English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
lord it over <idiom> رئیس بازی درآوردن ،به صورت رئیسبودن ، رفتارکردن
Other Matches
high-handed <idiom> رئیس بازی درآوردن
To fool arounk . مسخره بازی درآوردن
To behave ( act ) like a ruffian. To beard the lion in his den . لوطی بازی درآوردن
skimp خسیس بازی درآوردن
To stint . To be cheese - paring . گدا بازی درآوردن ( صر فه جویی زیادی )
republic حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republics حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
dramatis personoe صورت بازی کنان
lord high stew of england رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
inventory از چیزی صورت برداشتن صورت ریز مواد اولیه موجودی انبار صورت تحریرترکه متوفی
paymaster general رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
behaves رفتارکردن
behaved رفتارکردن
behave رفتارکردن
behaving رفتارکردن
dolt احمقانه رفتارکردن
dolts احمقانه رفتارکردن
acted رفتارکردن اثرکردن
behaves درست رفتارکردن
behaving درست رفتارکردن
act رفتارکردن اثرکردن
to play the fool احمقانه رفتارکردن
to do by رفتارکردن نسبت به
to behave oneself درست رفتارکردن
to be down up بسختی رفتارکردن با
behave درست رفتارکردن
behaved درست رفتارکردن
to behave toward رفتارکردن نسبت به
take liberties <idiom> دوستانه رفتارکردن
egotize خودپرستانه رفتارکردن
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
pigs مثل خوک رفتارکردن
to queen it ملکه وار رفتارکردن
take after <idiom> مثل دیگران رفتارکردن
pig مثل خوک رفتارکردن
slam bang بی ادبانه وبا خشونت رفتارکردن
come into one's own <idiom> به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
public relations officer رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officers رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
emcee بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
emcees بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
to play the game رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
shinny بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
to dig out کندن و درآوردن
to unravel woven [knitted] fabric از گیر درآوردن
toilet-training از قنداق درآوردن
To fool ( mess) around . کلک درآوردن
to grow wings بال درآوردن
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally . سفت کن شل کن درآوردن
shake down <idiom> باحیله پول درآوردن
mutton dressed as lamb ادای جوانترها را درآوردن
to unionise [British E] بشکل اتحادیه درآوردن
make a bundle <idiom> پول زیادی درآوردن
make a killing <idiom> پول زیادی درآوردن
to redeem از گرو [رهن] درآوردن
to strip something off درآوردن [ملافه از لحاف]
To get to the root of something. ته وتوی چیزی را درآوردن
To make money. To make ones pile. پول درآوردن ( ساختن )
To give someone hell. پدر کسی را درآوردن
rake someone over the coals <idiom> پول زیاد درآوردن
to unionize [American E] بشکل اتحادیه درآوردن
get someone's blood up <idiom> کفر کسی را درآوردن
harlequinade بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
local چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
locals چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
to beat the living daylights out of someone <idiom> دمار از روزگار کسی درآوردن
To reduce something to the absurd . To make a travesty of something . چیزی را بصورت مسخره درآوردن
To rub shoulders with people of high society. Tobecome prominent. سری توی سرها درآوردن
pooped out <idiom> خسته کننده،از پای درآوردن
bite the dust <idiom> از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
to curb somebody کسی را تحت کنترل درآوردن
frame مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
gamesmanship مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
misplay بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
cutthroat بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
game وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
printers وسیلهای که داده ورودی به صورت الکتریکی را به صورت قابل خواندن چاپ شده تبدیل میکند
printer وسیلهای که داده ورودی به صورت الکتریکی را به صورت قابل خواندن چاپ شده تبدیل میکند
to make a trick با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
shinney بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
kiss in the ring بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
fire fight ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
dib ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
To swindle money out of somebody. با تقلب پول از کسی گرفتن ( درآوردن )
to mandate a territory to a country منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
fast buck <idiom> پول درآوردن ساده وآسان است
To go too far . شور کاری را درآوردن ( زیاده روی )
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
plastic bubble keyboard صفحه کلید که کلیدهای آن به صورت حبابهای کوچک روی ورقه پلاستیکی هستند که در صورت انتخاب مدار را کامل می کنند
crampet game بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
charlatanic امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
harlepuinade نمایش لال بازی ودلقک بازی
packets روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
packet روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
numeric که در بسیاری صفحه کلیدهای کامپیوتر به صورت گروه جداگانه برای واد کردن حجم زیادی از داده به صورت اعداد به کار می رود
fraud پور درآوردن با کلک زدن به مردم یا دروغ گفتن به آنها
frauds پور درآوردن با کلک زدن به مردم یا دروغ گفتن به آنها
recredential نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
Don't let making a living prevent you from making a life. اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
Bureaucracy . Red tape . کاغذ بازی ( قرطاس بازی )
barrage jamming تولید پارازیت به صورت پرده ممانعتی پخش پارازیت به صورت توده وسیع
watt واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watts واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
discretionary آنچه در صورت نیاز لازم و در صورت عدم نیاز زیادی باشد
rom دیسک پلاستیکی کوچک که به عنوان قطعه ROM با فرفیت بالا استفاده میشود. داده به صورت دودویی ذخیره میشود به صورت سوراخهای حکاکی شده روی سطح آن که سپس توسط لیزر خوانده می شوند
line astern صورت بندی ستون هوایی صورت بندی یک ستونه
chargeable accessions استخدام به صورت پرسنل کادر استخدام به صورت پیمانی
Never spend money before you have earned it. هرگز قبل از پول درآوردن، پول خرج نکنید.
batting order ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
dat سیستم ضبط صورت به صورت اطلاعات دیجیتال روی نوار مغناطیسی که تولید مجدد با کیفیت بالا دارد ونیز نوار با فرفیت بالا برای سیستم پشتیبانی
master رئیس
sheik رئیس
administrator رئیس
masters رئیس
administrators رئیس
provosts رئیس
provost رئیس
syndic رئیس
directors general رئیس کل
director generals رئیس کل
director general رئیس کل
mastered رئیس
superintendents رئیس
chairman رئیس
sheikhs رئیس
headmen رئیس
headman رئیس
ruler رئیس سر
rulers رئیس سر
chairmen رئیس
headsman رئیس
head master رئیس
higher up رئیس
Deans رئیس
sheiks رئیس
superintendent رئیس
sheikh رئیس
chief رئیس
head رئیس
presidents رئیس
president رئیس
commandants رئیس
chiefs رئیس
commandant رئیس
Dean رئیس
warden رئیس
mugwump رئیس
wardens رئیس
leader رئیس
leaders رئیس
warden رئیس
superiors رئیس
headers رئیس
superior رئیس
header رئیس
director رئیس
administer رئیس
administered رئیس
administers رئیس
directors رئیس
administering رئیس
wharfmaster رئیس بندر
ringmasters رئیس سیرک
ringmasters رئیس گود
ringmaster رئیس گود
sheikhs رئیس خانواده
sheikhs رئیس قبیله
ringmaster رئیس سیرک
sheikh رئیس خانواده
chairman رئیس جلسه
sheikh رئیس قبیله
head of business firm رئیس تجارتخانه
head mistress خانم رئیس
chieftains رئیس قبیله
office manager رئیس دفتر
vice-chancellors نایب رئیس
harbour master رئیس بندر
jurat رئیس شهرداری
sheiks رئیس خانواده
president رئیس دانشگاه
president رئیس جمهور
schoolmistresses خانم رئیس
schoolmistress خانم رئیس
head of the state رئیس دولت
magistrates رئیس کلانتری
Chief of Staff رئیس ستاد
chairmen رئیس جلسه
kapell meister رئیس ارکستر
sheiks رئیس قبیله
Chancellor رئیس دانشگاه
Chancellors رئیس دانشگاه
postmaster رئیس پست
First Ladies زن رئیس جمهور
First Lady زن رئیس جمهور
chieftain رئیس قبیله
hierarch رئیس روحانی
surgeon رئیس بهداری
emcee رئیس تشریفات
beach master رئیس بارانداز
mint master رئیس ضرابخانه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com