English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
leave alone <idiom> راحت گذاشتن (شخصی)
Other Matches
musical chairs <idiom> هر روز شخصی را سریککار گذاشتن
f.drss جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscriber 1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscribers 1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
lay off <idiom> به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
run into <idiom> اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lid کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lids کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
ease راحت
cushy راحت
eased راحت
easing راحت
cozier راحت
eases راحت
cozy راحت
home like راحت
tranquility راحت
beforehand راحت
homelike راحت
coziest راحت
cozies راحت
comfortable راحت
tranquillity راحت
cushier راحت
cushiest راحت
cosy راحت
cosier راحت
convenient راحت
comforts راحت
comforting راحت
comforted راحت
comfort راحت
cuddly راحت
placid راحت
snug راحت
cosiest راحت
cosiness راحت
cosey راحت
cosies راحت
To leave behinde. جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
Relax! راحت باش!
straightest راحت مرتب
stand easy در جا راحت باش
breaks راحت باش
show up <idiom> راحت دیدن
straighter راحت مرتب
straight راحت مرتب
easy chairs صندلی راحت
easy chair صندلی راحت
light handed اسان راحت
snug راحت واسوده
parade rest راحت باش
to be at ease راحت نبودن
indolence راحت طلبی
lay on your oars راحت باش
to send to glory راحت کردن
to lie down راحت کردن
rest راحت باش
aforehand اماده راحت
accomodating راحت موافق
relieving راحت کردن
wells راحت بسیارخوب
well راحت بسیارخوب
break راحت باش
couthie راحت ومطبوع
cozily بطور راحت
easy circumstances زندگی راحت
rests راحت باش
set at ease راحت کردن
bed of roses وضع راحت
sportswear لباس راحت
commodiously بطور راحت
to set at ease راحت کردن
relieves راحت کردن
to take one's rest راحت کردن
relieve راحت کردن
stand easy در جا راحت باش بایستید
snugly بطور دنج یا راحت
ease اسودگی راحت کردن
dismass به راحت باش رفتن
fall up در جا راحت باش کردن
eased اسودگی راحت کردن
eases اسودگی راحت کردن
well lodged دارای منزل راحت
cuddled در بستر راحت غنودن
cuddles در بستر راحت غنودن
cuddling در بستر راحت غنودن
accommodatingly بطور موافق راحت
cuddle در بستر راحت غنودن
easing اسودگی راحت کردن
Please make yourself comfortable. لطفا" راحت باشید
jettisons از شر چیزی راحت شدن
jettisoned از شر چیزی راحت شدن
jettisoning از شر چیزی راحت شدن
I'm uneasy about it. من باهاش راحت نیستم.
humane killer تپانچه راحت کشی
halted راحت باش کردن
to take one's ease راحت شدن یا بودن
halts راحت باش کردن
jettison از شر چیزی راحت شدن
easygoing <adj.> راحت [آسان گیر]
halt راحت باش کردن
You neednt worry . Dont bother your head. خیالت راحت باشد
With an easy mind (conscience). با خیال (وجدان ) راحت
easy <adj.> راحت [آسان گیر]
easy-going <adj.> راحت [آسان گیر]
relaxed <adj.> راحت [آسان گیر]
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
alights راحت کردن تخفیف دادن
alighting راحت کردن تخفیف دادن
loped چهارنعل طبیعی و راحت اسب
fall up درجا راحت باش بر هم زدن صف
out of one's hair <idiom> ازشر کسی راحت شدن
coil up تجمع ستون در راحت باش
lope چهارنعل طبیعی و راحت اسب
lopes چهارنعل طبیعی و راحت اسب
to sleep sound خواب راحت یاسنگین رفتن
loping چهارنعل طبیعی و راحت اسب
homey راحت واسوده خانه دار
To set someones mind at ease. خیال کسی را راحت کردن
easement راحت شدن از درد منزل
alight راحت کردن تخفیف دادن
alighted راحت کردن تخفیف دادن
cosily بطور راحت بطورگرم ونرم
Dont stand on ceremony. تشریفات را بگذار کنار ( راحت باش )
to sleep like a baby <idiom> مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
I feel relieved because of that issue! خیال من را از این بابت راحت کردی!
pipe down راحت باش دادن ساکت شدن
end in itself <idiom> مکان کافی برای راحت بودن
on easy street <idiom> پول کافی برای زندگی راحت داشتن
burke بطوراهسته وغیر مستقیم از شرکسی راحت شدن
This car can hold 6 persons comefortably. دراین اتوموبیل راحت 6 نفر راجامی گیرند
She is comfortably off. ازنظرمالی راحت است ( تأمین مالی دارد )
lethal chamber اطاق ویژه برای راحت کشتن جانوران
no joy without a نوش بانیش است راحت محض میسرنشودنیست به صامی
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
flagging قرار دادن یک نشانگر در یک موضوع تا بعداگ راحت پیدا شود
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home . اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
The hotel was home from home . هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
visualization تبدیل اعداد یا داده به صورت گرافیکی که راحت تر قابل فهم باشد
When we get this project off the ground we can relax. وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
some one شخصی
one شخصی
ones شخصی
personal شخصی
civilian شخصی
personable شخصی
privates شخصی
informal شخصی
persona شخصی
civil شخصی
personas شخصی
private شخصی
personae شخصی
civilians شخصی
Gezellig <adj.> دنج دلپذیر راحت. اشاره ضمنی به زمانی که با عزیزان بعد از چند وقت دوری میگذرانید.
users زبان برنامه نویسی سطح بالا که بیان راحت برخی مشکلات و توابع را فراهم میکند
user زبان برنامه نویسی سطح بالا که بیان راحت برخی مشکلات و توابع را فراهم میکند
self intrest نفع شخصی
personal remarks انتقادات شخصی
personalty اموال شخصی
under one's belt <idiom> میل شخصی
under one's thumb <idiom> زیرنظر شخصی
self interest غرض شخصی
hire out <idiom> اجاره شخصی
whosoever هر شخصی که باشد
self interest نفع شخصی
separate estate اموال شخصی زن
personal requirment احتیاجات شخصی
personalized form letter فرم شخصی
private property دارایی شخصی
A private car. اتوموبیل شخصی
self will اراده شخصی
on one's shoulders <idiom> مسئولیت شخصی
personal service ابلاغ شخصی
personal service خدمت شخصی
personal staff ستاد شخصی
proenomen نام شخصی
personal saving پس انداز شخصی
personal right حقوق شخصی
personal requirment حوائج شخصی
personalty دارایی شخصی
ea state in severalty ملک شخصی
ibm personal computer IBکامپیوتر شخصی
personal effects لوازم شخصی
backcourt foul خطای شخصی
idols of the cave اوهام شخصی
whoso هر شخصی که باشد
by end غرض شخصی
individual foul خطای شخصی
particular good عین شخصی
informal observations مشاهدات شخصی
very own <adj.> خصوصی [شخصی]
idiograph نشان شخصی
personal pronouns ضمائر شخصی
personal computer کامپیوتر شخصی
oomph چاذبه شخصی
self-interest نفع شخصی
somebody یک شخص شخصی
personal computers کامپیوتر شخصی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com