English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English Persian
warden رئیس زندان
wardens رئیس زندان
Search result with all words
governor حاکم رئیس زندان
governors حاکم رئیس زندان
marshall مارشال رئیس زندان
Other Matches
lord high stew of england رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
paymaster general رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
breakaway شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
emcees بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
emcee بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
public relations officer رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officers رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
republic حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republics حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
recredential نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
qoud زندان
gaoling زندان
prison زندان
quod زندان
presidio زندان
pokey زندان
house of correction زندان
gaols زندان
prisons زندان
tolbooth زندان
jails زندان
jail زندان
jailed زندان
jailing زندان
slammer زندان
hoosegow زندان
calaboose زندان
grates زندان
grated زندان
grate زندان
dungeons زندان
tollbooth زندان
imprisonment زندان
dungeon زندان
bridewell زندان
gaol زندان
hothouses زندان
hothouse زندان
gaoled زندان
black holes زندان تاریک
bagnio زندان شرقی
black hole زندان تاریک
house of d. زندان موقتی
confinement زندان بودن
can زندان کردن
to serve time در زندان بسربردن
canning زندان کردن
cans زندان کردن
to break the prison گریختن از زندان
sweatbox زندان مجرد
state prison زندان دولتی
state prison زندان ایالتی
incarcerating در زندان نهادن
incarcerates در زندان نهادن
put in jail در زندان افکندن
prison breaking زندان گریزی
prison breaker زندان گریز
disciplinary barracks زندان انضباطی
penology اداره زندان
disciplinary barracks زندان دژبان
disciplinary segregation زندان انضباطی
disprison از زندان دراوردن
dunggeon زندان زیرزمین
put in jail به زندان انداختن
imprison زندان کردن
incarcerated در زندان نهادن
incarcerate در زندان نهادن
lockups زندان کردن
close confinement زندان انفرادی
lockup زندان کردن
confinement facility تاسیسات زندان
serve time در زندان به سر بردن
imprisons زندان کردن
imprisoning زندان کردن
from out the prison از توی زندان
prison camp زندان صحرایی
to cage up در زندان افکندن
cell زندان انفرادی
cell زندان تکی
life sentence حکم زندان
jailbreak فرار از زندان
jailbreaks فرار از زندان
cells زندان تکی
cells زندان انفرادی
prison زندان کردن
prisons وابسته به زندان
ward سلول زندان
prisons زندان کردن
solitary confinement زندان مجرد
solitary confinement زندان انفرادی
prison camps زندان صحرایی
prison وابسته به زندان
wards سلول زندان
maximum security prison زندان فوق امنیتی
coop اغل گوسفند زندان
clink زندان [اصطلاح روزمره]
jug زندان [اصطلاح روزمره]
To beak jail . از زندان فرار کردن
wards حیاط محوطه زندان
oubliettes سیاه چال ها [در زندان]
dungeons سیاه چال ها [در زندان]
breach of prison جرم فرار از زندان
bastille زندان عمومی سابق در
ward حیاط محوطه زندان
oubliette سیاه چال [در زندان]
dungeon سیاه چال [در زندان]
extra good time وقت معافیت از زندان
extra good time معافی مشروط از زندان
lay fast by the heels در بند یا زندان نهادن
recommit دوباره زندان کردن
prison psychosis روان پریشی زندان
wardress نگهبان و محافظ زن در زندان
to bail out با ضمانت از زندان دراوردن
He was sent to jail. اورابه زندان انداختند
prisoner of war cage زندان زندانیان جنگی
lay by the heels در بند یا زندان نهادن
to dungeon somebody به زندان انداختن کسی [تاریخ]
to cast [throw] somebody into the dungeon به زندان انداختن کسی [تاریخ]
run (someone) in <idiom> به زندان بردن ،دستگیر کردن
send up <idiom> حکم به زندان انداختن کسی
diversion استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
quad زندانی کردن در زندان افکندن
quads زندانی کردن در زندان افکندن
diversion law استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
penitentiary دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
penitentiaries دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
prison bird کسیکه زندان خانه او شده است
jailŠetc کسیکه زندان خانه اوشده است
turnkey کلید دار زندان دستگاه انحراف سنج زاویه
negligent escape فرار از زندان بدون اطلاع ورضایت مامور محافظش
oubiette زندان پنهان که در بالای ان یک روزنه هست و بس سیاه چال
colony موسسه ای دور از تمدن برای گروهی از مردم [مانند زندان]
court of record در CL فقط اینگونه محاکم حق صدور حکم جریمه و زندان را دارند
warden رئیس
head master رئیس
sheik رئیس
administers رئیس
administering رئیس
administered رئیس
administer رئیس
syndic رئیس
superiors رئیس
chief رئیس
provosts رئیس
provost رئیس
chiefs رئیس
chairman رئیس
chairmen رئیس
master رئیس
headsman رئیس
mugwump رئیس
commandants رئیس
headman رئیس
head رئیس
leader رئیس
leaders رئیس
Deans رئیس
warden رئیس
wardens رئیس
rulers رئیس سر
headmen رئیس
administrator رئیس
commandant رئیس
sheiks رئیس
sheikhs رئیس
sheikh رئیس
president رئیس
presidents رئیس
administrators رئیس
ruler رئیس سر
header رئیس
Dean رئیس
directors رئیس
directors general رئیس کل
masters رئیس
mastered رئیس
director generals رئیس کل
superintendent رئیس
superintendents رئیس
superior رئیس
director general رئیس کل
headers رئیس
director رئیس
higher up رئیس
sachem رئیس ایل
ring master رئیس سیرک
president رئیس دانشگاه
president رئیس جمهور
sagamore رئیس ایل
section chief رئیس قبضه
sheik رئیس قبیله
sheik رئیس خانواده
schoolmistresses خانم رئیس
shipmaster رئیس کشتی
site manager رئیس کارگاه
social secretary رئیس دفتر
speaker of parliament رئیس مجلس
presidentess زن رئیس جمهور
hierarch رئیس روحانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com