Dictiornary-Farsi | راضی ساختن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (11 milliseconds)

English	Persian
reconcile	راضی ساختن
reconciles	راضی ساختن
reconciling	راضی ساختن


Other Matches

scareup	فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
consentient	راضی
satisfied	راضی
acquiescent	راضی
pliant	راضی شو
happy	راضی
happier	راضی
happiest	راضی
contenting	راضی
he is not willing to go	راضی
willing	راضی
favourable	راضی
contented	راضی
content	راضی
nothing loath	راضی
satisfy	راضی کردن
satisfies	راضی کردن
self-satisfied	از خود راضی
bumptious	از خود راضی
instansigent	راضی نشو
admit	راضی شدن
satisfiable	راضی شدنی
self content	از خود راضی
to be pleased with	راضی شدن از
overbearing	از خود راضی
chuffed	راضی و خوشحال
finicky	سخت راضی
supple	راضی شدن
bate	راضی کردن
acquiescent	راضی شونده
acquiesce	راضی شدن
satisfying	راضی کردن
smug	از خود راضی
contenting	خوشنود راضی
humoring	راضی نگاهداشتن
humors	راضی نگاهداشتن
satisfiable	راضی کردنی
superiority complex	از خود راضی
humour	راضی نگاهداشتن
humouring	راضی نگاهداشتن
smugness	از خود راضی
humours	راضی نگاهداشتن
smugly	از خود راضی
humored	راضی نگاهداشتن
humoured	راضی نگاهداشتن
self pleased	از خود راضی
self satisfied	از خود راضی
complacent	از خود راضی
assuming	از خود راضی
content	خوشنود راضی
content	راضی کردن
contenting	راضی کردن
roadhog	رانندهی از خود راضی
i am satisfied with his servic	از خدمات او راضی یا خوشنودهستم
i am unwilling to go	راضی نیستم بروم
buy over	با رشوه راضی کردن
sate	راضی کردن فرونشاندن
to buy over	بارشوه راضی کردن
selfjustification	از خود راضی گری
self confidence	از خود راضی گری
i was not satisfied with him	از او خوشنود یا راضی نبودم
self complacency	از خود راضی گری
roadhogs	رانندهی از خود راضی
gratified	خشنود و راضی کردن
acquiescing	تن در دادن راضی شدن
acquiesces	تن در دادن راضی شدن
acquiesced	تن در دادن راضی شدن
gratifies	خشنود و راضی کردن
self satisfaction	از خود راضی گری
self-satisfaction	از خود راضی گری
gratify	خشنود و راضی کردن
In his heart of hearts he is pleasted.	ته دلش راضی است
consenting	راضی شدن رضایت دادن
humor	خوشی دادن راضی نگاهداشتن
as ptoud as punch	بسیار متکبر و از خود راضی
admitting	بار دادن راضی شدن
his action pleased me	ازکارش خوشنودیا راضی شدم
consents	راضی شدن رضایت دادن
admits	بار دادن راضی شدن
consented	راضی شدن رضایت دادن
consent	راضی شدن رضایت دادن
hard to please	نازک نارنجی سخت راضی شو
he would die before he lie	راضی بود بمیرد دورغ نگوید
stand pat <idiom>	ازموقعیت راضی بودن وخواستار تغییرات نبودن
placebos	دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
placebo	دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
She is far too conceited. She is full of herself .	گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
sheds	خون جاری ساختن جاری ساختن
shedding	خون جاری ساختن جاری ساختن
shed	خون جاری ساختن جاری ساختن
satisfy	راضی کردن خشنود کردن
satisfies	راضی کردن خشنود کردن
satisfying	راضی کردن خشنود کردن
unappeasable	اقناع نشدنی راضی نشدنی
to t. up	ساختن
upgraded	ساختن
fabricating	ساختن
upgrade	ساختن
remakes	از نو ساختن
remake	از نو ساختن
fabricates	ساختن
upbuild	ساختن
makes	ساختن
make	ساختن
confect	ساختن
carbonize	کک ساختن
bulid	ساختن
pellet	حب ساختن
composes	ساختن
build	ساختن
buildings	ساختن
builds	ساختن
fashion	مد ساختن
fashioned	مد ساختن
fashioning	مد ساختن
fashions	مد ساختن
compose	ساختن
put-up	ساختن
put up	ساختن
invents	ساختن
inventing	ساختن
invented	ساختن
invent	ساختن
to make away	ساختن
idolizes	بت ساختن
produce	ساختن
miscreate	بد ساختن
minted	ساختن
minting	ساختن
mints	ساختن
produced	ساختن
produces	ساختن
idolized	بت ساختن
idolize	بت ساختن
idolising	بت ساختن
idolises	بت ساختن
idolised	بت ساختن
idolizing	بت ساختن
indite	ساختن
mint	ساختن
creates	ساختن
create	ساختن
to make a shift	ساختن
pills	حب ساختن
pill	حب ساختن
fabricated	ساختن
upgrading	ساختن
creating	ساختن
to go in with	ساختن با
dree	ساختن با
set up	ساختن
generate	ساختن
unifying	تک ساختن
unify	تک ساختن
unifies	تک ساختن
fabricate	ساختن
to get along	ساختن
upgrades	ساختن
manufactures	ساختن
forborne	ساختن با
constructing	ساختن
generated	ساختن
generates	ساختن
fabrication	ساختن
constructed	ساختن
construct	ساختن
manufactured	ساختن
generating	ساختن
bridges	پل ساختن
bridged	پل ساختن
bridge	پل ساختن
constructs	ساختن
manufacture	ساختن
delectate	مشعوف ساختن
coordinate	هماهنگ ساختن
dishallow	بیحرمت ساختن
decrypt	اشکار ساختن
substantiating	مستند ساختن
cut teeth	دندانه ساختن
serviced	روبراه ساختن
constructible	قابل ساختن
detatch	جدا ساختن
concrete	بتن ساختن
substantiates	مستند ساختن
demask	عریان ساختن
substantiated	مستند ساختن
substantiate	مستند ساختن
delimitation	محدود ساختن
service	روبراه ساختن
bedight	مزین ساختن
defect	معیوب ساختن
humidified	مرطوب ساختن
discourages	بی جرات ساختن
humidifies	مرطوب ساختن
vitiating	ناپاک ساختن
humidify	مرطوب ساختن
humidifying	مرطوب ساختن
vitiate	معیوب ساختن
vitiate	ناپاک ساختن
vitiated	معیوب ساختن