English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (23 milliseconds)
English Persian
convulse دچار تشنج کردن
convulsed دچار تشنج کردن
convulses دچار تشنج کردن
convulsing دچار تشنج کردن
Other Matches
defusing تشنج زدایی کردن
defuses تشنج زدایی کردن
defused تشنج زدایی کردن
defuse تشنج زدایی کردن
de escalate تشنج زدایی کردن
de-escalate تشنج زدایی کردن
de-escalated تشنج زدایی کردن
de-escalates تشنج زدایی کردن
de-escalating تشنج زدایی کردن
embroil دچار کردن
embroiled دچار کردن
embroiling دچار کردن
embroils دچار کردن
lay up دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
plague دچار طاعون کردن
troubling دچار کردن اشفتن
to let in for گرفتار یا دچار کردن
plagues دچار طاعون کردن
plagued دچار طاعون کردن
troubles دچار کردن اشفتن
plaguing دچار طاعون کردن
trouble دچار کردن اشفتن
traumatises دچار روان زخم کردن
traumatising دچار روان زخم کردن
swamps دچار کردن مستغرق شدن
swamping دچار کردن مستغرق شدن
traumatize دچار روان زخم کردن
swamped دچار کردن مستغرق شدن
swamp دچار کردن مستغرق شدن
traumatized دچار روان زخم کردن
traumatised دچار روان زخم کردن
traumatizes دچار روان زخم کردن
traumatizing دچار روان زخم کردن
restricting منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfits دچار مانع کردن ناراحت کردن
restricts منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfiting دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit دچار مانع کردن ناراحت کردن
restrict منحصر کردن دچار تضییقات کردن
fates مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fate مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
collapsed متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapses متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
convulsions تشنج
jerking تشنج
jerked تشنج
convulsiveness تشنج
jerks تشنج
tetanus تشنج
paroxysm تشنج
hysteria تشنج
paroxysms تشنج
convulsion تشنج
jerk تشنج
succussion تشنج
the fidgets تشنج
clonus تشنج عضلانی
shock تشنج سخت
spasticity حالت تشنج
shocked تشنج سخت
shocks تشنج سخت
chorea تشنج مخصوص
convulsive therapy تشنج درمانی
myoclonus تشنج ماهیچه
hysterical پرشور و تشنج
spasm تشنج موضعی
de escalation تشنج زدایی
hysterically پرشور و تشنج
gripe تشنج موضعی
eclampsia تشنج ابستنی
anticonvulsive داروی ضد تشنج
detente تشنج زدایی
spasms تشنج موضعی
antispasmodic ضد انقباض و تشنج
hysterogenic تشنج اور
hysteroid تشنج اور
hyperkinesia or sis تشنج کش واکش ماهیچه
electroconvulsive therapy درمان با تشنج برقی
fitfulness تشنج یا تغییر حال
electric convulsive therapy درمان با تشنج برقی
Yankees تکان شدیدوسخت تشنج
trismus تشنج ارواره زیرین
Yankee تکان شدیدوسخت تشنج
spasm الت تشنج واضطراب
yanked تکان شدیدوسخت تشنج
spasms الت تشنج واضطراب
ect درمان با تشنج برقی
yank تکان شدیدوسخت تشنج
sidesplitting موجب تشنج پهلوها
yanking تکان شدیدوسخت تشنج
yanks تکان شدیدوسخت تشنج
bouleversement تشنج دهم ریختگی کامل
electroconvulsive shock ضربه برقی تشنج اور
stag evil تشنج ارواره زیرین اسب
grand mal صرع همراه با تشنج وغش
ecs ضربه برقی تشنج اور
afoul دچار
stricken with fever دچار تب
stricken دچار
hysterically دچار تپاکی
dysenteric دچار زحیر
dizzy دچار دوران سر
hysterical دچار هیستری
agonist دچار کشمکش
agonist دچار اضطراب
snow bound دچار برف
cropsick دچار رودل
measled دچار سرخجه
in queer street دچار رسوایی
insomnious دچار بیخوابی
hysterical دچار تپاکی
seized دچار حمله
perverted دچار ضلالت
wind broken دچار پربادی
seize دچار حمله
strikebound دچار اعتصاب
vertiginous دچار سرگیجه
catch دچار شدن به
seizes دچار حمله
hydrocephalic دچار استسقای سر
hydrocephalous دچار استسقای سر
hysterically دچار هیستری
neuralgic دچار درداعصاب
consumptives دچار مرض سل
consumptive دچار مرض سل
strangurious دچار چکمیزک
bitten with الوده دچار
hungrier دچار گرسنگی
hungriest دچار گرسنگی
hungry دچار گرسنگی
lumbaginous دچار کمر درد
iritic دچار اماس عنبیه
rhematicky دچار باد مفاصل
embroiled in war دچار یا گرفتار جنگ
serpiginous دچار زرد زخم
neuropath دچار اختلالات عصبی
feel the pinch <idiom> دچار بی پولی شدن
To have an accident. دچار تصادف شدن
To get into difficulties. دچار اشکال شدن
to get into دچار [حالتی] شدن
to fall into دچار [حالتی] شدن
porriginous دچار سعفی یا کچلی
thunderstrike دچار صاعقه شدن
thunderstrike دچار رعدوبرق شدن
wind bound دچار باد مخالف
understaffed دچار کمبود کارمند
pellagrous دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
bulimious دچار جوع گاوی
neurotic دچار اختلال عصبی
mycotic دچار ناخوشی قارچی
moon blind دچار اماس نوبتی
necrotic دچار غانقرایایا فساداستخوان
asthmatic دچار تنگی نفس اسمی
hangry <adj.> گشنگی که دچار عصبانیت میشود
wronged دچار خطا و انحطاط مظلوم
paretic دچار فلج ناقص یا عضلانی
astigmatic دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
asthmatics دچار تنگی نفس اسمی
hypochondriacal دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
i am in a sorry hopeless etc دچار وضع بدی شده ام
neurasthenic دچار خستگی یاضعف اعصاب
to cach one's death دچار سرماخوردگی کشنده شدن
plunged in war سخت گرفتاریا دچار جنگ
stenosed دچار هرگونه تنگی مجرا
phlebitic دچار اماس جدار ورید
melanotic دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
conscience-stricken دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
chain react دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
parotitic دچار اماس در غده بنا گوشی
hydrocele دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
euthanasia مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
person running amok فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
frenzied attacker فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
hyperventilation تنفس زیاد بطوریکه مقدار دی اکسید کربن در خون از مقدارعادی ان کمتر میشود و سبب تشنج سرگیجه و غش میگردد
The warning light seems to have malfunctioned. چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
nymphomanic دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
muddy weather هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود [هوا و فضا]
vives یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
to run into a bad practice گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
bombed یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bomb یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombs یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed out یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
i suffer from headache سردرد دارم دچار سردرد هستم
apoplectic دچار سکته سکته اور
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com