Dictiornary-Farsi | دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
melanotic	دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست


Other Matches

melanosis	سیاهی غیر طبیعی پوست
melanism	سیاهی غیر طبیعی بشره سیاه چردگی
An ass in the guise of a lion.	خر درپوست شیر
pox	موجد ابله درپوست
He was transported with joy.	از شادی درپوست نمی گنجید
depigmentation	کاهش رنگ دانه درپوست و غیره
framboesia	ناخوشی واگیرداری که درپوست سیاهان پیدامیشودواماسهایی میاورد
keloid or cheloid	یکجو ربرامدگی درپوست که درجای اسیب دیده پیدا میشود
physiographic	وابسته به اوضاع طبیعی یاجغرافیای طبیعی
blacked	سیاهی
griminess	سیاهی
blackouts	سیاهی
blackout	سیاهی
iron mould	سیاهی
black	سیاهی
blacker	سیاهی
blackness	سیاهی
blackest	سیاهی
sootiness	سیاهی
macule or mackle	سیاهی
nigritude	سیاهی
nigrescence	سیاهی
blacks	سیاهی
iron mold	سیاهی اهن
eye ball	سیاهی چشم
furnace black	سیاهی کوره
macule	لکه سیاهی
inkiness	سیاهی مرکب
naturalism	فلسفه طبیعی مذهب طبیعی
black eyes	سیاهی اطراف چشم
He vanished into the night.	در سیاهی شب نا پدید گشت
melanize	با سیاهی علامت گذاشتن
black eye	سیاهی اطراف چشم
Every thing swims before my eyes .	چشمم سیاهی می رود
black will take no other hue	بالای سیاهی رنگی نیست
ani	پرندگان سیاهی ازخانوادهء فاخته
goal predicates blackness	زغال از سیاهی خبر میدهد
We were there just to make up numbers.	ما آنجا فقط سیاهی لشگه بودیم
feelings indigenous to man	احساسات طبیعی انسان احساساتی که در انسان بومی یا طبیعی هستند
You name it , weve got it.	از سفیدی ماست تا سیاهی ذغال را داریم ( همه چیز )
You name it . Everything under the sun .	از سفیدی ماست تا سیاهی ذغال ( از شیر مرغ تا جان آدمیزاد )
damask	سیاهی و یارنگی که براثر خوردگی روی فولاد صیقلی فاهر میشود
stricken with fever	دچار تب
stricken	دچار
afoul	دچار
dizzy	دچار دوران سر
perverted	دچار ضلالت
hysterically	دچار تپاکی
hysterically	دچار هیستری
catch	دچار شدن به
hysterical	دچار تپاکی
hysterical	دچار هیستری
bitten with	الوده دچار
wind broken	دچار پربادی
cropsick	دچار رودل
embroils	دچار کردن
embroil	دچار کردن
measled	دچار سرخجه
strikebound	دچار اعتصاب
dysenteric	دچار زحیر
embroiled	دچار کردن
embroiling	دچار کردن
insomnious	دچار بیخوابی
in queer street	دچار رسوایی
hydrocephalous	دچار استسقای سر
hydrocephalic	دچار استسقای سر
hungrier	دچار گرسنگی
hungriest	دچار گرسنگی
hungry	دچار گرسنگی
seize	دچار حمله
seized	دچار حمله
seizes	دچار حمله
snow bound	دچار برف
agonist	دچار اضطراب
strangurious	دچار چکمیزک
agonist	دچار کشمکش
neuralgic	دچار درداعصاب
vertiginous	دچار سرگیجه
consumptive	دچار مرض سل
consumptives	دچار مرض سل
plaguing	دچار طاعون کردن
plagues	دچار طاعون کردن
plagued	دچار طاعون کردن
plague	دچار طاعون کردن
wind bound	دچار باد مخالف
understaffed	دچار کمبود کارمند
To get into difficulties.	دچار اشکال شدن
lumbaginous	دچار کمر درد
rhematicky	دچار باد مفاصل
moon blind	دچار اماس نوبتی
mycotic	دچار ناخوشی قارچی
To have an accident.	دچار تصادف شدن
troubles	دچار کردن اشفتن
necrotic	دچار غانقرایایا فساداستخوان
serpiginous	دچار زرد زخم
neuropath	دچار اختلالات عصبی
to let in for	گرفتار یا دچار کردن
embroiled in war	دچار یا گرفتار جنگ
thunderstrike	دچار رعدوبرق شدن
convulsing	دچار تشنج کردن
convulses	دچار تشنج کردن
convulsed	دچار تشنج کردن
convulse	دچار تشنج کردن
thunderstrike	دچار صاعقه شدن
iritic	دچار اماس عنبیه
bulimious	دچار جوع گاوی
troubling	دچار کردن اشفتن
pellagrous	دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
trouble	دچار کردن اشفتن
to get into	دچار [حالتی] شدن
to fall into	دچار [حالتی] شدن
porriginous	دچار سعفی یا کچلی
neurotic	دچار اختلال عصبی
feel the pinch <idiom>	دچار بی پولی شدن
stenosed	دچار هرگونه تنگی مجرا
plunged in war	سخت گرفتاریا دچار جنگ
i am in a sorry hopeless etc	دچار وضع بدی شده ام
hypochondriacal	دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
swamps	دچار کردن مستغرق شدن
swamped	دچار کردن مستغرق شدن
paretic	دچار فلج ناقص یا عضلانی
astigmatic	دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
hangry <adj.>	گشنگی که دچار عصبانیت میشود
swamping	دچار کردن مستغرق شدن
asthmatic	دچار تنگی نفس اسمی
wronged	دچار خطا و انحطاط مظلوم
asthmatics	دچار تنگی نفس اسمی
to cach one's death	دچار سرماخوردگی کشنده شدن
traumatised	دچار روان زخم کردن
traumatises	دچار روان زخم کردن
traumatising	دچار روان زخم کردن
traumatize	دچار روان زخم کردن
neurasthenic	دچار خستگی یاضعف اعصاب
traumatized	دچار روان زخم کردن
traumatizes	دچار روان زخم کردن
swamp	دچار کردن مستغرق شدن
traumatizing	دچار روان زخم کردن
phlebitic	دچار اماس جدار ورید
chain react	دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
parotitic	دچار اماس در غده بنا گوشی
conscience-stricken	دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
fates	مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
hydrocele	دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
fate	مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
person running amok	فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
frenzied attacker	فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
euthanasia	مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
The warning light seems to have malfunctioned.	چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
nymphomanic	دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
muddy weather	هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود [هوا و فضا]
vives	یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
natural bridge	پل طبیعی
naturals	طبیعی
crude copper	مس طبیعی
homebred	طبیعی
indigenous	طبیعی
natural right	حق طبیعی
natural foundation	پی طبیعی
home born	طبیعی
physical	طبیعی
silvan	طبیعی
natural	طبیعی
innate	طبیعی
normal	طبیعی
to run into a bad practice	گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
collapsed	متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
lay up	دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
collapses	متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing	متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse	متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
landscape	منظره طبیعی
in vivo	در محیط طبیعی
landscaped	منظره طبیعی
galenite	سرب طبیعی
landscapes	منظره طبیعی
full scale	اندازه طبیعی
natural recharge	تغذیه طبیعی
preposterous	غیر طبیعی
guardian by nature	قیم طبیعی
natural obstacle	مانع طبیعی
natural person	شخص طبیعی
natural persons	اشخاص طبیعی
natural phenomena	اثار طبیعی
jardin anglo-chinois	باغچه طبیعی
natural rubber	لاستیک طبیعی
hevea rubber	لاستیک طبیعی
natural products	مواد طبیعی
immanent justice	عدالت طبیعی
natural purification	پالایش طبیعی
natural order	نظم طبیعی
landscaping	منظره طبیعی
unnatural	غیر طبیعی
natural vibration	نوسان طبیعی
crude gas	گاز طبیعی
physio	پیشوند طبیعی
continuous climbing	صعود طبیعی
natural year	سال طبیعی
naturalistic observation	مشاهده طبیعی
natural ventilation	تهویه طبیعی
seeps	تراوش طبیعی