Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 171 (8 milliseconds)
English
Persian
in queer street
دچار رسوایی
Other Matches
scandal
رسوایی
scandals
رسوایی
infamy
رسوایی
opprobrium
رسوایی
calumnies
رسوایی
blatancy
رسوایی
burning disgrace
رسوایی
calumny
رسوایی
disgraces
رسوایی
dishonor
رسوایی
disgrace
رسوایی
to stab in the back
رسوایی
ignominy
رسوایی
disgraced
رسوایی
dishonoured
رسوایی
dishonour
رسوایی
dishonors
رسوایی
dishonoring
رسوایی
dishonored
رسوایی
dishonouring
رسوایی
dishonours
رسوایی
ill fame
رسوایی
reproaches
توبیخ رسوایی
reproached
توبیخ رسوایی
reproach
توبیخ رسوایی
infamous
رسوایی اور
disgraceful
رسوایی اور
notoriety
رسوایی بدنامی
scandalous
رسوایی اور
flagrance
اشکاری رسوایی
odium
عداوت رسوایی
flagrancy
اشکاری رسوایی
reproaching
توبیخ رسوایی
disrepute
رسوایی بی احترامی
to fling
بوق رسوایی زدن
opprobriously
چنانکه رسوایی اورد
to create
[cause]
a scandal
رسوایی راه انداختن
disreputable
بی اعتبار مایه رسوایی
derogatory
زیان اور ومایه رسوایی
ignominious
موجب رسوایی ننگ اور
indelible disgrace
رسوایی که اثاران محویافراموش نشود
he is a shame to his family
ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
stricken with fever
دچار تب
stricken
دچار
afoul
دچار
strangurious
دچار چکمیزک
dysenteric
دچار زحیر
insomnious
دچار بیخوابی
agonist
دچار کشمکش
neuralgic
دچار درداعصاب
hydrocephalous
دچار استسقای سر
hydrocephalic
دچار استسقای سر
agonist
دچار اضطراب
cropsick
دچار رودل
bitten with
الوده دچار
snow bound
دچار برف
measled
دچار سرخجه
consumptives
دچار مرض سل
perverted
دچار ضلالت
strikebound
دچار اعتصاب
embroils
دچار کردن
embroiling
دچار کردن
embroiled
دچار کردن
embroil
دچار کردن
seized
دچار حمله
seizes
دچار حمله
hysterical
دچار تپاکی
catch
دچار شدن به
hysterically
دچار تپاکی
hysterically
دچار هیستری
consumptive
دچار مرض سل
vertiginous
دچار سرگیجه
hungry
دچار گرسنگی
hungriest
دچار گرسنگی
hungrier
دچار گرسنگی
wind broken
دچار پربادی
hysterical
دچار هیستری
seize
دچار حمله
dizzy
دچار دوران سر
moon blind
دچار اماس نوبتی
convulsing
دچار تشنج کردن
thunderstrike
دچار صاعقه شدن
necrotic
دچار غانقرایایا فساداستخوان
mycotic
دچار ناخوشی قارچی
to fall into
دچار
[حالتی]
شدن
to get into
دچار
[حالتی]
شدن
wind bound
دچار باد مخالف
thunderstrike
دچار رعدوبرق شدن
understaffed
دچار کمبود کارمند
serpiginous
دچار زرد زخم
To get into difficulties.
دچار اشکال شدن
rhematicky
دچار باد مفاصل
To have an accident.
دچار تصادف شدن
porriginous
دچار سعفی یا کچلی
pellagrous
دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
feel the pinch
<idiom>
دچار بی پولی شدن
to let in for
گرفتار یا دچار کردن
lumbaginous
دچار کمر درد
troubling
دچار کردن اشفتن
plagues
دچار طاعون کردن
plaguing
دچار طاعون کردن
neuropath
دچار اختلالات عصبی
convulse
دچار تشنج کردن
bulimious
دچار جوع گاوی
convulsed
دچار تشنج کردن
neurotic
دچار اختلال عصبی
convulses
دچار تشنج کردن
trouble
دچار کردن اشفتن
troubles
دچار کردن اشفتن
embroiled in war
دچار یا گرفتار جنگ
plagued
دچار طاعون کردن
plague
دچار طاعون کردن
iritic
دچار اماس عنبیه
traumatising
دچار روان زخم کردن
traumatize
دچار روان زخم کردن
swamps
دچار کردن مستغرق شدن
traumatized
دچار روان زخم کردن
hangry
<adj.>
گشنگی که دچار عصبانیت میشود
swamp
دچار کردن مستغرق شدن
traumatizes
دچار روان زخم کردن
traumatizing
دچار روان زخم کردن
traumatised
دچار روان زخم کردن
wronged
دچار خطا و انحطاط مظلوم
traumatises
دچار روان زخم کردن
paretic
دچار فلج ناقص یا عضلانی
plunged in war
سخت گرفتاریا دچار جنگ
hypochondriacal
دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
astigmatic
دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
neurasthenic
دچار خستگی یاضعف اعصاب
stenosed
دچار هرگونه تنگی مجرا
i am in a sorry hopeless etc
دچار وضع بدی شده ام
phlebitic
دچار اماس جدار ورید
asthmatics
دچار تنگی نفس اسمی
swamped
دچار کردن مستغرق شدن
swamping
دچار کردن مستغرق شدن
to cach one's death
دچار سرماخوردگی کشنده شدن
asthmatic
دچار تنگی نفس اسمی
conscience-stricken
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
parotitic
دچار اماس در غده بنا گوشی
chain react
دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
melanotic
دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
fate
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
hydrocele
دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
fates
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
person running amok
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
frenzied attacker
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
euthanasia
مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
The warning light seems to have malfunctioned.
چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
nymphomanic
دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
muddy weather
هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود
[هوا و فضا]
vives
یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
to run into a bad practice
گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
collapses
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsed
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
lay up
دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
collapse
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
bombed
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bomb
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed out
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombs
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
restricts
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
i suffer from headache
سردرد دارم دچار سردرد هستم
restricting
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restrict
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfits
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit
دچار مانع کردن ناراحت کردن
apoplectic
دچار سکته سکته اور
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com