Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
fine adjustment knob
دکمه تنظیم دقیق
Other Matches
tune
تنظیم سیستم در نقط ه بهینه آن با تنظیم دقیق
tunes
تنظیم سیستم در نقط ه بهینه آن با تنظیم دقیق
coarse adjustment knob
دکمه تنظیم زیرین
condenser adjustment knob
دکمه تنظیم تراکم
seat back adjustment knob
دکمه تنظیم پشتی صندلی
fine setting
تنظیم دقیق
precision adjustment
تنظیم دقیق
fine adjustment
تنظیم دقیق
zeroes
تنظیم دقیق دستگاه
zero
تنظیم دقیق دستگاه
zeros
تنظیم دقیق دستگاه
fine sight
تنظیم خط نشانه دقیق
precision adjustment
تنظیم تیر دقیق
altitude fine adjustment
دستگاه تنظیم دقیق
precision adjustment
تنظیم دقیق تیر
calibration
تنظیم الات دقیق
fine sight
تنظیم دقیق زاویه توپ
zero beat
تنظیم کردن دقیق موج دستگاه وفرکانس ان
single breasted
دارای دکمه در یک طرف کت کت دو یا سه دکمه
single-breasted
دارای دکمه در یک طرف کت کت دو یا سه دکمه
quartz clock
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
sight adjustment
تنظیم دستگاه نشانه روی تنظیم زاویه یاب قلق گیری کردن
camera station
ایستگاه تنظیم عکاسی هوایی نقطه تنظیم دوربین
tunes
تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
tune
تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
range spotting
تنظیم مسافت تنظیم هدف کردن
paged
انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
pages
انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
page
انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
calibration
تنظیم دستگاه بی سیم تصحیح کردن تنظیم کردن کالیبر سنجی
rheostatic
دستگاه تنظیم جریانهای متغیر برق دستگاه یا جعبه تنظیم مقاومت
rheostat
دستگاه تنظیم جریانهای متغیر برق دستگاه یا جعبه تنظیم مقاومت
tubers
دکمه
tuber
دکمه
shutter release button
دکمه
buttons
دکمه
botton
دکمه
stop knob
دکمه
shooting adjustment keys
دکمه
bottle flower
گل دکمه
reset button
دکمه
buttoning
دکمه
buttoned
دکمه
knobs
دکمه
knob
دکمه
gemma
دکمه
knop
دکمه
button hole
جا دکمه
button
دکمه
tubercle
دکمه
tuberculum
دکمه
sight alinement
تنظیم محور زاویه یاب تنظیم محور دوربین و وسایل نشانه روی با محور لوله
double breasted
کت چهار دکمه
buttonhook
سگک دکمه
knobbed
دکمه دار
flue stop
دکمه ارگ
gemmule
دکمه گیاهک
buttonholing
سوراخ دکمه
buttonholed
سوراخ دکمه
buttonhole
سوراخ دکمه
gemmiparous
دکمه اور
cuffing
دکمه سردست
cuffs
دکمه سردست
snap fastener
دکمه فشاری
snap fastener
دکمه قابلمه
unbuttons
گشودن دکمه
sleeve link
دکمه زنجیری
buttonholes
سوراخ دکمه
buttonhook
دکمه انداز
cuffed
دکمه سردست
radio button
دکمه رادیو
unbuttoned
گشودن دکمه
Buttonhole
کتی که در دو طرف دکمه دارد
mouse button
دکمه ماوس
unbuttoning
گشودن دکمه
alarm push
دکمه اژیر
buttonhook
قلاب دکمه
push button
دکمه فشاری
cuff
دکمه سردست
unbutton
گشودن دکمه
door stop
دکمه کله قندی
film advance mode
دکمه رد کردن فیلم
viewfinder adjustment keys
دکمه یابنده هدف
button
هرچیزی شبیه دکمه
buttoned
هرچیزی شبیه دکمه
stud
دکمه سردست دسته
push botton
دکمه زنگ اخبار
beater ejector
دکمه تعویض سر همزن
canopy release knob
دکمه برقراری سایبان
buttoning
هرچیزی شبیه دکمه
olivette
دکمه هسته خرمایی
olivet
دکمه هسته خرمایی
cornet a pistons
یکجورسازشیپوری که چندین دکمه دارد
eye
دکمه یا گره سیب زمینی
eyeing
دکمه یا گره سیب زمینی
farcy bud
دکمه یابرامدگی درناخوشی سراجه
farcy button
دکمه یابرامدگی درناخوشی سراجه
exposure adjustment knob
دکمه نمایش تعداد فیلم
boutonniere
بریدگی یاشکاف جای دکمه
eying
دکمه یا گره سیب زمینی
tuberculous
دارای برامدگی یا دکمه مسلول
eyes
دکمه یا گره سیب زمینی
double breasted
کتی که در دو طرف دکمه دارد
right
دکمه سمت راست از Mouse با دو یا سه کلید
righted
دکمه سمت راست از Mouse با دو یا سه کلید
shell jacket
بالاتنه کوتاه دکمه دار نظامی
etui
جعبهء کوچک زینتی سوزن نخ و دکمه
righting
دکمه سمت راست از Mouse با دو یا سه کلید
boutonniere
گلی که درسوراخ دکمه کت زده میشود
pushbutton
آنچه با فشار دادن یک دکمه کار کند
double click
احضار یک فرمان توسط دکمه دستگاه OUSE
reefing jacket
یکجور نیمتنه چسبان که از دوطرف دکمه میخورد
pelican crossing
دکمه ای که با زدن آن عبور و مرور قطع میشود
programmable function keyboard
صفحه کلید دکمه یی برای سیستمهای گرافیکی
go no go
اچار تنظیم فاصله سر تیر بارکالیبر 7/21 اچار تنظیم فاصله پیشانی گلنگدن
sidelay
تنظیم کننده کناره کاغذ وسیله تنظیم کناره کاغذ درماشین چاپ
O.K.
دکمه OK که برای شروع یا تایید یک عمل به کار می رود
clicks
تلنگر زدن فرایند فشار دکمه دستگاه OUSE
click
تلنگر زدن فرایند فشار دکمه دستگاه OUSE
clicked
تلنگر زدن فرایند فشار دکمه دستگاه OUSE
to make a typing error
[mistake]
اشتباه روی دکمه ای فشار دادن
[کلید یا تلفن]
to make a typo
[American E]
اشتباه روی دکمه ای فشار دادن
[کلید یا تلفن]
to hit the wrong key
[on the PC/phone/calculator]
اشتباه روی دکمه ای فشار دادن
[کلید یا تلفن]
adjusting ring
حلقه تنظیم زمان ماسوره حلقه تنظیم
clicking
فشار دادن دکمه بالای دستگاه ماوس paste and cut
Programs menu
زیر منوییکه از دکمه Start در ویندوز قابل دستیابی است
scrutinizer
دقیق
advertent
دقیق
punctilious
دقیق
literal
دقیق
intent
دقیق
wistful
دقیق
punctiliously
دقیق
scholastic
دقیق
punctual
دقیق
particular redemption
دقیق
exact solution
حل دقیق
exacts
دقیق
exact
دقیق
tenty
دقیق
subtil
دقیق
astute
دقیق
exacted
دقیق
precision
دقیق
exquisite
دقیق
stringently
دقیق
stringent
دقیق
accurate
دقیق
scholastical
دقیق
doubled
ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
doubled up
ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
double
ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
fine spun
دقیق خیالی
controls
توپزن دقیق
going-over
بررسی دقیق
subtle
دقیق لطیف
queazy
زیاد دقیق
watchfulness
دقیق هشیاری
control
توپزن دقیق
in-depth
دقیق و عمیق
pryingly
با نگاه دقیق
exact location
محل دقیق
controlling
توپزن دقیق
subtlest
دقیق لطیف
subtler
دقیق لطیف
goings-over
بررسی دقیق
setting up
لجوج دقیق
instrument
الات دقیق
precision levelling
ترازیابی دقیق
precision scale
مقیاس دقیق
precision spirit level
ترازوی دقیق
instruments
الات دقیق
precision tools
الات دقیق
queasy
زیاد دقیق
pernickety
کاربسیار دقیق
detailed analysis
آنالیز دقیق
detailed analysis
بررسی دقیق
scrutiny
بررسی دقیق
precision instrument
سنجه دقیق
precision fire
تیر دقیق
particularization
شرح دقیق
perpend
دقیق بودن
punctual
باذکرجزئیات دقیق
sound
بی خطر دقیق
sounded
بی خطر دقیق
soundest
بی خطر دقیق
sounds
بی خطر دقیق
correct
دقیق یا درست
correcting
دقیق یا درست
strictly speaking
دقیق شویم
precisian
خیلی دقیق
micro pressure gage
فشارسنج دقیق
precision balance
ترازوی دقیق
thorough paced
دقیق گام
high accuracy measurement
سنجش دقیق
precise
خیلی دقیق
tenuous
لطیف دقیق
watchful
بی خواب دقیق
imprecise
غیر دقیق
an a calculator
محاسب دقیق
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com