Dictiornary-Farsi | راضی شدنی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
satisfiable	راضی شدنی


Other Matches

lapsable	سلب شدنی ساقط شدنی برگشتنی
lapsible a	ساقط شدنی باطل شدنی
trainable	تربیت شدنی قطار شدنی
perishable goods	کالاهای خراب شدنی کالاهای فاسد شدنی
willing	راضی
contenting	راضی
acquiescent	راضی
content	راضی
pliant	راضی شو
contented	راضی
happiest	راضی
satisfied	راضی
consentient	راضی
happier	راضی
nothing loath	راضی
he is not willing to go	راضی
favourable	راضی
happy	راضی
self satisfied	از خود راضی
reconciles	راضی ساختن
reconcile	راضی ساختن
bumptious	از خود راضی
satisfies	راضی کردن
self-satisfied	از خود راضی
satisfy	راضی کردن
satisfying	راضی کردن
reconciling	راضی ساختن
smug	از خود راضی
humours	راضی نگاهداشتن
humouring	راضی نگاهداشتن
humoured	راضی نگاهداشتن
humour	راضی نگاهداشتن
humors	راضی نگاهداشتن
humoring	راضی نگاهداشتن
humored	راضی نگاهداشتن
contenting	راضی کردن
contenting	خوشنود راضی
smugly	از خود راضی
content	راضی کردن
content	خوشنود راضی
self pleased	از خود راضی
smugness	از خود راضی
acquiescent	راضی شونده
instansigent	راضی نشو
supple	راضی شدن
finicky	سخت راضی
chuffed	راضی و خوشحال
complacent	از خود راضی
to be pleased with	راضی شدن از
satisfiable	راضی کردنی
self content	از خود راضی
admit	راضی شدن
acquiesce	راضی شدن
superiority complex	از خود راضی
overbearing	از خود راضی
bate	راضی کردن
assuming	از خود راضی
i am satisfied with his servic	از خدمات او راضی یا خوشنودهستم
i am unwilling to go	راضی نیستم بروم
i was not satisfied with him	از او خوشنود یا راضی نبودم
sate	راضی کردن فرونشاندن
self complacency	از خود راضی گری
self confidence	از خود راضی گری
selfjustification	از خود راضی گری
to buy over	بارشوه راضی کردن
roadhog	رانندهی از خود راضی
roadhogs	رانندهی از خود راضی
In his heart of hearts he is pleasted.	ته دلش راضی است
buy over	با رشوه راضی کردن
self satisfaction	از خود راضی گری
gratify	خشنود و راضی کردن
acquiescing	تن در دادن راضی شدن
gratified	خشنود و راضی کردن
gratifies	خشنود و راضی کردن
acquiesces	تن در دادن راضی شدن
self-satisfaction	از خود راضی گری
acquiesced	تن در دادن راضی شدن
as ptoud as punch	بسیار متکبر و از خود راضی
hard to please	نازک نارنجی سخت راضی شو
consents	راضی شدن رضایت دادن
humor	خوشی دادن راضی نگاهداشتن
admitting	بار دادن راضی شدن
consenting	راضی شدن رضایت دادن
admits	بار دادن راضی شدن
consent	راضی شدن رضایت دادن
consented	راضی شدن رضایت دادن
his action pleased me	ازکارش خوشنودیا راضی شدم
he would die before he lie	راضی بود بمیرد دورغ نگوید
stand pat <idiom>	ازموقعیت راضی بودن وخواستار تغییرات نبودن
She is far too conceited. She is full of herself .	گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
placebos	دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
placebo	دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
dissoluble	حل شدنی
water-soluble	حل شدنی در آب
solvable	حل شدنی
resolvable	حل شدنی
doable	شدنی
dissolvable	اب شدنی
dissolvable	حل شدنی
solubility	حل شدنی
contrivable <adj.>	شدنی
makable <adj.>	شدنی
collapsible	له شدنی
pracitcable	شدنی
possible	شدنی
solvency	حل شدنی
executable <adj.>	شدنی
doable <adj.>	شدنی
feasible <adj.>	شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	شدنی
practicable <adj.>	شدنی
ramrod	خم شدنی
feasible	شدنی
achievable <adj.>	شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	شدنی
manageable <adj.>	شدنی
ramrods	خم شدنی
workable <adj.>	شدنی
makeable <adj.>	شدنی
removable	رفع شدنی
resoluble	تجزیه شدنی
removable	برداشته شدنی
makeable <adj.>	انجام شدنی
repellency	دفع شدنی
resolvable	تجزیه شدنی
removable	معزول شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	انجام شدنی
scrutable	کشف شدنی
saturable	اشباع شدنی
proper <adj.>	اجرا شدنی
purpose-built <adj.>	اجرا شدنی
satiable	اشباع شدنی
satiable	اقناع شدنی
purposeful <adj.>	اجرا شدنی
rightable	درست شدنی
rightable	راست شدنی
retracttable	جمع شدنی
retractile	جمع شدنی
pulverizable	پودر شدنی
pulverable	پودر شدنی
precipitant	تعلیق شدنی
penetrable	سوراخ شدنی
miscible	مخلوط شدنی
minable	استخراج شدنی
mibeable	استخراج شدنی
masticable	جویده شدنی
makable	ساخته شدنی
lapsible a	سلب شدنی
lapsible	ساقط شدنی
lapsible	سلب شدنی
perishability	نابود شدنی
manageable <adj.>	انجام شدنی
purposive <adj.>	اجرا شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	انجام شدنی
practicable <adj.>	انجام شدنی
suitable <adj.>	اجرا شدنی
useful <adj.>	اجرا شدنی
utilitarian [useful] <adj.>	اجرا شدنی
persuasible	ترغیب شدنی
persuasible	تحریک شدنی
reducible	ساده شدنی
sectile	بریده شدنی
workable <adj.>	انجام شدنی
executable <adj.>	انجام شدنی
wieldy	اداره شدنی
vaporizable	بخار شدنی
vaporable	بخار شدنی
transposable	جابجا شدنی
transplantable	پیوند شدنی
practicable <adj.>	اجرا شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	اجرا شدنی
manageable <adj.>	اجرا شدنی
achievable <adj.>	اجرا شدنی
contrivable <adj.>	اجرا شدنی
doable <adj.>	اجرا شدنی
feasible <adj.>	اجرا شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	اجرا شدنی
achievable <adj.>	انجام شدنی
tractile	کشیده شدنی
makeable <adj.>	اجرا شدنی
transmutative	تبدیل شدنی
makable <adj.>	انجام شدنی
contrivable <adj.>	انجام شدنی
convenient <adj.>	اجرا شدنی
appropriate [for an occasion] <adj.>	اجرا شدنی
shrinkable	جمع شدنی
severable	سوا شدنی
severable	جدا شدنی
doable <adj.>	انجام شدنی
feasible <adj.>	انجام شدنی
functional <adj.>	اجرا شدنی
spareable	یدکی شدنی
spendable	خرج شدنی
tensive	کشیده شدنی
tawie	رام شدنی
tameable	رام شدنی
tamable	رام شدنی
talus	رام شدنی
surmountable	فائق شدنی
superimposable	اضافه شدنی