Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 136 (7 milliseconds)
English
Persian
insomnious
دچار بیخوابی
Other Matches
isomnia
بیخوابی
insomnia
بیخوابی
terminal insomnia
بیخوابی پایانی
middle insomnia
بیخوابی میانی
my wakeful night
شب بیخوابی یا بیداری من
insomnia
مرض بیخوابی
keep (someone) up
<idiom>
باعث بیخوابی شدن ،بیدار نگهداشتن
stricken
دچار
afoul
دچار
stricken with fever
دچار تب
in queer street
دچار رسوایی
cropsick
دچار رودل
dysenteric
دچار زحیر
embroils
دچار کردن
embroiled
دچار کردن
embroil
دچار کردن
bitten with
الوده دچار
dizzy
دچار دوران سر
agonist
دچار اضطراب
consumptives
دچار مرض سل
consumptive
دچار مرض سل
snow bound
دچار برف
hungry
دچار گرسنگی
hungriest
دچار گرسنگی
hungrier
دچار گرسنگی
agonist
دچار کشمکش
strangurious
دچار چکمیزک
hydrocephalic
دچار استسقای سر
hydrocephalous
دچار استسقای سر
neuralgic
دچار درداعصاب
catch
دچار شدن به
embroiling
دچار کردن
seizes
دچار حمله
seized
دچار حمله
seize
دچار حمله
measled
دچار سرخجه
hysterical
دچار تپاکی
strikebound
دچار اعتصاب
perverted
دچار ضلالت
vertiginous
دچار سرگیجه
wind broken
دچار پربادی
hysterical
دچار هیستری
hysterically
دچار هیستری
hysterically
دچار تپاکی
pellagrous
دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
mycotic
دچار ناخوشی قارچی
moon blind
دچار اماس نوبتی
necrotic
دچار غانقرایایا فساداستخوان
embroiled in war
دچار یا گرفتار جنگ
serpiginous
دچار زرد زخم
neuropath
دچار اختلالات عصبی
porriginous
دچار سعفی یا کچلی
bulimious
دچار جوع گاوی
lumbaginous
دچار کمر درد
iritic
دچار اماس عنبیه
rhematicky
دچار باد مفاصل
plagued
دچار طاعون کردن
plague
دچار طاعون کردن
to let in for
گرفتار یا دچار کردن
wind bound
دچار باد مخالف
understaffed
دچار کمبود کارمند
To get into difficulties.
دچار اشکال شدن
To have an accident.
دچار تصادف شدن
neurotic
دچار اختلال عصبی
feel the pinch
<idiom>
دچار بی پولی شدن
to get into
دچار
[حالتی]
شدن
to fall into
دچار
[حالتی]
شدن
plagues
دچار طاعون کردن
plaguing
دچار طاعون کردن
convulsing
دچار تشنج کردن
thunderstrike
دچار صاعقه شدن
convulses
دچار تشنج کردن
trouble
دچار کردن اشفتن
troubles
دچار کردن اشفتن
troubling
دچار کردن اشفتن
convulsed
دچار تشنج کردن
convulse
دچار تشنج کردن
thunderstrike
دچار رعدوبرق شدن
hangry
<adj.>
گشنگی که دچار عصبانیت میشود
plunged in war
سخت گرفتاریا دچار جنگ
to cach one's death
دچار سرماخوردگی کشنده شدن
neurasthenic
دچار خستگی یاضعف اعصاب
phlebitic
دچار اماس جدار ورید
paretic
دچار فلج ناقص یا عضلانی
stenosed
دچار هرگونه تنگی مجرا
asthmatics
دچار تنگی نفس اسمی
swamp
دچار کردن مستغرق شدن
asthmatic
دچار تنگی نفس اسمی
traumatised
دچار روان زخم کردن
traumatises
دچار روان زخم کردن
traumatising
دچار روان زخم کردن
traumatizing
دچار روان زخم کردن
traumatize
دچار روان زخم کردن
traumatizes
دچار روان زخم کردن
wronged
دچار خطا و انحطاط مظلوم
traumatized
دچار روان زخم کردن
swamped
دچار کردن مستغرق شدن
swamping
دچار کردن مستغرق شدن
astigmatic
دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
i am in a sorry hopeless etc
دچار وضع بدی شده ام
swamps
دچار کردن مستغرق شدن
hypochondriacal
دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
conscience-stricken
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
parotitic
دچار اماس در غده بنا گوشی
melanotic
دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
chain react
دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
fate
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fates
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
hydrocele
دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
euthanasia
مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
person running amok
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
frenzied attacker
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
The warning light seems to have malfunctioned.
چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
nymphomanic
دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
muddy weather
هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود
[هوا و فضا]
vives
یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
to run into a bad practice
گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
lay up
دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
collapse
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsed
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapses
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
bomb
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed out
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombs
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
discomfiting
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits
دچار مانع کردن ناراحت کردن
restricting
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
i suffer from headache
سردرد دارم دچار سردرد هستم
restricts
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restrict
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
apoplectic
دچار سکته سکته اور
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com