English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
It never occurred again دیگر اتفاق نیفتاد.
Other Matches
chip قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chips قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
otherwise <adv.> به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر]
conversion وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversions وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
tunnelling روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
he was otherwise ordered جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
chanced اتفاق
coincidences اتفاق
event اتفاق
chance اتفاق
togetherness اتفاق
cases اتفاق
case اتفاق
events اتفاق
leagues اتفاق
joinder اتفاق
confederacies اتفاق
occurence اتفاق
flukes اتفاق
lague اتفاق
fluke اتفاق
accident اتفاق
accidents اتفاق
togtherness اتفاق
league اتفاق
confederacy اتفاق
chances اتفاق
chancing اتفاق
confederations اتفاق
happenings اتفاق
accidentalness اتفاق
accidentalism اتفاق
accidence اتفاق
unity اتفاق
federal اتفاق
hap اتفاق
occurrences اتفاق
coincidence اتفاق
happening اتفاق
fortuity اتفاق
occurrence اتفاق
confederation اتفاق
shifts تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifted تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shift تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
disunion عدم اتفاق
occurred اتفاق افتادن
casualist معتقد به اتفاق
occur اتفاق افتادن
occurred <past-p.> اتفاق افتاده
occurring اتفاق افتادن
it happened اتفاق افتاد
fall out اتفاق افتادن
incidentally <adv.> برحسب اتفاق
happened <past-p.> اتفاق افتاده
Accompanied by. Together with . به اتفاق (همراه )
unison اتحاد اتفاق
tide اتفاق افتادن
occurs اتفاق افتادن
Accidentally . By chance. بر حسب اتفاق
fortuitously <adv.> برحسب اتفاق
come about اتفاق افتادن
come to pass اتفاق افتادن
acts of God اتفاق قهری
renewal of the convention تجدید اتفاق
unanimity اتفاق اراء
chancing اتفاق افتادن
confederative اتفاق کننده
consensus of opinion اتفاق اراء
at random <adv.> برحسب اتفاق
befall اتفاق افتادن
hap اتفاق افتادن
act of God اتفاق قهری
consensus اتفاق اراء
coincidentally <adv.> برحسب اتفاق
by hazard <adv.> برحسب اتفاق
by happenstance <adv.> برحسب اتفاق
by chance <adv.> برحسب اتفاق
by a coincidence <adv.> برحسب اتفاق
by accident <adv.> برحسب اتفاق
as it happens <adv.> برحسب اتفاق
accidently <adv.> برحسب اتفاق
accidentally <adv.> برحسب اتفاق
to be played out [enacted] اتفاق افتادن
by a unanimous به اتفاق اراء
befalling اتفاق افتادن
befalls اتفاق افتادن
befell اتفاق افتادن
fortuitism عقیده به اتفاق
chance اتفاق افتادن
supervention اتفاق ناگهانی
betide اتفاق افتادن
by a unanimity vote به اتفاق اراء
unanimously به اتفاق اراء
chances اتفاق افتادن
chanced اتفاق افتادن
to play itself out اتفاق افتادن
befallen اتفاق افتادن
metafile 1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود
happens رخ دادن اتفاق افتادن
fortunes اتفاق افتادن مقدرکردن
consentaneous دارای اتفاق اراء
happen رخ دادن اتفاق افتادن
unanimity اتفاق ارا هم اوازی
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
happened رخ دادن اتفاق افتادن
fortune اتفاق افتادن مقدرکردن
previously زودتر اتفاق افتادن
occurred رخ دادن یا اتفاق افتادن
in the wind <idiom> بزودی اتفاق افتادن
way the wind blows <idiom> چیزی که اتفاق میافتد
as one man به اتفاق مانند یک مرد
sure thing <idiom> حتما اتفاق افتادن
fortuitously برحسب اتفاق اتفاقا
occur رخ دادن یا اتفاق افتادن
by chance برحسب اتفاق یاتصادف
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
occurring رخ دادن یا اتفاق افتادن
it is of frequent بسیار اتفاق میافتد
allopatric جداگانه اتفاق افتاده
it is bound to nappen مقدراست اتفاق بیافتد
occurs رخ دادن یا اتفاق افتادن
he had no more no to say دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
hazards اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
give اتفاق افتادن فدا کردن
coinciding دریک زمان اتفاق افتادن
immediate آنچه یکباره اتفاق افتد
leaguer عضو مجمع اتفاق ملل
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
commoners آنچه اغلب اتفاق میافتد
commonest آنچه اغلب اتفاق میافتد
gives اتفاق افتادن فدا کردن
giving اتفاق افتادن فدا کردن
hazarding اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
coincided دریک زمان اتفاق افتادن
bay چه قبل اتفاق افتاده است
Accidents wI'll happen . جلوی اتفاق رانتوان گرفت
coincide دریک زمان اتفاق افتادن
hazard اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
coincides دریک زمان اتفاق افتادن
accidental آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
incidents ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
Should anything happen to me, ... <idiom> اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
combinatorial explosion موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
It took place under my very eyes. درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
It's Lombard Street to a China orange. <idiom> بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
incident ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
cry over spilt milk <idiom> شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
contingent annuity پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
There's no danger of that happening again. خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
interrupts توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupting توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupt توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
HTML مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد
concert of europe اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
trans shipment انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
data logging ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
flukes یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
Can count on the fingers of one hand <idiom> رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
fluke یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
protocols خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
cyclic دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
protocol خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
latest event time دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
russian revolution وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
coincidence element مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coincidence circuit مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
french revolution انقلابی که درسال 9871 در فرانسه اتفاق افتاد و باعث امحاء سیستم فئودالی و انتقال قدرت حاکمه به طبقه بورژوا شد
coalitions مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalition مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
alternatives دیگر
again دیگر
one an other یک دیگر
anymore دیگر
another دیگر
thence دیگر
alternative شق دیگر
alternative دیگر
alternatives شق دیگر
from one another <adv.> از هم دیگر
furthers دیگر
secus از دیگر سو
other دیگر
no more دیگر نه
others دیگر
next دیگر
else دیگر
furthering دیگر
furthered دیگر
from each other <adv.> از هم دیگر
of one another <adv.> از هم دیگر
of each other <adv.> از هم دیگر
he is no more او دیگر
further دیگر
another شخص دیگر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com