Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
surgeon general
رئیس قسمت پزشکی ارتش افسر پزشک
Other Matches
public relations officers
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officer
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
flight surgeon
افسر پزشک نیروی هوایی
constables
افسر ارتش
constable
افسر ارتش
brass hat
افسر ارشد ارتش
brass hats
افسر ارشد ارتش
field grade
افسر ارشد ارتش
veterinarians
پزشک حیوانات در ارتش دامپزشک رشته دامپزشکی
veterinarian
پزشک حیوانات در ارتش دامپزشک رشته دامپزشکی
warlord
افسر عالی رتبه ارتش
joint chief of staff
رئیس ستاد ارتش
jcs
رئیس ستاد ارتش
quartermaster general
رئیس کل کارپردازی ارتش
beach master
افسر لجستیک در عملیات اب خاکی رئیس اسکله
judge advocate general
رئیس دادرسی ارتش مشاور حقوقی وزارت جنگ یا وزارت دفاع مشاور حقوقی ارتش
divisional officer
افسر قسمت
division officer
افسر قسمت
army nurse corps
قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
division officer
فرمانده قسمت افسر رسته
women's army corps
قسمت زنان ارتش
courier transfer officer
افسر مسئول قسمت پیک ارتشی
to bruise a part of the body
کبود شدن یک قسمت از بدن
[پزشکی]
army reserve command
فرماندهی احتیاط نیروی زمینی قسمت احتیاط ارتش
embarkation officer
افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
claims officer
افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
flag rank
افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
field grade
افسر ارشد درجه افسر ارشدی
combined arms army
ارتش مختلط ارتش متشکل از نیروهای مرکب
gl
مخفف issue generalملزومات ارتش تدارکات ارتش
active army
ارتش پیمانی ارتش کادر ثابت
army of occupation
ارتش فاتح ارتش اشغالگر
lord high stew of england
رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
class a agent officer
افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
releasing officer
افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
paymaster general
رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
control officer
افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
letter of recall
نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
in service
درخدمت ارتش در ارتش
emcees
بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
emcee
بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
combat cargo officer
افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
butt
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butted
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butts
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
republic
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republics
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
professional service
تیمهای متخصص پزشکی قسمتهای تخصصی پزشکی
premedical
دوره مقدماتی پزشکی وابسته به پیش پزشکی
terne
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
ecphora
پیش آمدگی
[طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
quartersaw
الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
terneplate
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
plank
قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
shuttling
حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
long bone
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
ENT medicine
پزشکی گوش و حلق و بینی
[پزشکی]
otorhinolaryngology
پزشکی گوش و حلق و بینی
[پزشکی]
base section
رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
cross disbursing
انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
section
قسمت قسمت کردن برش دادن
sections
قسمت قسمت کردن برش دادن
fanfold
یک قسمت به یک جهت قسمت دیگر در جهت مخالف تا کاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار گیرد
medic
پزشک
interne
پزشک
medical officer
سر پزشک
master physician
سر پزشک
medical officer
پزشک
chiropodist
پزشک پا
physician
پزشک
physicians
پزشک
chiropodists
پزشک پا
practitioners
پزشک
medical man
پزشک
docs
پزشک
aesculapian
پزشک
practitioner
پزشک
doc
پزشک
executing agency
قسمت اجراکننده قسمت اجرایی
shuttle
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttle
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttled
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttles
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled
قسمت قسمت حرکت کردن
practitioners
دام پزشک
a fake doctor
پزشک قلابی
practitioners
دندان پزشک
practitioner
دام پزشک
practitioner
دندان پزشک
doctor to the company
پزشک شرکت
doctored
پزشک دکتر
doctor
پزشک دکتر
farriers
دام پزشک
surgeon general
پزشک ارشد
oculists
چشم پزشک
house physician
پزشک مقیم
surgeons
پزشک جراح
doctors
پزشک دکتر
doctor-to-be
پزشک آینده
doctoring
پزشک دکتر
surgeon
پزشک جراح
aurist
پزشک گوش
mad doctor
پزشک دیوانگان
family doctors
پزشک خانواده
family doctor
پزشک خانواده
medical examiner
پزشک قانونی
psychopathist
پزشک دیوانگان
medico legal examiner
پزشک قانونی
neuropathist
پزشک اعصاب
medicine man
پزشک قبیله
medico
پزشک طبیب
oculist
چشم پزشک
ophthalmologist
چشم پزشک
alienist
پزشک دیوانگان
certificate of a doctor
گواهی پزشک
farrier
دام پزشک
physician in attendance
پزشک معالج
general practitioner
پزشک عمومی
to take medical advice
با پزشک مشورت کردن
neuropsychiatrist
پزشک اعصاب و روان
practician
پزشک دست در کار
pediatrician
پزشک متخصص اطفال
syrinx
استاخ پزشک ایطالیایی
physician in ordinary
پزشک رسمی یا همیشگی
iatrogenic illness
بیماری پزشک زاد
esculapian
وابسته به دارگونه طب پزشک
lay analyst
روانکاو غیر پزشک
internist
پزشک امراض داخلی
general practitioner
پزشک بیماریهای عمومی
obstetricians
پزشک متخصص زایمان
psychiater
پزشک ناخوشی دماغی
medicaster
پزشک زبان باز
extern
کمک پزشک روزانه
obstetrician
پزشک متخصص زایمان
recredential
نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
Call a doctor quickly.
فورا پزشک خبر کنید.
interning
انترن پزشک مقیم بیمارستان
woman doctor
پزشک زن حکیم خانم طبیبه
Foundation
[junior]
house officer
[British English]
انترن پزشک
[مقیم بیمارستان]
interns
انترن پزشک مقیم بیمارستان
intern
انترن پزشک مقیم بیمارستان
the doctor ordered an ointment
پزشک مرهم تجویز کرد
first year resident
[American English]
انترن پزشک
[مقیم بیمارستان]
anesthetist
پزشک متخصص بیهوشی و بی حسی
intern
[American English]
انترن پزشک
[مقیم بیمارستان]
eustachian
پیداشده توسط پزشک ایتالیایی
detachments
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachment
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
accoucheur
پزشک متخصص قابلگی وبیماریهای زنان
He's not suited for a doctor.
او
[مرد]
برای یک پزشک مناسب نیست.
attendance of a doctor
حضور پزشک روی رینگ بوکس
to take the pill
[to be on the pill]
[to go on the pill]
قرص خوردن
[طبق دستور از پزشک]
take medical a
به پزشک مراجعه کنید باطبیب مشورت نمایید
There is one physician for every 260 inhabitants.
برای هر ۲۶۰ ساکن یک پزشک وجود دارد.
unless otherwise prescibed
[by the doctor]
مگر اینکه
[پزشک]
نسخه دیگری نوشته
The doctous fee was tacked on to the hospital bI'll .
حق ویزیت پزشک را کشیدند روی صورتحساب بیمارستان
residency
اقامت پزشک در بیمارستان برای کسب تخصص
pretor
افسر
pretorian
افسر
sub-lieutenant
افسر جز
sub-lieutenants
افسر جز
jemadar
افسر
commissioned officers
افسر
coronate
افسر
corona australis
افسر
commissioned officer
افسر
officers
افسر
line officer
افسر صف
coronae australis
افسر
officer
افسر
enlisted section
قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
officer of the day
افسر نگهبان
cable officer
افسر لنگر
commandants
افسر فرمانده
commandant
افسر فرمانده
detail officer
افسر کارگزینی
warrant officers
افسر یار
detail officer
افسر مشاغل
warrant officer
افسر یار
watch officer
افسر نگهبان
officer of the watch
افسر نگهبان
officer on duty
افسر مسئول
orderly officen
افسر نگهبانی
personnel officer
افسر پرسنل
officer in charge
افسر مسئول
The officer on night duty.
افسر کشیک شب
personnel officer
افسر اجودانی
brass
افسر ارشد
commanding officer
افسر فرمانده
reserve officer
افسر وفیفه
reserve officer
افسر احتیاط
senior officer
افسر ارشد
runner
افسر پلیس
runners
افسر پلیس
staff officer
افسر ستاد
commissioned officers
افسر کادر
commissioned officer
افسر کادر
subassembly officer
افسر جزء
subofficer
افسر جزء
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com