Dictiornary-Farsi | ذره با انرژی متوسط | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
medium energy particle	ذره با انرژی متوسط


Search result with all words

average kinetic energy	انرژی متوسط جنبشی
Other Matches

virtual level	تراز انرژی سیستم هستهای داخل اتم که انرژی برانگیزش ان کمتر از کمترین انرژی جداشده از ذره هستهای بیشتر است
pair production	تغییر شکل انرژی سینتیک فوتون یا هر ذره پر انرژی به جرم
intrinsic energy	انرژی موجود در یک ترکیب شیمیایی انرژی ذاتی
energy transition	عبور انرژی [ عبور عرضه انرژی ازسوخت سنگواره ای به سوخت پایدار ]
european unclear a energy agency	اداره انرژی هستهای اروپا یکی از سازمانهایی که درسال 8591 در بطن سازمان همکاری اقتصادی اروپا و به منظور تولید انرژی اتمی وبرای مقاصد صلح امیز درکشورهای اروپای غربی ایجاد شده است
fission to yield ratio	توان بمب اتمی نسبت انرژی شکافت اتمی به انرژی حاصله از پرتاب بمب
sound absorption	خاصیت تبدیل انرژی صوتی خاصیت جذب انرژی صوتی
mean sea level	ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
averaged	حد متوسط
average limit of ice	حد متوسط یخ
averages	حد متوسط
averaged	متوسط
averages	متوسط
averaging	حد متوسط
intermediate	متوسط
tolerable	متوسط
modals	متوسط
modal	متوسط
mediocre	متوسط
medium	متوسط
mediums	متوسط
intermedial	متوسط
osculant	متوسط
meant	متوسط
life expectancies	سن متوسط
moderate	متوسط
moderated	متوسط
moderates	متوسط
meanest	متوسط
moderating	متوسط
mean	متوسط
life expectancy	سن متوسط
mesne	متوسط
meaner	متوسط
medium gravle	شن متوسط
average	متوسط
averaging	متوسط
average	حد متوسط
medium	متوسط معتدل
true power	توان متوسط
average deviation	انحراف متوسط
medium	مقدار متوسط
average depth	عمق متوسط
average input	نهاده متوسط
normal	میانه متوسط
average return	بازده متوسط
mediums	مقدار متوسط
mediums	متوسط معتدل
average flow	جریان متوسط
life expectancies	عمر متوسط
medium wave	موج متوسط
duffer	بازیگر متوسط
duffers	بازیگر متوسط
halftone	رنگ متوسط
halftones	رنگ متوسط
par	میزان متوسط
life expectancy	عمر متوسط
average expense	هزینه متوسط
average discharge	بده متوسط
mediocrity	اندازه متوسط
middle classes	طبقه متوسط
weighted average	متوسط وزنی
average value	مقدار متوسط
average revenue	درامد متوسط
average yield	بازده متوسط
a modest income	درآمدی متوسط
average productivity	بازدهی متوسط
average product	تولید متوسط
average cost	هزینه متوسط
average product	محصول متوسط
average price	قیمت متوسط
average payment	پرداخت متوسط
average conditions	شرایط متوسط
average life	عمر متوسط
average output	محصول متوسط
midway	متوسط میانجی
every Tom, Dick and Harry <idiom>	طبقه متوسط
a medium sized car	یک اتومبیل متوسط
averagly	بطور متوسط
middlingly	بطور متوسط
averagely	بطور متوسط
average voltage	ولتاژ متوسط
average variable cost	هزینه متوسط
average latency	رکود متوسط
average latency	تاخیر متوسط
average total cost	هزینه متوسط کل
average speed	سرعت متوسط
average efficiency	بازده متوسط
thinners	تیم متوسط
averages	مقدار متوسط
mean price	قیمت متوسط
averages	میانه متوسط
on the a	بطور متوسط
mean speed	سرعت متوسط
mean stress	خستگی متوسط
averaged	مقدار متوسط
mean time	زمان متوسط
mean time	ساعت متوسط
mean life	عمر متوسط
mean income	درامد متوسط
thinned	تیم متوسط
mean chord	وتر متوسط
mean daily	متوسط روزانه
mean depth	عمق متوسط
averaging	مقدار متوسط
mean deviation	انحراف متوسط
middle class	طبقه متوسط
averaging	میانه متوسط
averaged	میانه متوسط
mean value	مقدار متوسط
medium cloud	ابرهای متوسط
medium frequency	بسامد متوسط
meaner	میانه متوسط
medium scale	در مقیاس متوسط
medium voltage	ولتاژ متوسط
mean	میانه متوسط
mid range	برد متوسط
middle price	قیمت متوسط
moderate speed	سرعت متوسط
medium carbon steel	فولادباکربن متوسط
meanest	میانه متوسط
medium artillery	توپخانه متوسط
mean variation	تغییر متوسط
mean velocity	سرعت متوسط
average	مقدار متوسط
medial	میانه متوسط
medially	بطورمیانه یا متوسط
average	میانه متوسط
median gray	خاکستری متوسط
median income	درامد متوسط
mediterranean sea	بحر متوسط
monthly average	متوسط ماهیانه
thinnest	تیم متوسط
subaverage	زیر حد متوسط
girder bridge	پل بیلی متوسط
thin	تیم متوسط
sort of	بمیزان متوسط
over-average <adj.>	بیش از حد متوسط
above-average <adj.>	بیش از حد متوسط
above average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
above-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
over-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
above average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
above-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
over-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
above average <adj.>	بیش از حد متوسط
intermediate hurdle	مانع متوسط
intermediate pressure	فشار متوسط
intermediate lampholder	سر پیچ متوسط
intermediate high voltage line	خط فشار متوسط
intermediate contrast	تغایر متوسط
secondarily	بطور متوسط
m.f.	بسامد متوسط
sort of	بمقدار متوسط
thins	تیم متوسط
m.f.	فرکانس متوسط
intermediately	بطور متوسط
low energy	انرژی کم
isenergic	هم انرژی
energy barrier	سد انرژی
energy line	خط انرژی
high energy	پر انرژی
exergonic	انرژی ده
endrgized	با انرژی
vigor	انرژی
deenergized	بی انرژی
vigour	انرژی
zipped	انرژی
zipping	انرژی
zips	انرژی
energy	انرژی
energies	انرژی
zip	انرژی
powers	انرژی
powered	انرژی
powering	انرژی
power	انرژی
mean error method	روش خطای متوسط
mean horizontal candlepower	شمع افقی متوسط
average variable cost	هزینه متوسط متغیر
bourgeois	عضوطبقه متوسط جامعه
average productivity	بهره دهی متوسط
average tax rate	نزخ متوسط مالیات
bourgeois	طبقه متوسط بورژوا
average speed	سرعت متوسط حرکت
average seek time	مدت متوسط جستجو
mean solar day	روز متوسط شمسی
mean solar time	زمان متوسط شمسی
mean solar day	روز متوسط خورشیدی
average revenue product	درامد متوسط محصول
average purchase rate	نرخ متوسط خرید
average reaction rate	مقدار متوسط واکنش
averages	متوسط خسارت در بیمه
average reaction rate	سرعت متوسط واکنش
mean high water neaps	متوسط ارتفاع اب دریا
mean freepath	مسیر ازاد متوسط
working point	نقطه فشار متوسط
intermediate temperature	درجه حرارت متوسط
king's blue	رنگ ابی متوسط
man in the street <idiom>	مردم عادی یا متوسط