Total search result: 201 (3 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
the interest of it is gone |
دیگر خوش مزگی یا تازگی ندارد |
|
|
Other Matches |
|
it is nothing new |
تازگی ندارد |
He hasn't had much of an appetite lately. |
به تازگی او [مرد] هیچ اشتها ندارد. |
it is allup with him |
دیگر امیدی ندارد |
complete |
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد |
completing |
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد |
Your passport is no longer valid. |
گذرنامه شما دیگر اعتبار ندارد. |
completed |
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد |
completes |
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد |
He has no influence . He cuts no ice. He carries no weight |
دیگر کلاهش پشم ندارد ( فاقد نفوذ است ) |
insipidity |
بی مزگی |
mawkishness |
بی مزگی |
funny bones |
خوش مزگی |
palatableness |
خوش مزگی |
funny bone |
خوش مزگی |
jocularity |
خوش مزگی |
lusciousness |
خوش مزگی |
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless. |
معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد ) |
He that blows in the dust fills his eyes. <proverb> |
کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد. |
he is second to none |
دومی ندارد بالادست ندارد |
maidenhood |
تازگی |
greenness |
تازگی |
latterly |
به تازگی |
freshly |
به تازگی |
verdancy |
تازگی |
greenth |
تازگی |
modernity |
تازگی |
dewiness |
تازگی |
novelty |
تازگی |
modernness |
تازگی |
incipience or ency |
تازگی |
freshness |
تازگی |
refurbishment |
تر و تازگی |
novelties |
تازگی |
recency |
تازگی |
newness |
تازگی |
orinality |
تازگی بکری |
stimulus novelty |
تازگی محرک |
not long a go |
همین تازگی ها |
uninspired |
عاری از تازگی و لطف |
verdure |
تازگی سبزیجات سبزی |
stale |
تازگی وطراوت چیزی را از بین بردن |
nine days wonder |
چیزی که جند صباحی تازگی داردو پس از ان زودفراموش میشود |
lusus natarae |
بازی طبیعت خوش مزگی طبیعت |
chip |
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است |
chips |
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است |
otherwise <adv.> |
به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر] |
conversions |
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای |
conversion |
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای |
reference |
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود |
references |
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود |
some other time |
دفعه دیگر [وقت دیگر] |
tunnelling |
روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد |
flickers |
تصویر گرافیک کامپیوتری که شدت آن در اثر نرخ پایین تازگی تصویر یا اختلال سیگنال تغییر میکند |
flicker |
تصویر گرافیک کامپیوتری که شدت آن در اثر نرخ پایین تازگی تصویر یا اختلال سیگنال تغییر میکند |
flickered |
تصویر گرافیک کامپیوتری که شدت آن در اثر نرخ پایین تازگی تصویر یا اختلال سیگنال تغییر میکند |
he was otherwise ordered |
جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود |
shifts |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
shifted |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
shift |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
Medici Mamluk rug |
قالی مدیسه مملوک [این فرش متعلق به قرن شانزدم میلادی می باشد که به تازگی کشف و در موزه پالازو ایتالیا نگهداری می شود و دارای سه ترنج هشت وجهی است.] |
metafile |
1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود |
he had no more no to say |
دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت |
HTML |
مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد |
there is no style about her |
ندارد |
he is not of that stamp |
را ندارد |
flicker free |
ی ندارد |
there is no limit to it |
حد ندارد |
it does not weigh with me |
ندارد |
trans shipment |
انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر |
he has no temperature to day |
امروز تب ندارد |
he has no manners |
اداب ندارد |
it is nothing out of the way |
غرابتی ندارد |
it is of no weight |
قدرواهمیتی ندارد |
it is well enough |
عیبی ندارد |
It is no trouble at all. |
زحمتی ندارد |
he has no excuse what |
عذری ندارد |
he has an a. to grind |
غرضی ندارد |
dont mention it |
اهمیت ندارد |
no matter |
اهمیت ندارد |
hadn't |
ندارد نبایستی |
no object |
اهمیت ندارد |
it is a soft snap |
کاری ندارد |
he has nostomach for the fight |
سر دعوا ندارد |
She has no axe to grind . She doesnt mean anything . |
مقصودی ندارد |
he is out of huomor |
دماغ ندارد |
No problem at all. It is quite all right . |
مانعی ندارد |
his hat cover his fanily |
هیچکس را ندارد |
It is o. k . ( all right ) . it doesent matter . |
عیب ندارد |
Nothing is quite impossible. |
کارنشد ندارد |
he hasno notion of going |
سر رفتن ندارد |
he has nothing of his own |
چیزی ندارد |
it does not matter |
اهمیت ندارد |
it lacks soul |
روح ندارد |
Don’t mention it. |
قابلی ندارد. |
there is no limit to it |
اندازه ندارد |
his intentions are good |
خیال بدی ندارد |
his hand lack one finger |
دستش یک انگشت ندارد |
it takes two to tango <idiom> |
[یک دست صدا ندارد] |
h does not w.much |
چندان وزنی ندارد |
he is indisposed to go |
میل برفتن ندارد |
there is nothing for it but to |
چارهای ندارد جز اینکه |
Death keeps no calendar. <proverb> |
مرگ تاریخ ندارد. |
That is quitw O. K. That is fine. |
هیج اشکالی ندارد |
it differs nothing from |
هیچ فرقی با .....ندارد |
it matters little |
چندان اهمیت ندارد |
his hand want's two fingers |
دستش دو انگشت ندارد |
de facto standard |
سسهای اعتبار به آن ندارد |
Cheating( fraud) does not pay ( prosper). |
تقلب عاقبت ندارد |
he hasno notion of going |
میل رفتن ندارد |
he hasno notion of going |
خیال رفتن ندارد |
crying is useless |
گریه سودی ندارد |
That's not so! |
این حقیقت ندارد! |
he is at a loose end |
کار معینی ندارد |
he is nothing to me |
بتمن خویشی ندارد |
There is nothing to be ashamed lf . |
( اینکار ) خجالت ندارد |
This does not apply to . . . |
در رابطه با . . . کاربرد ندارد. |
many hands make light work <proverb> |
یک دست صدا ندارد |
he is short of hands |
کارگر کافی ندارد |
he means well |
قصد بدی ندارد |
It doesnt look nice . It is useemly. |
صورت خوشی ندارد |
domains |
برنامهای که حق کپی ندارد |
there is no reason |
هیچ دلیل ندارد |
it is beyond recall |
احتمال لغوشدن ندارد |
it is of no moment |
هیچ اهمیت ندارد |
infinite |
حلقهای که خروج ندارد. |
There is nothing to be afraid of in driving. |
رانندگی که ترس ندارد. |
it is of little worth |
چندان ارزشی ندارد |
it is of no importance |
هیچ اهمیت ندارد |
and that is flat(final)!No arguments! |
چون وچراهم ندارد ! |
Nothing is impossible . |
کار نشد ندارد |
He cant stand the sight of us. |
چشم ندارد ما را ببیند |
There is no market for it in Iran . |
درایران مصرفی ندارد |
there is no exception to that rule |
ان قانون استثناء ندارد |
that in nothing to me |
برای من اهمیتی ندارد |
it is not protected by sanctions |
ضمانت اجرایی ندارد |
irons in the fire <idiom> |
وقت سرخاراندن ندارد |
She never gets any gratitude . |
دستش نمک ندارد |
That is beside the point. It is irrelevant ( inconsequential , immaterial ) . |
ربطی به موضوع ندارد |
domain |
برنامهای که حق کپی ندارد |
she cannot bear heat |
طاقت گرما را ندارد |
it is indifferent to me |
برای من چه اهمیتی ندارد |
he has no friends |
او هیچ دوست و اشنایی ندارد |
there is no precedent for this |
این چیز سابقه ندارد |
It is in the bag . It is a dead cert. |
ردخورد ندارد (حتمی است ) |
He hasnt a mind of his own. |
ازخودش رأیی ندارد (بی اراده) |
My French is not up to much. |
فرانسه ام چندان تعریفی ندارد |
It isn't anything like her. |
او [زن] اصلا همچنین رفتاری ندارد. |
His knowledge has no limits. |
دانش اوحد واندازه ای ندارد |
His greed knows no limits. |
حرص وطمع اش اندازه ندارد |
from immemorial times |
اززمانی که کسی بیاد ندارد |
He is unpredicateble. He acts haphazardly. |
کارش حساب وکتابی ندارد |
It doesnt matter. it is nothing. |
چیزی نیست ( عیب ندارد ) |
His remarks are unfounded. |
حرفهایش پایه واساسی ندارد |
e. wear |
پارچه ایی که مرگ ندارد |
there is no p of his going |
رفتن وی هیچ امکان ندارد |
He has not a single star in all the seven skies. <proverb> |
یک ستاره در هفت آسمان ندارد. |
You are ( most ) welcome . It is a mere nothing . It is not fit to drink . |
قابل ندارد ( بعنوان تعارف ) |
He is on edge. He is restive. |
آرام ندارد (ناراحت است ) |
The full man does not understand a hungry one . <proverb> |
سیر از گرسنه خبر ندارد . |
A logical remark has no answer. <proverb> |
یرف یساب جواب ندارد . |
netblock |
ابشاری که نیاز به دفاع ندارد |
they are of no historical |
هیچ اهمیت تاریخی ندارد |
it boots not to complain |
گله گذاری سودی ندارد |
it does not matter |
عیب ندارد چیزی نیست |
it is not worth my while |
نمیارزد برای من ارزش ندارد |
time out of minds |
زمانی که کسی یاد ندارد |
it is immaterial |
ناچیز است اهمیت ندارد |
he does nothing but talk |
کاری جزحرف زدن ندارد |
out of one's element <idiom> |
جایی که به شخص تعلق ندارد |
It wI'll come to a bad end. It is foredoomed. |
اینکار عاقبت ( خوشی ) ندارد |
There is nothing wrong with it. |
این هیچ ایرادی ندارد. |
that is nothing like it |
هیچ شباهتی بدان ندارد |
It is pointless for her to come here . |
موضوع ندارد اینجا بیاید |
null |
رشتهای که هیچ حرفی ندارد |
confession and avoidance |
باط ندارد و اثرش به سوداوست |
there is no occasion for fear |
ترس هیچ مورد ندارد |
The very idea ! |
معنی ندارد ! ( قبیح است ) |
it is of no use talking |
سخن گفتن سودی ندارد |
you are welcome |
کاری نکردم اهمیت ندارد |
unconditional |
آنچه به هیچ شرطی بستگی ندارد |
neither fish nor fowl <idiom> |
چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد |
He is only half a man . |
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت ) |
He is in a bad way (poor circumstances). |
وضع وحالش چندان تعریفی ندارد |
they call him mister |
یک اقایی است که عنوان یا لقب ندارد |
This is treason, pure and simple. |
خیانت که دیگه شاخ ودم ندارد |
sole tenant |
مستاجر انحصاری مستاجری که شریک ندارد |
He has a poor service record in this company. |
دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد |
He makes a hundred jugs of which not one has a han. <proverb> |
صد کوزه بسازد یکى دسته ندارد . |
There are no vacancies at the hotel. |
هتل اتاق ( جای ) خالی ندارد |
Your proposal has little practical value . |
پیشنهادتان ارزش عملی چندانی ندارد |
blind letter |
نامهای که نام ونشان روشن ندارد |
It doesnt make any difference to me . |
برای من فرقی نمی کند (ندارد) |
It is a case of tit for tat . |
چیزی که عوض داد گله ندارد |
The poor fellow ( guy ) is restless. |
بیچاره قرار نمی گیرد ( ندارد ) |
coram non judice |
درپیش کسی که صلاحیت داوری ندارد |
irreligionist |
کسیکه بمسائل دینی اعتنائی ندارد |
There is no disagreement among us. |
اختلاف نظری بین ماوجود ندارد |
no address operation |
دستویر که نیازی به آدرس در خود ندارد |
... if you don't mind my asking |
... اگر پرسش من [برای تو] ایرادی ندارد |
no branch |
شغلی که احتیاج به رسته تخصصی ندارد |