English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
lord chancellor رئیس کل داوران
Other Matches
lord high stew of england رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
paymaster general رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
referee's dressing room رختکن داوران
jury هیئت داوران
jury هیات داوران
juries هیات داوران
juries هیئت داوران
marshals داوران کنار مسیر
clerk of the course منشی گروه داوران
marshalled داوران کنار مسیر
marshaled داوران کنار مسیر
marshal داوران کنار مسیر
split decision رای اکثریت داوران
hant شور داوران کاراته
marshaling داوران کنار مسیر
emcee بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
emcees بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
public relations officer رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officers رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
matmen مجموع کشتی گیران و داوران
abstains خودداری داوران ازدادن رای
abstaining خودداری داوران ازدادن رای
abstained خودداری داوران ازدادن رای
abstain خودداری داوران ازدادن رای
committee boat قایق داوران در اغاز و پایان مسیر
homologate تصویب نوع اتومبیل بوسیله داوران
the judges were influenced by داوران زیر نفوذ او واقع شدند
pyx jury هئیت منصفه عیارگیران داوران دینارسنج
rhadamanthus نام یکی از داوران جهان پایین
republics حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republic حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
awarding مبلغی که هیئت داوران جهت رفع اختلاف تعیین مینماید
awarded مبلغی که هیئت داوران جهت رفع اختلاف تعیین مینماید
homologate اعلام و تایید کار حد نصاب سرعت هواپیما به وسیله داوران
award مبلغی که هیئت داوران جهت رفع اختلاف تعیین مینماید
awards مبلغی که هیئت داوران جهت رفع اختلاف تعیین مینماید
postal match مسابقهای که در محل انجام میشود و نتیجه ان با پست نزد داوران ارسال می گردد
touch judge هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
recredential نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
presidents رئیس
mugwump رئیس
head رئیس
chiefs رئیس
chairman رئیس
superintendent رئیس
superintendents رئیس
master رئیس
administrator رئیس
administrators رئیس
wardens رئیس
higher up رئیس
provost رئیس
warden رئیس
leaders رئیس
leader رئیس
chairmen رئیس
mastered رئیس
masters رئیس
director generals رئیس کل
headsman رئیس
director general رئیس کل
directors general رئیس کل
head master رئیس
president رئیس
administers رئیس
sheik رئیس
provosts رئیس
Deans رئیس
Dean رئیس
syndic رئیس
rulers رئیس سر
ruler رئیس سر
header رئیس
headers رئیس
warden رئیس
administer رئیس
administered رئیس
administering رئیس
directors رئیس
sheikhs رئیس
commandant رئیس
sheikh رئیس
commandants رئیس
superiors رئیس
headmen رئیس
superior رئیس
chief رئیس
headman رئیس
director رئیس
sheiks رئیس
boss رئیس کارفرما
bossed رئیس کارفرما
dominie رئیس اموزشگاه
chief of protocol رئیس تشریفات
communication chief رئیس ارتباطات
chief of state رئیس دولت
beach master رئیس بارانداز
figurehead رئیس پوشالی
Chancellors رئیس دانشگاه
figureheads رئیس بی نفوذ
figureheads رئیس پوشالی
figurehead رئیس بی نفوذ
chairman رئیس جلسه
chief of police رئیس شهربانی
vice-chancellors نایب رئیس
vice chancellor نایب رئیس
stationmasters رئیس ایستگاه
stationmaster رئیس ایستگاه
station master رئیس ایستگاه
bossing رئیس کارفرما
bosses رئیس کارفرما
chairmen رئیس جلسه
Chancellor رئیس دانشگاه
vice president معاون [رئیس]
vice president نایب رئیس
vice chairman نایب رئیس
veep نایب رئیس
the pro tem chief رئیس موقت
subprincipal نایب رئیس
staff manager رئیس کارگزینی
speaker of parliament رئیس پارلمان
speaker of parliament رئیس مجلس
social secretary رئیس دفتر
site manager رئیس کارگاه
shipmaster رئیس کشتی
sheik رئیس خانواده
wagon master رئیس قطار
wharfmaster رئیس بندر
Chief of protocol. Master of ceremonies. رئیس تشریفات
He is in bad with the boss. با رئیس اش بد است
shop stewards رئیس گروه
shop steward رئیس گروه
First Lady زن رئیس جمهور
First Ladies زن رئیس جمهور
chairpersons رئیس جلسه
anchormen رئیس گروه
anchor men رئیس گروه
anchor man رئیس گروه
wharfmaster رئیس اسکله
sheik رئیس قبیله
section chief رئیس قبضه
kapell meister رئیس ارکستر
jurat رئیس شهرداری
presidentess زن رئیس جمهور
hierarch رئیس روحانی
heresiarch رئیس رافضیون
heguman رئیس دیر
head of the state رئیس دولت
head of business firm رئیس تجارتخانه
head mistress خانم رئیس
harbour master رئیس بندر
harbor master رئیس بندر
gun captain رئیس توپ
lady principal خانم رئیس
leadden limbs رئیس اسپ
mess president رئیس باشگاه
sagamore رئیس ایل
sachem رئیس ایل
ring master رئیس سیرک
president of the republic رئیس جمهور
president of the court رئیس دادگاه
post general رئیس کل پست
podesta رئیس شهربانی
phylarch رئیس قبیله
office manager رئیس دفتر
office manager رئیس اداره
mint master رئیس ضرابخانه
chairperson رئیس جلسه
gun captain رئیس قبضه
Chief Justices رئیس دادگاه
abbots رئیس راهبان
Prime Minister رئیس الوزرا
presidents رئیس جمهور
warden رئیس زندان
presidents رئیس دانشگاه
Chiefs of Staff رئیس ستاد
wardens رئیس زندان
Chief of Staff رئیس ستاد
chamberlain رئیس خلوت
chamberlains رئیس خلوت
surgeons رئیس بهداری
surgeon رئیس بهداری
premiere مهمتر رئیس
prefect رئیس فرمانده
prefects رئیس فرمانده
schoolmistress خانم رئیس
principal رئیس مدیر
sheiks رئیس خانواده
sheiks رئیس قبیله
principals رئیس مدیر
sheikhs رئیس خانواده
sheikhs رئیس قبیله
sheikh رئیس قبیله
arches موذی رئیس
arch- موذی رئیس
arch موذی رئیس
schoolmistresses خانم رئیس
president رئیس جمهور
president رئیس دانشگاه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com