English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 136 (7 milliseconds)
English Persian
hysterical دچار هیستری
hysterically دچار هیستری
Other Matches
hysteria هیستری
combat hysteria هیستری جنگ
hysteroid هیستری گونه
anxiety hysteria هیستری اضطرابی
conversion hysteria هیستری تبدیلی
mass hysteria هیستری جمعی
hysteria هیستری حمله عصبی
afoul دچار
stricken with fever دچار تب
stricken دچار
embroiled دچار کردن
embroil دچار کردن
embroils دچار کردن
bitten with الوده دچار
dizzy دچار دوران سر
consumptives دچار مرض سل
consumptive دچار مرض سل
snow bound دچار برف
hydrocephalic دچار استسقای سر
hungry دچار گرسنگی
hungriest دچار گرسنگی
hungrier دچار گرسنگی
strangurious دچار چکمیزک
agonist دچار کشمکش
agonist دچار اضطراب
cropsick دچار رودل
dysenteric دچار زحیر
in queer street دچار رسوایی
catch دچار شدن به
insomnious دچار بیخوابی
measled دچار سرخجه
embroiling دچار کردن
seizes دچار حمله
seized دچار حمله
seize دچار حمله
neuralgic دچار درداعصاب
hydrocephalous دچار استسقای سر
strikebound دچار اعتصاب
perverted دچار ضلالت
vertiginous دچار سرگیجه
hysterically دچار تپاکی
hysterical دچار تپاکی
wind broken دچار پربادی
lumbaginous دچار کمر درد
mycotic دچار ناخوشی قارچی
moon blind دچار اماس نوبتی
serpiginous دچار زرد زخم
necrotic دچار غانقرایایا فساداستخوان
iritic دچار اماس عنبیه
embroiled in war دچار یا گرفتار جنگ
porriginous دچار سعفی یا کچلی
bulimious دچار جوع گاوی
pellagrous دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
rhematicky دچار باد مفاصل
plague دچار طاعون کردن
to let in for گرفتار یا دچار کردن
wind bound دچار باد مخالف
neuropath دچار اختلالات عصبی
understaffed دچار کمبود کارمند
To get into difficulties. دچار اشکال شدن
To have an accident. دچار تصادف شدن
neurotic دچار اختلال عصبی
feel the pinch <idiom> دچار بی پولی شدن
to get into دچار [حالتی] شدن
to fall into دچار [حالتی] شدن
plagued دچار طاعون کردن
plagues دچار طاعون کردن
plaguing دچار طاعون کردن
thunderstrike دچار رعدوبرق شدن
thunderstrike دچار صاعقه شدن
convulses دچار تشنج کردن
trouble دچار کردن اشفتن
troubles دچار کردن اشفتن
convulsed دچار تشنج کردن
convulse دچار تشنج کردن
troubling دچار کردن اشفتن
convulsing دچار تشنج کردن
hangry <adj.> گشنگی که دچار عصبانیت میشود
to cach one's death دچار سرماخوردگی کشنده شدن
neurasthenic دچار خستگی یاضعف اعصاب
plunged in war سخت گرفتاریا دچار جنگ
asthmatics دچار تنگی نفس اسمی
paretic دچار فلج ناقص یا عضلانی
phlebitic دچار اماس جدار ورید
stenosed دچار هرگونه تنگی مجرا
traumatizing دچار روان زخم کردن
swamped دچار کردن مستغرق شدن
swamping دچار کردن مستغرق شدن
swamps دچار کردن مستغرق شدن
traumatize دچار روان زخم کردن
asthmatic دچار تنگی نفس اسمی
traumatized دچار روان زخم کردن
wronged دچار خطا و انحطاط مظلوم
traumatizes دچار روان زخم کردن
astigmatic دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
i am in a sorry hopeless etc دچار وضع بدی شده ام
traumatised دچار روان زخم کردن
swamp دچار کردن مستغرق شدن
traumatising دچار روان زخم کردن
hypochondriacal دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
traumatises دچار روان زخم کردن
chain react دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
parotitic دچار اماس در غده بنا گوشی
conscience-stricken دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
melanotic دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
hydrocele دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
fates مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fate مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
person running amok فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
frenzied attacker فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
euthanasia مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
The warning light seems to have malfunctioned. چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
nymphomanic دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
muddy weather هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود [هوا و فضا]
vives یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
to run into a bad practice گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
collapsed متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapses متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
lay up دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
collapse متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
bombed out یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bomb یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombs یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
discomfits دچار مانع کردن ناراحت کردن
i suffer from headache سردرد دارم دچار سردرد هستم
discomfit دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited دچار مانع کردن ناراحت کردن
restricts منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricting منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restrict منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfiting دچار مانع کردن ناراحت کردن
apoplectic دچار سکته سکته اور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com