Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 148 (8 milliseconds)
English
Persian
bulimious
دچار جوع گاوی
Other Matches
cowy
گاوی
cow's tail
دم گاوی
bovine
گاوی
taurine
گاوی
cowpox
ابله گاوی
vaccinia
ابله گاوی
cow pox
ابله گاوی
bull head
کله گاوی
to dry a cow
گاوی را ازشیرانداختن
variola
ابله گاوی
oxeye
چشم گاوی
ox eye
چشم گاوی
variolous
ابله گاوی
matricaria parthenium
بابونه گاوی
motherwort
بابئنه گاوی
mangel wurzel
چغندر گاوی
bucrane
[ترئینات را ریسه گل که سر گاوی را نشان می دهد.]
bucranium
[ترئینات را ریسه گل که سر گاوی را نشان می دهد.]
to take the bull by the horns
دلیرانه با سختی روبرو شدن با شاخ گاوی درافتادن
stricken
دچار
stricken with fever
دچار تب
afoul
دچار
strangurious
دچار چکمیزک
hydrocephalic
دچار استسقای سر
hydrocephalous
دچار استسقای سر
in queer street
دچار رسوایی
insomnious
دچار بیخوابی
hungrier
دچار گرسنگی
hungriest
دچار گرسنگی
hungry
دچار گرسنگی
dysenteric
دچار زحیر
consumptive
دچار مرض سل
consumptives
دچار مرض سل
neuralgic
دچار درداعصاب
snow bound
دچار برف
measled
دچار سرخجه
bitten with
الوده دچار
agonist
دچار کشمکش
cropsick
دچار رودل
embroiled
دچار کردن
vertiginous
دچار سرگیجه
wind broken
دچار پربادی
seized
دچار حمله
seizes
دچار حمله
hysterical
دچار تپاکی
hysterically
دچار هیستری
hysterically
دچار تپاکی
perverted
دچار ضلالت
strikebound
دچار اعتصاب
catch
دچار شدن به
seize
دچار حمله
hysterical
دچار هیستری
embroils
دچار کردن
embroil
دچار کردن
dizzy
دچار دوران سر
embroiling
دچار کردن
agonist
دچار اضطراب
feel the pinch
<idiom>
دچار بی پولی شدن
neuropath
دچار اختلالات عصبی
lumbaginous
دچار کمر درد
serpiginous
دچار زرد زخم
rhematicky
دچار باد مفاصل
porriginous
دچار سعفی یا کچلی
to get into
دچار
[حالتی]
شدن
neurotic
دچار اختلال عصبی
moon blind
دچار اماس نوبتی
troubles
دچار کردن اشفتن
to fall into
دچار
[حالتی]
شدن
iritic
دچار اماس عنبیه
mycotic
دچار ناخوشی قارچی
necrotic
دچار غانقرایایا فساداستخوان
pellagrous
دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
embroiled in war
دچار یا گرفتار جنگ
convulsed
دچار تشنج کردن
plague
دچار طاعون کردن
plagued
دچار طاعون کردن
plagues
دچار طاعون کردن
troubling
دچار کردن اشفتن
plaguing
دچار طاعون کردن
trouble
دچار کردن اشفتن
convulsing
دچار تشنج کردن
convulse
دچار تشنج کردن
to let in for
گرفتار یا دچار کردن
thunderstrike
دچار رعدوبرق شدن
thunderstrike
دچار صاعقه شدن
To have an accident.
دچار تصادف شدن
To get into difficulties.
دچار اشکال شدن
wind bound
دچار باد مخالف
understaffed
دچار کمبود کارمند
convulses
دچار تشنج کردن
stenosed
دچار هرگونه تنگی مجرا
plunged in war
سخت گرفتاریا دچار جنگ
hangry
<adj.>
گشنگی که دچار عصبانیت میشود
phlebitic
دچار اماس جدار ورید
to cach one's death
دچار سرماخوردگی کشنده شدن
swamped
دچار کردن مستغرق شدن
swamp
دچار کردن مستغرق شدن
traumatizing
دچار روان زخم کردن
traumatizes
دچار روان زخم کردن
traumatized
دچار روان زخم کردن
traumatize
دچار روان زخم کردن
traumatising
دچار روان زخم کردن
traumatises
دچار روان زخم کردن
traumatised
دچار روان زخم کردن
wronged
دچار خطا و انحطاط مظلوم
swamps
دچار کردن مستغرق شدن
swamping
دچار کردن مستغرق شدن
asthmatic
دچار تنگی نفس اسمی
i am in a sorry hopeless etc
دچار وضع بدی شده ام
neurasthenic
دچار خستگی یاضعف اعصاب
paretic
دچار فلج ناقص یا عضلانی
asthmatics
دچار تنگی نفس اسمی
hypochondriacal
دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
astigmatic
دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
parotitic
دچار اماس در غده بنا گوشی
conscience-stricken
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
melanotic
دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
chain react
دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
fates
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fate
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
hydrocele
دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
euthanasia
مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
person running amok
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
frenzied attacker
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
The warning light seems to have malfunctioned.
چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
nymphomanic
دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
muddy weather
هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود
[هوا و فضا]
vives
یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
to run into a bad practice
گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
collapses
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsed
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
lay up
دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
collapsing
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
bomb
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed out
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombs
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
discomfit
دچار مانع کردن ناراحت کردن
restricting
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restrict
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfiting
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits
دچار مانع کردن ناراحت کردن
i suffer from headache
سردرد دارم دچار سردرد هستم
restricts
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfited
دچار مانع کردن ناراحت کردن
apoplectic
دچار سکته سکته اور
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com