Dictiornary-Farsi | دچار اشکال شدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
To get into difficulties.	دچار اشکال شدن


Other Matches

gadroon	اشکال تزئینی محدب حاشیه بشقاب و فروف قدیمی اشکال تزئینی محدب حاشیه یقه
afoul	دچار
stricken	دچار
stricken with fever	دچار تب
perverted	دچار ضلالت
in queer street	دچار رسوایی
embroil	دچار کردن
bitten with	الوده دچار
hysterically	دچار هیستری
embroiling	دچار کردن
seizes	دچار حمله
measled	دچار سرخجه
hungrier	دچار گرسنگی
consumptive	دچار مرض سل
hydrocephalous	دچار استسقای سر
consumptives	دچار مرض سل
hysterically	دچار تپاکی
hysterical	دچار تپاکی
strangurious	دچار چکمیزک
insomnious	دچار بیخوابی
hungry	دچار گرسنگی
hungriest	دچار گرسنگی
seized	دچار حمله
seize	دچار حمله
embroils	دچار کردن
strikebound	دچار اعتصاب
agonist	دچار اضطراب
catch	دچار شدن به
agonist	دچار کشمکش
dizzy	دچار دوران سر
hysterical	دچار هیستری
dysenteric	دچار زحیر
vertiginous	دچار سرگیجه
wind broken	دچار پربادی
hydrocephalic	دچار استسقای سر
cropsick	دچار رودل
embroiled	دچار کردن
snow bound	دچار برف
neuralgic	دچار درداعصاب
embroiled in war	دچار یا گرفتار جنگ
convulsed	دچار تشنج کردن
thunderstrike	دچار رعدوبرق شدن
convulse	دچار تشنج کردن
convulses	دچار تشنج کردن
convulsing	دچار تشنج کردن
understaffed	دچار کمبود کارمند
troubling	دچار کردن اشفتن
troubles	دچار کردن اشفتن
trouble	دچار کردن اشفتن
plagues	دچار طاعون کردن
plagued	دچار طاعون کردن
plague	دچار طاعون کردن
plaguing	دچار طاعون کردن
To have an accident.	دچار تصادف شدن
thunderstrike	دچار صاعقه شدن
bulimious	دچار جوع گاوی
to get into	دچار [حالتی] شدن
mycotic	دچار ناخوشی قارچی
necrotic	دچار غانقرایایا فساداستخوان
neuropath	دچار اختلالات عصبی
neurotic	دچار اختلال عصبی
pellagrous	دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
wind bound	دچار باد مخالف
rhematicky	دچار باد مفاصل
porriginous	دچار سعفی یا کچلی
to fall into	دچار [حالتی] شدن
moon blind	دچار اماس نوبتی
feel the pinch <idiom>	دچار بی پولی شدن
to let in for	گرفتار یا دچار کردن
lumbaginous	دچار کمر درد
iritic	دچار اماس عنبیه
serpiginous	دچار زرد زخم
traversed	اشکال
traverses	اشکال
traversing	اشکال
bugs	اشکال
traverse	اشکال
bug	اشکال
dead lock	اشکال
worriment	اشکال
bugging	اشکال
drawbacks	اشکال
drawback	اشکال
nodus	اشکال
disadvantages	اشکال
snaggy	پر اشکال
disadvantage	اشکال
nodes	اشکال
spinosity	اشکال
barely	با اشکال
node	اشکال
astigmatic	دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
neurasthenic	دچار خستگی یاضعف اعصاب
paretic	دچار فلج ناقص یا عضلانی
phlebitic	دچار اماس جدار ورید
plunged in war	سخت گرفتاریا دچار جنگ
swamps	دچار کردن مستغرق شدن
swamping	دچار کردن مستغرق شدن
swamped	دچار کردن مستغرق شدن
swamp	دچار کردن مستغرق شدن
asthmatic	دچار تنگی نفس اسمی
asthmatics	دچار تنگی نفس اسمی
wronged	دچار خطا و انحطاط مظلوم
traumatize	دچار روان زخم کردن
to cach one's death	دچار سرماخوردگی کشنده شدن
traumatizing	دچار روان زخم کردن
traumatizes	دچار روان زخم کردن
traumatized	دچار روان زخم کردن
traumatising	دچار روان زخم کردن
traumatises	دچار روان زخم کردن
traumatised	دچار روان زخم کردن
hypochondriacal	دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
i am in a sorry hopeless etc	دچار وضع بدی شده ام
hangry <adj.>	گشنگی که دچار عصبانیت میشود
stenosed	دچار هرگونه تنگی مجرا
troubleshooting	اشکال یابی
baboon	اشکال مضحک
baboons	اشکال مضحک
trouble shooting	رفع اشکال
forms of currency	اشکال پول
diversely	به اشکال مختلف
demurrable	اشکال کردنی
debugger	اشکال یابی
nuclide	اشکال اتمی
geometrical figures	اشکال هندسی
to tide over a difficulty	اشکال را بر طرف
i can add rapidly	به اشکال ما افزود
to make difficulties	اشکال تراشیدن
debugs	اشکال زدایی
debugging	اشکال زدائی
difficulty	اشکال زحمت
impediments	محظور اشکال
difficulties	اشکال زحمت
impediment	محظور اشکال
debugger	اشکال زدائی
geometric shapes	اشکال هندسی
burble	اشکال بی نظمی
burbled	اشکال بی نظمی
burbles	اشکال بی نظمی
defect description	توضیح اشکال
description of error	توضیح اشکال
debugged	اشکال زدایی
smooth delivery	تحویل بی اشکال
debug	اشکال زدایی
fault description	توضیح اشکال
error description	توضیح اشکال
burbling	اشکال بی نظمی
debugging	اشکال زدایی
hardness	اشکال سفتی
conscience-stricken	دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
melanotic	دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
chain react	دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
parotitic	دچار اماس در غده بنا گوشی
well	بدون اشکال اوه
kaleidoscope	لوله اشکال نما
kaleidoscopes	لوله اشکال نما
it is particularly difficult	یک اشکال بخصوصی دارد
handicaps	امتیاز دادن اشکال
handicap	امتیاز دادن اشکال
similar figures	اشکال همانندیا متشابه
wells	بدون اشکال اوه
program debugging	اشکال زدایی برنامه
discomfits	ایجاد اشکال کردن
debugger	برنامه اشکال زدایییثلاعللهگل
debug aids	ادوات اشکال زدایی
to create a difficulty	اشکال پیش اوردن
debugs	اشکال زدایی کردن
bottle neck	مانع اشکال کار
swarm	چندین اشکال برنامه
swarmed	چندین اشکال برنامه
swarms	چندین اشکال برنامه
acataposis	اشکال عمل بلع
debug	اشکال زدایی کردن
debug	اشکال زدائی کردن
debugged	اشکال زدایی کردن
debugged	اشکال زدائی کردن
debugs	اشکال زدائی کردن
discomfiting	ایجاد اشکال کردن
debugging a program	اشکال زدایی یک برنامه
dysphonia	اشکال در حرف زدن
dysphagia	اشکال دربلعیدن غذا
discomfit	ایجاد اشکال کردن
diversiform	دارای اشکال مختلف
To raise difficulties . To creat obstacles.	اشکال تراشی کردن
discomfited	ایجاد اشکال کردن
debugging aids	وسائل اشکال زدایی
debugging aids	ادوات اشکال زدایی
There is the rub.	اشکال درهمین جااست
hydrocele	دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
fates	مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fate	مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
adding	قرار دادن اشکال کنار هم
adds	قرار دادن اشکال کنار هم
add	قرار دادن اشکال کنار هم
filet	توری دارای اشکال مربع
pressed for time <idiom>	با اشکال وبه سختی وقت
frenzied attacker	فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
person running amok	فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
euthanasia	مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
smoothed	صاف کردن بدون اشکال بودن