Dictiornary-Farsi | دچار اختلال عصبی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
neurotic	دچار اختلال عصبی


Other Matches

neuropath	دچار اختلالات عصبی
parkinsonism	اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
neuritis	التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
neuralgia	درد عصبی مرض عصبی
nervation	ساختمان عصبی شبکه عصبی
v , series	سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
afoul	دچار
stricken with fever	دچار تب
stricken	دچار
neurogram	رد عصبی
twitchy	عصبی
on pins and needles <idiom>	عصبی
neurotic	عصبی
keyed up <idiom>	عصبی
engram	رد عصبی
neural	عصبی
nervous	عصبی
nervelessness	بی عصبی
abnerval	عصبی
overwrought	عصبی
uptight	عصبی
dizzy	دچار دوران سر
cropsick	دچار رودل
hydrocephalic	دچار استسقای سر
seizes	دچار حمله
seized	دچار حمله
dysenteric	دچار زحیر
embroil	دچار کردن
in queer street	دچار رسوایی
neuralgic	دچار درداعصاب
embroiled	دچار کردن
insomnious	دچار بیخوابی
embroils	دچار کردن
hydrocephalous	دچار استسقای سر
measled	دچار سرخجه
embroiling	دچار کردن
catch	دچار شدن به
seize	دچار حمله
hysterically	دچار تپاکی
hysterical	دچار تپاکی
hysterically	دچار هیستری
perverted	دچار ضلالت
strikebound	دچار اعتصاب
consumptive	دچار مرض سل
consumptives	دچار مرض سل
agonist	دچار کشمکش
hysterical	دچار هیستری
hungry	دچار گرسنگی
vertiginous	دچار سرگیجه
bitten with	الوده دچار
wind broken	دچار پربادی
snow bound	دچار برف
strangurious	دچار چکمیزک
hungrier	دچار گرسنگی
hungriest	دچار گرسنگی
agonist	دچار اضطراب
nerve block	وقفه عصبی
nerves	رشته عصبی
nerve	رشته عصبی
nerve cell	یاخته عصبی
nerve cell	سلول عصبی
neuron	یاخته عصبی
nerve center	مرکز عصبی
nerve current	جریان عصبی
shock	حمله عصبی
shocked	حمله عصبی
shocks	حمله عصبی
causalgia	سوزش عصبی
neurons	یاخته عصبی
ganglion	غده عصبی
nervous system	دستگاه عصبی
anorexia nervosa	بی اشتهایی عصبی
interneural	داخل عصبی
interneuron	داخل عصبی
nervous systems	دستگاه عصبی
nerve deafness	کری عصبی
Relax!	عصبی نشو!
neural lesion	ضایعه عصبی
neural network	شبکه عصبی
neural reverbration	ارتعاش عصبی
neural satiation	اشباع عصبی
neuritis	التهاب عصبی
neurocyte	یاخته عصبی
nerve tissue	بافت عصبی
plexus	شبکه عصبی
psychochemical agent	عامل عصبی
psychochemical agent	گاز عصبی
neuralgia	درد عصبی
willies	حمله عصبی
sweat bullets/blood <idiom>	عصبی بودن
lose temper <idiom>	عصبی شدن
neural induction	القای عصبی
neural circuit	مدار عصبی
neurofibril	تار عصبی
nerve impulse	تکانه عصبی
neural bond	پیوند عصبی
nerve path	گذرگاه عصبی
neural arc	قوس عصبی
nervelessly	از روی بی عصبی
nerve plexus	شبکه عصبی
neuroplexus	شبکه عصبی
neural conduction	رسانش عصبی
neural discharge	تخلیه عصبی
nerve fibre	تار عصبی
nerve ending	پایانه عصبی
feel the pinch <idiom>	دچار بی پولی شدن
thunderstrike	دچار رعدوبرق شدن
thunderstrike	دچار صاعقه شدن
convulsed	دچار تشنج کردن
plaguing	دچار طاعون کردن
serpiginous	دچار زرد زخم
to let in for	گرفتار یا دچار کردن
wind bound	دچار باد مخالف
trouble	دچار کردن اشفتن
troubles	دچار کردن اشفتن
troubling	دچار کردن اشفتن
to fall into	دچار [حالتی] شدن
to get into	دچار [حالتی] شدن
understaffed	دچار کمبود کارمند
To get into difficulties.	دچار اشکال شدن
bulimious	دچار جوع گاوی
rhematicky	دچار باد مفاصل
convulse	دچار تشنج کردن
mycotic	دچار ناخوشی قارچی
moon blind	دچار اماس نوبتی
plagues	دچار طاعون کردن
plagued	دچار طاعون کردن
plague	دچار طاعون کردن
lumbaginous	دچار کمر درد
iritic	دچار اماس عنبیه
convulses	دچار تشنج کردن
convulsing	دچار تشنج کردن
embroiled in war	دچار یا گرفتار جنگ
To have an accident.	دچار تصادف شدن
porriginous	دچار سعفی یا کچلی
necrotic	دچار غانقرایایا فساداستخوان
pellagrous	دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
impairment	اختلال
impariment	اختلال
disorders	اختلال
line hit	اختلال خط
derangement	اختلال
distribance	اختلال
line noise	اختلال
neuremia	اختلال پی ها
disorder	اختلال
noise	اختلال
tribulation	اختلال
perturbation	اختلال
perturbations	اختلال
irregularity	اختلال
noises	اختلال
disturbance	اختلال
disturbances	اختلال
tribulations	اختلال
on edge <idiom>	خیلی عصبی وخشمگین
unipolar	سلولهای عصبی یک قطبی
autonomic nervous system	دستگاه عصبی نباتی
sympathetic nervous system	دستگاه عصبی سمپاتیک
vegetative nervous system	دستگاه عصبی نباتی
visceral nervous system	دستگاه عصبی احشایی
anorexic	مبتلا به بی اشتهایی عصبی
bradyarthria	کندگویی عصبی- ماهیچه یی
discharges	شلیک عصبی تخلیه
neuroblast	یاخته رویانی عصبی
cns	دستگاه عصبی مرکزی
commissure	بافت عصبی رابط
commissural fibres	رشتههای عصبی رابط
nerve agent	عامل شیمیایی عصبی
neurogenic	دارای ریشه عصبی
tenser	عصبی وهیجان زده
tensed	عصبی وهیجان زده
tense	عصبی وهیجان زده
parabiosis	وقفه رسانش عصبی
parasympathetic nervous system	دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
conceptual nervous system	دستگاه عصبی فرضی
discharge	شلیک عصبی تخلیه
preganglionic	قبل از عقده عصبی
tracts	دسته تار عصبی
tract	دسته تار عصبی
reciprocal innervation	تحریک عصبی تقابلی
tenses	عصبی وهیجان زده
tensest	عصبی وهیجان زده
neuromuscular coordination	هماهنگی عصبی- عضلانی
neuropsychiatric	درمان روانی عصبی
hysteria	هیستری حمله عصبی
neuropsychiatric	مرض روانی و عصبی
neuroptera	حشرات عصبی الجناح
neurotransmitter	انتقال دهنده عصبی
jittery	وحشت زده و عصبی
tensing	عصبی وهیجان زده
traumatizes	دچار روان زخم کردن
traumatizing	دچار روان زخم کردن
neurasthenic	دچار خستگی یاضعف اعصاب
i am in a sorry hopeless etc	دچار وضع بدی شده ام
hypochondriacal	دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
to cach one's death	دچار سرماخوردگی کشنده شدن
stenosed	دچار هرگونه تنگی مجرا
traumatized	دچار روان زخم کردن
paretic	دچار فلج ناقص یا عضلانی