Dictiornary-Farsi | دگرگون ساختن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (11 milliseconds)

English	Persian
turn	دگرگون ساختن
turns	دگرگون ساختن


Other Matches

altering	دگرگون کردن دگرگون شدن
alter	دگرگون کردن دگرگون شدن
alters	دگرگون کردن دگرگون شدن
altered	دگرگون کردن دگرگون شدن
trans-	دگرگون
vicissitudinous	دگرگون
otherguise	دگرگون
metamorphosing	دگرگون کردن
metamorphoses	دگرگون کردن
metamorphosed	دگرگون کردن
metamorphose	دگرگون کردن
endomorph	درون دگرگون
metabolic	دگرگون شونده
to transform [into]	دگرگون کردن [به]
changful	دگرگون شونده
catabolize	دگرگون شدن
transformed	دگرگون کردن
transform	دگرگون کردن
dissimilar	دگرگون ناهمسان
alterative	دگرگون سازنده
changeable	دگرگون شدنی
technical	دگرگون شونده
restructures	دگرگون کردن
restructured	دگرگون کردن
restructure	دگرگون کردن
transmogrification	دگرگون سازی
transforming	دگرگون کردن
transforms	دگرگون کردن
to alter [to]	دگرگون کردن
to alter [to]	دگرگون شدن
metamorphic	دگرگون شده
metamorphic rocks	سنگهای دگرگون
scareup	فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
changeable	دگرگون پذیر متلون
it is quite another story now	اوضاع اکنون دگرگون
ireversible	دگرگون نشدنی بر نگشتنی
changes	دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
change	دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
changed	دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
gneiss	نوعی سنگ دگرگون شده
changing	دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
metabolize	دگرگون کردن از طریق متابولیزم
transformative	قابل تبدیل دگرگون شونده
metameric	در وزن و ترکیب برابر و درخواص شیمیایی دگرگون حلقهای
irreversibly	چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
heteronym	کلمهای که املای ان باکلمه دیگریکسان ولی معنی وتلفظ ان دگرگون
homonym	کلمهای که تلفظ ان با کلمه دیگر یکسان ولی معنی ان دگرگون باشد
vary	عوض کردن دگرگون کردن
varies	عوض کردن دگرگون کردن
sheds	خون جاری ساختن جاری ساختن
shed	خون جاری ساختن جاری ساختن
shedding	خون جاری ساختن جاری ساختن
fabrication	ساختن
minting	ساختن
mints	ساختن
to get along	ساختن
buildings	ساختن
pills	حب ساختن
composes	ساختن
compose	ساختن
pill	حب ساختن
manufactures	ساختن
creating	ساختن
minted	ساختن
indite	ساختن
mint	ساختن
to make a shift	ساختن
creates	ساختن
bulid	ساختن
manufactured	ساختن
manufacture	ساختن
build	ساختن
create	ساختن
to make away	ساختن
forborne	ساختن با
invent	ساختن
invented	ساختن
inventing	ساختن
invents	ساختن
fabricated	ساختن
fabricate	ساختن
fabricates	ساختن
fabricating	ساختن
put up	ساختن
put-up	ساختن
fashions	مد ساختن
miscreate	بد ساختن
upgrade	ساختن
upgraded	ساختن
builds	ساختن
set up	ساختن
pellet	حب ساختن
upgrades	ساختن
makes	ساختن
to go in with	ساختن با
fashioning	مد ساختن
fashioned	مد ساختن
fashion	مد ساختن
make	ساختن
upgrading	ساختن
produces	ساختن
idolised	بت ساختن
unify	تک ساختن
idolises	بت ساختن
idolising	بت ساختن
idolize	بت ساختن
idolized	بت ساختن
idolizes	بت ساختن
unifying	تک ساختن
unifies	تک ساختن
idolizing	بت ساختن
remake	از نو ساختن
generates	ساختن
dree	ساختن با
produced	ساختن
produce	ساختن
bridges	پل ساختن
generate	ساختن
bridged	پل ساختن
to t. up	ساختن
remakes	از نو ساختن
generated	ساختن
generating	ساختن
construct	ساختن
constructs	ساختن
constructed	ساختن
constructing	ساختن
confect	ساختن
bridge	پل ساختن
carbonize	کک ساختن
upbuild	ساختن
sepulcher	قبر ساختن
discovered	مکشوف ساختن
discover	مکشوف ساختن
seats	جایگزین ساختن
islands	جزیره ساختن
discovering	مکشوف ساختن
produces	ساختن محصول
humidify	مرطوب ساختن
humidifies	مرطوب ساختن
humidified	مرطوب ساختن
discovers	مکشوف ساختن
produced	ساختن محصول
substantiating	مستند ساختن
produce	ساختن محصول
prefab	پیس ساختن
denigration	سیاه ساختن
vext	متلاطم ساختن
rescinding	باطل ساختن
internalization	درونی ساختن
versify	شعر ساختن
rescinds	باطل ساختن
ure	عرفی ساختن
tp put to rout	منهزم ساختن
relieves	بر جسته ساختن
relieve	بر جسته ساختن
rescind	باطل ساختن
staticize	ایستا ساختن
discourage	بی جرات ساختن
discourages	بی جرات ساختن
subtilize	متعال ساختن
trammel	محدود ساختن
snow under	مستغرق ساختن
solemnify	موقر ساختن
relieving	بر جسته ساختن
slap down	متوقف ساختن
seated	جایگزین ساختن
prefabs	پیس ساختن
to let off	روان ساختن
insuring	مطمئن ساختن
insures	مطمئن ساختن
ensuring	مطمئن ساختن
ensures	مطمئن ساختن
ensured	مطمئن ساختن
ensure	مطمئن ساختن
necessitate	ناگزیر ساختن
water disposal	ساختن اگو
validating	معتبر ساختن
necessitated	ناگزیر ساختن
accustom	معتاد ساختن
accustoming	معتاد ساختن
accustoms	معتاد ساختن
disturb	مضطرب ساختن
disturbs	مضطرب ساختن
minimizing	کمینه ساختن
minimizes	کمینه ساختن
minimized	کمینه ساختن
minimize	کمینه ساختن
to make known	اشکار ساختن
minimising	کمینه ساختن
minimises	کمینه ساختن
minimised	کمینه ساختن
necessitates	ناگزیر ساختن
necessitating	ناگزیر ساختن
disables	ناتوان ساختن
disable	ناتوان ساختن
to carry over	منقول ساختن
to carry forward	منقول ساختن
to bind	متعهد ساختن
to run rup	باشتاب ساختن