رژه نشریه
reviews
رژه نشریه
pamphlet
نشریه اموزش و فنی
pamphlets
نشریه اموزش و فنی
desktop publishing program
برنامه نشریه رومیزی
officers call
نشریه اطلاعاتی مخصوص افسران
scandal sheet
نشریه محتوی شایعات افتضاح امیز
starting with the issue of July 1
هنگامی که با نشریه اول ژوئن شروع کنیم
olympic review
نشریه رسمی کمیته بین المللی المپیک
week
هفته
weeks
هفته
a week
یک هفته
per week
هر هفته
weeklies
هفته به هفته
weekly
هفته به هفته
inside of a week
در یک هفته کمتر
last week
هفته گذشته
next week
هفته گذشته
midweek
میان هفته
for a week
برای یک هفته
running days
ایام هفته
this d. a week
یک هفته از امروز
passion week
هفته مصیبت
f.service
نمازمعمولی هفته
fair market
هفته بازار
eight day
هفته کوک
hebdomad
هفت هفته
to morrow week
از فردا یک هفته
week end
اخر هفته
inside of a week
کمتر از یک هفته
weekdays
روز هفته
A whole week
یک هفته تمام
weekday
روز هفته
Weekend
تعطیلات آخر هفته
one anxious week of waiting
یک هفته انتظار با نگرانی
week day
روز معمولی هفته
I will be staying a few days
من میخواهم یک هفته بمانم.
nrxt monday
دوشنبه این هفته
feria
یکی از ایام هفته
embryo
جنین کمتر از هشت هفته
capacitor
تا دو هفته نیرو فراهم کند.
Within the next few weeks .
درعرض چند هفته آیند ؟
write me every week
هر هفته برای من نامه بنویسید
ferial
مربوط بمیان هفته عیدی
at least four times a week
کم کمش چهار بار در هفته
to borrow for ... weeks
برای ... هفته قرض گرفتن
embryos
جنین کمتر از هشت هفته
We stayed at the seaside for one week .
یک هفته کنا ردریا ماندیم
passion week
هفته پیش از رستاخیز مسیح
bank holiday
روزهای هفته که بانکها تعطیل هستند
Maundy Thursday
پنجشنبه هفته عذاب ورنج عیسی
fetuses
جنین بیش از هشت هفته حمل
weekender
کسیکه به تعطیل اخر هفته میرود
foetus
جنین بیش از هشت هفته حمل
sempiternal
رخ دهنده دومرتبه در هفته نیم هفتگی
foetuses
جنین بیش از هشت هفته حمل
What's the charge per week?
اجاره آن برای یک هفته چقدر است؟
Every day of the week but Sundays.
همه روز هفته غیر از یکشنبه ها
I had my car broken into last week.
هفته پیش از ماشینم دزدی کردند.
per
برای هر ساعت یا روز یا هفته یا سال
semiweekly
رخ دهنده دومرتبه در هفته نیم هفتگی
What is the price per week?
قیمت برای یک هفته چقدر است؟
I'm really looking forward to the weekend.
من مشتاقانه منتظر تعطیلات آخر هفته هستم.
Trade ( business ) is slack this week .
این هفته بازار ( تجارت ) کساد است
They must give not less than 2 weeks' notice.
آنها باید این را کم کمش دو هفته قبلش آگاهی بدهند.
Tune in next week for another episode of 'Happy Hour'.
هفته آینده کانال
[تلویزیون]
را برای قسمت دیگری از
{ساعت شادی}
تنظیم کنید.
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work!
من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
Thank God it's Friday!
[TGIF]
خدا را شکر امروز جمعه است!
[چونکه شنبه و یکشنبه آخر هفته کار نمی کنند]
Thank goodness
خدا را شکر امروز جمعه است!
[چونکه شنبه و یکشنبه آخر هفته کار نمی کنند]
Can you watch the dog for us this weekend?
آیا شماها می توانید آخر این هفته مواظب این سگ باشید؟
feria
کلیسای کاتولیک و کلیسای انگلیس روزهای عادی هفته
apprenticeships
دوره کاراموزی در CL به هر نوع کاراموزی اطلاق میشود که ماجورنبوده یا اجرت ان از دو پاونددر هفته تجاوز نکند
apprenticeship
دوره کاراموزی در CL به هر نوع کاراموزی اطلاق میشود که ماجورنبوده یا اجرت ان از دو پاونددر هفته تجاوز نکند
groundhog day
روز دوم فوریه که بعقیده عوام اگرافتابی باشدنشانه انستکه اززمستان شش هفته مانده است و اگر ابری باشد نشانه اوایل بهار استwoodchuck
fairest
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
fairs
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
fair
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
fairer
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com