English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English Persian
high-handed <idiom> رئیس بازی درآوردن
Search result with all words
lord it over <idiom> رئیس بازی درآوردن ،به صورت رئیسبودن ، رفتارکردن
Other Matches
To fool arounk . مسخره بازی درآوردن
To behave ( act ) like a ruffian. To beard the lion in his den . لوطی بازی درآوردن
skimp خسیس بازی درآوردن
To stint . To be cheese - paring . گدا بازی درآوردن ( صر فه جویی زیادی )
lord high stew of england رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
paymaster general رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
emcees بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
emcee بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
public relations officer رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officers رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
republics حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republic حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
shinny بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
To fool ( mess) around . کلک درآوردن
to grow wings بال درآوردن
toilet-training از قنداق درآوردن
to unravel woven [knitted] fabric از گیر درآوردن
to dig out کندن و درآوردن
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally . سفت کن شل کن درآوردن
to redeem از گرو [رهن] درآوردن
to unionise [British E] بشکل اتحادیه درآوردن
to strip something off درآوردن [ملافه از لحاف]
to unionize [American E] بشکل اتحادیه درآوردن
shake down <idiom> باحیله پول درآوردن
make a killing <idiom> پول زیادی درآوردن
mutton dressed as lamb ادای جوانترها را درآوردن
get someone's blood up <idiom> کفر کسی را درآوردن
To give someone hell. پدر کسی را درآوردن
To make money. To make ones pile. پول درآوردن ( ساختن )
rake someone over the coals <idiom> پول زیاد درآوردن
make a bundle <idiom> پول زیادی درآوردن
To get to the root of something. ته وتوی چیزی را درآوردن
harlequinade بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
To rub shoulders with people of high society. Tobecome prominent. سری توی سرها درآوردن
bite the dust <idiom> از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
to curb somebody کسی را تحت کنترل درآوردن
to beat the living daylights out of someone <idiom> دمار از روزگار کسی درآوردن
pooped out <idiom> خسته کننده،از پای درآوردن
To reduce something to the absurd . To make a travesty of something . چیزی را بصورت مسخره درآوردن
frame مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
cutthroat بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
gamesmanship مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
misplay بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
game وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
shinney بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
dib ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
fire fight ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
kiss in the ring بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
to make a trick با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
To go too far . شور کاری را درآوردن ( زیاده روی )
To swindle money out of somebody. با تقلب پول از کسی گرفتن ( درآوردن )
to mandate a territory to a country منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
fast buck <idiom> پول درآوردن ساده وآسان است
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
crampet game بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
harlepuinade نمایش لال بازی ودلقک بازی
charlatanic امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
fraud پور درآوردن با کلک زدن به مردم یا دروغ گفتن به آنها
frauds پور درآوردن با کلک زدن به مردم یا دروغ گفتن به آنها
recredential نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
Don't let making a living prevent you from making a life. اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
Bureaucracy . Red tape . کاغذ بازی ( قرطاس بازی )
Never spend money before you have earned it. هرگز قبل از پول درآوردن، پول خرج نکنید.
batting order ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
provost رئیس
provosts رئیس
superintendent رئیس
higher up رئیس
headsman رئیس
mugwump رئیس
head master رئیس
Deans رئیس
warden رئیس
wardens رئیس
Dean رئیس
head رئیس
presidents رئیس
headmen رئیس
chairman رئیس
president رئیس
sheikh رئیس
sheikhs رئیس
sheiks رئیس
commandants رئیس
chief رئیس
chiefs رئیس
header رئیس
rulers رئیس سر
ruler رئیس سر
headman رئیس
commandant رئیس
superintendents رئیس
leader رئیس
administered رئیس
director رئیس
administering رئیس
administers رئیس
leaders رئیس
director general رئیس کل
administrators رئیس
director generals رئیس کل
directors general رئیس کل
superior رئیس
headers رئیس
administrator رئیس
directors رئیس
masters رئیس
mastered رئیس
chairmen رئیس
sheik رئیس
administer رئیس
warden رئیس
master رئیس
superiors رئیس
syndic رئیس
communication chief رئیس ارتباطات
abbots رئیس راهبان
vice president معاون [رئیس]
chamberlains رئیس خلوت
dominie رئیس اموزشگاه
anchor man رئیس گروه
chairman رئیس جلسه
head mistress خانم رئیس
chairperson رئیس جلسه
chairpersons رئیس جلسه
hierarch رئیس روحانی
heguman رئیس دیر
Chancellors رئیس دانشگاه
heresiarch رئیس رافضیون
head of the state رئیس دولت
head of business firm رئیس تجارتخانه
chief of police رئیس شهربانی
chief of protocol رئیس تشریفات
chief of state رئیس دولت
First Ladies زن رئیس جمهور
First Lady زن رئیس جمهور
beach master رئیس بارانداز
anchormen رئیس گروه
anchor men رئیس گروه
harbor master رئیس بندر
abbot رئیس راهبان
wagon master رئیس قطار
presidents رئیس جمهور
presidents رئیس دانشگاه
vice president نایب رئیس
wardens رئیس زندان
warden رئیس زندان
Prime Minister رئیس الوزرا
Prime Ministers رئیس الوزرا
chamberlain رئیس خلوت
vice chairman نایب رئیس
gun captain رئیس توپ
veep نایب رئیس
gun captain رئیس قبضه
chairmen رئیس جلسه
principal رئیس مدیر
president رئیس دانشگاه
president رئیس جمهور
wharfmaster رئیس اسکله
wharfmaster رئیس بندر
sheikh رئیس قبیله
sheikh رئیس خانواده
sheikhs رئیس قبیله
sheikhs رئیس خانواده
sheiks رئیس قبیله
sheiks رئیس خانواده
premiers مهمتر رئیس
premier مهمتر رئیس
vice chancellor نایب رئیس
schoolmistress خانم رئیس
schoolmistresses خانم رئیس
harbour master رئیس بندر
section chief رئیس قبضه
principals رئیس مدیر
lady principal خانم رئیس
mint master رئیس ضرابخانه
speaker of parliament رئیس پارلمان
podesta رئیس شهربانی
figurehead رئیس بی نفوذ
the pro tem chief رئیس موقت
figurehead رئیس پوشالی
office manager رئیس اداره
office manager رئیس دفتر
vice-chancellors نایب رئیس
mess president رئیس باشگاه
post general رئیس کل پست
magistrates رئیس کلانتری
leadden limbs رئیس اسپ
magistrate رئیس کلانتری
presidentess زن رئیس جمهور
president of the republic رئیس جمهور
surgeons رئیس بهداری
surgeon رئیس بهداری
lord chancellor رئیس کل داوران
president of the court رئیس دادگاه
speaker of parliament رئیس مجلس
Chief Justice رئیس دادگاه
vice-chancellor نایب رئیس
shop stewards رئیس گروه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com