English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 152 (7 milliseconds)
English Persian
convenient راحت
comfortable راحت
tranquillity راحت
cushier راحت
cushiest راحت
cushy راحت
ease راحت
eased راحت
eases راحت
easing راحت
beforehand راحت
cosier راحت
cosies راحت
cosiest راحت
cosy راحت
cozier راحت
cozies راحت
coziest راحت
snug راحت
comfort راحت
comforted راحت
comforting راحت
comforts راحت
cuddly راحت
placid راحت
cosey راحت
cosiness راحت
cozy راحت
home like راحت
homelike راحت
tranquility راحت
easygoing <adj.> راحت [آسان گیر]
easy <adj.> راحت [آسان گیر]
easy-going <adj.> راحت [آسان گیر]
relaxed <adj.> راحت [آسان گیر]
Other Matches
accomodating راحت موافق
aforehand اماده راحت
show up <idiom> راحت دیدن
relieving راحت کردن
indolence راحت طلبی
relieves راحت کردن
relieve راحت کردن
bed of roses وضع راحت
commodiously بطور راحت
Relax! راحت باش!
sportswear لباس راحت
to take one's rest راحت کردن
to send to glory راحت کردن
to lie down راحت کردن
to be at ease راحت نبودن
stand easy در جا راحت باش
to set at ease راحت کردن
set at ease راحت کردن
parade rest راحت باش
light handed اسان راحت
lay on your oars راحت باش
easy circumstances زندگی راحت
cozily بطور راحت
couthie راحت ومطبوع
wells راحت بسیارخوب
straightest راحت مرتب
well راحت بسیارخوب
straighter راحت مرتب
easy chairs صندلی راحت
easy chair صندلی راحت
rests راحت باش
break راحت باش
snug راحت واسوده
rest راحت باش
straight راحت مرتب
breaks راحت باش
jettison از شر چیزی راحت شدن
leave alone <idiom> راحت گذاشتن (شخصی)
dismass به راحت باش رفتن
You neednt worry . Dont bother your head. خیالت راحت باشد
fall up در جا راحت باش کردن
to take one's ease راحت شدن یا بودن
halts راحت باش کردن
stand easy در جا راحت باش بایستید
snugly بطور دنج یا راحت
eased اسودگی راحت کردن
humane killer تپانچه راحت کشی
eases اسودگی راحت کردن
well lodged دارای منزل راحت
easing اسودگی راحت کردن
Please make yourself comfortable. لطفا" راحت باشید
halted راحت باش کردن
halt راحت باش کردن
With an easy mind (conscience). با خیال (وجدان ) راحت
cuddle در بستر راحت غنودن
I'm uneasy about it. من باهاش راحت نیستم.
cuddled در بستر راحت غنودن
cuddles در بستر راحت غنودن
ease اسودگی راحت کردن
accommodatingly بطور موافق راحت
jettisons از شر چیزی راحت شدن
jettisoning از شر چیزی راحت شدن
cuddling در بستر راحت غنودن
jettisoned از شر چیزی راحت شدن
loped چهارنعل طبیعی و راحت اسب
lope چهارنعل طبیعی و راحت اسب
lopes چهارنعل طبیعی و راحت اسب
cosily بطور راحت بطورگرم ونرم
To set someones mind at ease. خیال کسی را راحت کردن
loping چهارنعل طبیعی و راحت اسب
out of one's hair <idiom> ازشر کسی راحت شدن
to sleep sound خواب راحت یاسنگین رفتن
alighted راحت کردن تخفیف دادن
alighting راحت کردن تخفیف دادن
coil up تجمع ستون در راحت باش
homey راحت واسوده خانه دار
alight راحت کردن تخفیف دادن
easement راحت شدن از درد منزل
alights راحت کردن تخفیف دادن
fall up درجا راحت باش بر هم زدن صف
to sleep like a baby <idiom> مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
end in itself <idiom> مکان کافی برای راحت بودن
Dont stand on ceremony. تشریفات را بگذار کنار ( راحت باش )
I feel relieved because of that issue! خیال من را از این بابت راحت کردی!
pipe down راحت باش دادن ساکت شدن
on easy street <idiom> پول کافی برای زندگی راحت داشتن
burke بطوراهسته وغیر مستقیم از شرکسی راحت شدن
She is comfortably off. ازنظرمالی راحت است ( تأمین مالی دارد )
This car can hold 6 persons comefortably. دراین اتوموبیل راحت 6 نفر راجامی گیرند
lethal chamber اطاق ویژه برای راحت کشتن جانوران
no joy without a نوش بانیش است راحت محض میسرنشودنیست به صامی
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home . اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
flagging قرار دادن یک نشانگر در یک موضوع تا بعداگ راحت پیدا شود
The hotel was home from home . هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
visualization تبدیل اعداد یا داده به صورت گرافیکی که راحت تر قابل فهم باشد
When we get this project off the ground we can relax. وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
Gezellig <adj.> دنج دلپذیر راحت. اشاره ضمنی به زمانی که با عزیزان بعد از چند وقت دوری میگذرانید.
users زبان برنامه نویسی سطح بالا که بیان راحت برخی مشکلات و توابع را فراهم میکند
user زبان برنامه نویسی سطح بالا که بیان راحت برخی مشکلات و توابع را فراهم میکند
suitcases نشانهای که حاوی نوشتار صفحه نمایش است و امکان نصب راحت نوشتارها روی سیستم را می دهند
suitcase نشانهای که حاوی نوشتار صفحه نمایش است و امکان نصب راحت نوشتارها روی سیستم را می دهند
manager نرم افزار انتهایی مط لوب برای کاربر که امکان دستیابی راحت به دستورات سیستم عامل میدهد
managers نرم افزار انتهایی مط لوب برای کاربر که امکان دستیابی راحت به دستورات سیستم عامل میدهد
conveniency راحت- اسایش- راه دست-اسوده- وسیله اسایش یاراحت- مستراح
MMI سخت افزار و نرم افزار طراحی شده برای اینکه کاربر راحت تر با ماشین ارتباط داشته باشد
relaxes تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relaxing تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relax تمدد اعصاب کردن راحت کردن
lightened سبکبار کردن راحت کردن
lightening سبکبار کردن راحت کردن
lightens سبکبار کردن راحت کردن
lighten سبکبار کردن راحت کردن
tracings تابع برنامه گرافیکی یک تصویر bitmap می گیرد و پردازش میکند تا لبههای آنرا پیدا کند و آنها را به یک تصویر با خط عمودی تبدیل کند که راحت تر اجرا شود
tracing تابع برنامه گرافیکی یک تصویر bitmap می گیرد و پردازش میکند تا لبههای آنرا پیدا کند و آنها را به یک تصویر با خط عمودی تبدیل کند که راحت تر اجرا شود
directories روش لیست کردن کاربران و منابع متصل به شبکه به روش ساده و با دستیابی راحت تا کاربر بتواند کاربر دیگر را با نام و با آدرس پیچیده شبکه آدرس دهی کند
directory روش لیست کردن کاربران و منابع متصل به شبکه به روش ساده و با دستیابی راحت تا کاربر بتواند کاربر دیگر را با نام و با آدرس پیچیده شبکه آدرس دهی کند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com