English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 164 (8 milliseconds)
English Persian
wronged دچار خطا و انحطاط مظلوم
Other Matches
downtrod مظلوم
the wronged مظلوم
oppressed مظلوم
opprewwed مظلوم
to suffer wrong مظلوم واقع شدن
degeneration انحطاط
degeneracy انحطاط
stagnation انحطاط
decadence انحطاط
retrogradation انحطاط
involution انحطاط
degeneracy هم ترازی انحطاط
declining زوال انحطاط
degenerative وابسته به انحطاط
slough نهر انحطاط
declines زوال انحطاط
declined زوال انحطاط
chute سقوط انحطاط
chutes سقوط انحطاط
downhill نشیب انحطاط
devolution فسادتدریجی انحطاط
decline زوال انحطاط
downfall انحطاط ریزش
downcome انحطاط ریزش
d. of the horizon انحطاط افق
retrograde انحطاط دهنده قفایی
degenerating روبه انحطاط گذاردن
degenerates روبه انحطاط گذاردن
degenerated روبه انحطاط گذاردن
degenerate روبه انحطاط گذاردن
declined مرحله رکود یا انحطاط اقتصادی
declining مرحله رکود یا انحطاط اقتصادی
decline مرحله رکود یا انحطاط اقتصادی
declines مرحله رکود یا انحطاط اقتصادی
stagnation thesis تز انحطاط و ورشکستگی رژیم سرمایه داری
stricken دچار
afoul دچار
stricken with fever دچار تب
agonist دچار اضطراب
hungriest دچار گرسنگی
agonist دچار کشمکش
hungry دچار گرسنگی
hydrocephalic دچار استسقای سر
consumptive دچار مرض سل
consumptives دچار مرض سل
hydrocephalous دچار استسقای سر
in queer street دچار رسوایی
dysenteric دچار زحیر
neuralgic دچار درداعصاب
cropsick دچار رودل
insomnious دچار بیخوابی
bitten with الوده دچار
measled دچار سرخجه
hungrier دچار گرسنگی
seized دچار حمله
wind broken دچار پربادی
hysterical دچار تپاکی
hysterically دچار هیستری
hysterically دچار تپاکی
seize دچار حمله
perverted دچار ضلالت
strikebound دچار اعتصاب
catch دچار شدن به
seizes دچار حمله
vertiginous دچار سرگیجه
embroil دچار کردن
strangurious دچار چکمیزک
snow bound دچار برف
embroiled دچار کردن
dizzy دچار دوران سر
embroiling دچار کردن
hysterical دچار هیستری
embroils دچار کردن
pellagrous دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
To have an accident. دچار تصادف شدن
serpiginous دچار زرد زخم
thunderstrike دچار صاعقه شدن
feel the pinch <idiom> دچار بی پولی شدن
rhematicky دچار باد مفاصل
to get into دچار [حالتی] شدن
to fall into دچار [حالتی] شدن
To get into difficulties. دچار اشکال شدن
iritic دچار اماس عنبیه
thunderstrike دچار رعدوبرق شدن
wind bound دچار باد مخالف
porriginous دچار سعفی یا کچلی
necrotic دچار غانقرایایا فساداستخوان
mycotic دچار ناخوشی قارچی
moon blind دچار اماس نوبتی
neuropath دچار اختلالات عصبی
understaffed دچار کمبود کارمند
lumbaginous دچار کمر درد
to let in for گرفتار یا دچار کردن
troubles دچار کردن اشفتن
troubling دچار کردن اشفتن
convulsing دچار تشنج کردن
convulses دچار تشنج کردن
convulsed دچار تشنج کردن
convulse دچار تشنج کردن
plaguing دچار طاعون کردن
neurotic دچار اختلال عصبی
trouble دچار کردن اشفتن
plagued دچار طاعون کردن
bulimious دچار جوع گاوی
embroiled in war دچار یا گرفتار جنگ
plagues دچار طاعون کردن
plague دچار طاعون کردن
plunged in war سخت گرفتاریا دچار جنگ
traumatising دچار روان زخم کردن
traumatizes دچار روان زخم کردن
traumatize دچار روان زخم کردن
traumatized دچار روان زخم کردن
stenosed دچار هرگونه تنگی مجرا
to cach one's death دچار سرماخوردگی کشنده شدن
traumatizing دچار روان زخم کردن
phlebitic دچار اماس جدار ورید
traumatises دچار روان زخم کردن
hypochondriacal دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
i am in a sorry hopeless etc دچار وضع بدی شده ام
swamping دچار کردن مستغرق شدن
astigmatic دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
swamps دچار کردن مستغرق شدن
paretic دچار فلج ناقص یا عضلانی
hangry <adj.> گشنگی که دچار عصبانیت میشود
swamped دچار کردن مستغرق شدن
swamp دچار کردن مستغرق شدن
asthmatics دچار تنگی نفس اسمی
asthmatic دچار تنگی نفس اسمی
neurasthenic دچار خستگی یاضعف اعصاب
traumatised دچار روان زخم کردن
conscience-stricken دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
chain react دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
melanotic دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
parotitic دچار اماس در غده بنا گوشی
fates مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
hydrocele دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
fate مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
euthanasia مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
frenzied attacker فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
person running amok فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
The warning light seems to have malfunctioned. چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
nymphomanic دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
muddy weather هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود [هوا و فضا]
vives یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
to run into a bad practice گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
collapse متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsed متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
lay up دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
collapses متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
bombs یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed out یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bomb یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
discomfited دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting دچار مانع کردن ناراحت کردن
restricts منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfits دچار مانع کردن ناراحت کردن
i suffer from headache سردرد دارم دچار سردرد هستم
restrict منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricting منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfit دچار مانع کردن ناراحت کردن
apoplectic دچار سکته سکته اور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com