Dictiornary-Farsi | رئیس راهبان | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
abbot	رئیس راهبان
abbots	رئیس راهبان


Search result with all words

mninster	دیر عبادتگاه رئیس راهبان کلیسا
Other Matches

lord high stew of england	رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
paymaster general	رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
monkhood dress	راهبان
monkish	ویژه راهبان
friary	راهبان سائل
cowl	بالاپوش راهبان
cowls	بالاپوش راهبان
mninster	خانقاه راهبان
monastery	خانقاه راهبان
monasteries	خانقاه راهبان
monastically	بشیوه راهبان
enclosure	اتاق راهبان [دین]
holy office	جامعه راهبان ومومنین
letter of recall	نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
abbacy	مقام رهبانیت مقر راهبان دیر
jacobite	عضو فرقه راهبان دومی نیکن
essenism	اصول یازندگی راهبان قدیم یهود
locutory	تالاریا اطاق گفتگو در خانقاه راهبان
emcee	بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
public relations officer	رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officers	رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
emcees	بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
franciscan	وابسته بدسته راهبان فرقه فرانسیس مقدس
trappist	عضو فرقهای از راهبان مرتاض اهل سکوت
cloisters	اطاق یاسلول راهبان وتارکان دنیا ایوان
cloister	اطاق یاسلول راهبان وتارکان دنیا ایوان
grey friar	عضو جمعیت راهبان یادرویشان فرقه فرانسیس مقدس
religioner	شخص مذهبی یا دین دار عضو تیرهای از راهبان
republics	حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republic	حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
carmelite	وابسته به راهبان کرملی راهب یا راهبه کرملی
recredential	نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
wardens	رئیس
administrators	رئیس
warden	رئیس
leader	رئیس
leaders	رئیس
administrator	رئیس
directors general	رئیس کل
director generals	رئیس کل
head	رئیس
superintendent	رئیس
superintendents	رئیس
master	رئیس
mastered	رئیس
masters	رئیس
director general	رئیس کل
syndic	رئیس
superior	رئیس
chiefs	رئیس
chairman	رئیس
chairmen	رئیس
head master	رئیس
headsman	رئیس
higher up	رئیس
sheik	رئیس
director	رئیس
provosts	رئیس
superiors	رئیس
administer	رئیس
chief	رئیس
warden	رئیس
administered	رئیس
administering	رئیس
administers	رئیس
provost	رئیس
mugwump	رئیس
sheiks	رئیس
headmen	رئیس
rulers	رئیس سر
ruler	رئیس سر
sheikh	رئیس
commandants	رئیس
commandant	رئیس
president	رئیس
sheikhs	رئیس
directors	رئیس
headman	رئیس
Deans	رئیس
header	رئیس
presidents	رئیس
headers	رئیس
Dean	رئیس
hierarch	رئیس روحانی
heresiarch	رئیس رافضیون
Chief of Staff	رئیس ستاد
head of business firm	رئیس تجارتخانه
heguman	رئیس دیر
head of the state	رئیس دولت
head mistress	خانم رئیس
surgeons	رئیس بهداری
surgeon	رئیس بهداری
ringmaster	رئیس گود
lord chancellor	رئیس کل داوران
ringmasters	رئیس سیرک
sagamore	رئیس ایل
ringmasters	رئیس گود
leadden limbs	رئیس اسپ
lady principal	خانم رئیس
jurat	رئیس شهرداری
mess president	رئیس باشگاه
harbour master	رئیس بندر
beach master	رئیس بارانداز
chairmen	رئیس جلسه
prefect	رئیس فرمانده
chairman	رئیس جلسه
prefects	رئیس فرمانده
Chancellors	رئیس دانشگاه
Chancellor	رئیس دانشگاه
figureheads	رئیس بی نفوذ
chief of police	رئیس شهربانی
chief of protocol	رئیس تشریفات
chief of state	رئیس دولت
harbor master	رئیس بندر
gun captain	رئیس توپ
gun captain	رئیس قبضه
Chiefs of Staff	رئیس ستاد
kapell meister	رئیس ارکستر
dominie	رئیس اموزشگاه
communication chief	رئیس ارتباطات
figurehead	رئیس بی نفوذ
mint master	رئیس ضرابخانه
wagon master	رئیس قطار
shop stewards	رئیس گروه
vice president	نایب رئیس
vice chairman	نایب رئیس
veep	نایب رئیس
figureheads	رئیس پوشالی
the pro tem chief	رئیس موقت
subprincipal	نایب رئیس
staff manager	رئیس کارگزینی
wharfmaster	رئیس اسکله
anchor man	رئیس گروه
anchor men	رئیس گروه
vice president	معاون [رئیس]
Chief of protocol. Master of ceremonies.	رئیس تشریفات
He is in bad with the boss.	با رئیس اش بد است
shop steward	رئیس گروه
First Lady	زن رئیس جمهور
First Ladies	زن رئیس جمهور
chairpersons	رئیس جلسه
chairperson	رئیس جلسه
anchormen	رئیس گروه
speaker of parliament	رئیس پارلمان
speaker of parliament	رئیس مجلس
podesta	رئیس شهربانی
phylarch	رئیس قبیله
emcees	رئیس تشریفات
office manager	رئیس دفتر
office manager	رئیس اداره
master of ceremonies	رئیس تشریفات
masters of ceremonies	رئیس تشریفات
prior	رئیس صومعه
post general	رئیس کل پست
president of the court	رئیس دادگاه
president of the republic	رئیس جمهور
social secretary	رئیس دفتر
site manager	رئیس کارگاه
shipmaster	رئیس کشتی
sheik	رئیس خانواده
sheik	رئیس قبیله
section chief	رئیس قبضه
sachem	رئیس ایل
ring master	رئیس سیرک
emcee	رئیس تشریفات
presidentess	زن رئیس جمهور
ringmaster	رئیس سیرک
figurehead	رئیس پوشالی
sheikh	رئیس قبیله
sheikhs	رئیس خانواده
Prime Ministers	رئیس الوزرا
Prime Minister	رئیس الوزرا
arches	موذی رئیس
Chief Justice	رئیس دادگاه
principals	رئیس مدیر
principal	رئیس مدیر
magistrates	رئیس کلانتری
wharfmaster	رئیس بندر
Chief Justices	رئیس دادگاه
president	رئیس جمهور
sheiks	رئیس قبیله
sheiks	رئیس خانواده
boss	رئیس کارفرما
patriarchs	رئیس خانواده
sheikhs	رئیس قبیله
chieftain	رئیس قبیله
chieftains	رئیس قبیله
postmaster	رئیس پست
sheikh	رئیس خانواده
postmasters	رئیس پست
magistrate	رئیس کلانتری
premiering	مهمتر رئیس
premieres	مهمتر رئیس
premiered	مهمتر رئیس
premiere	مهمتر رئیس
wardens	رئیس زندان
warden	رئیس زندان
patriarch	رئیس خانواده
bossed	رئیس کارفرما
schoolmistresses	خانم رئیس