Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (22 milliseconds)
English
Persian
consent
راضی شدن رضایت دادن
consented
راضی شدن رضایت دادن
consenting
راضی شدن رضایت دادن
consents
راضی شدن رضایت دادن
Other Matches
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
acquiesces
تن در دادن راضی شدن
acquiesced
تن در دادن راضی شدن
acquiescing
تن در دادن راضی شدن
admitting
بار دادن راضی شدن
admits
بار دادن راضی شدن
humor
خوشی دادن راضی نگاهداشتن
to give a ready consent
رضایت دادن
accedes
رضایت دادن
acquiesce
رضایت دادن
accede
رضایت دادن
admitting
رضایت دادن
admit
رضایت دادن
admits
رضایت دادن
acceded
رضایت دادن
express one's consent
رضایت دادن
to give ones a to
رضایت دادن به
give up one's claim
رضایت دادن
acceding
رضایت دادن
assented
رضایت دادن موافقت
consent
موافقت رضایت دادن
assenting
رضایت دادن موافقت
to give a ready consent
بی درنگ رضایت دادن
consenting
موافقت رضایت دادن
assent
رضایت دادن موافقت
consented
موافقت رضایت دادن
consents
موافقت رضایت دادن
assents
رضایت دادن موافقت
acquiescing
رضایت دادن موافقت کردن
acquiesced
رضایت دادن موافقت کردن
assents
رضایت دادن تصدیق کردن
acquiesces
رضایت دادن موافقت کردن
assenting
رضایت دادن تصدیق کردن
assented
رضایت دادن تصدیق کردن
testimonialize
گواهی نامه یا رضایت دادن
assent
رضایت دادن تصدیق کردن
happy
راضی
satisfied
راضی
consentient
راضی
acquiescent
راضی
pliant
راضی شو
he is not willing to go
راضی
happiest
راضی
contented
راضی
happier
راضی
favourable
راضی
willing
راضی
content
راضی
nothing loath
راضی
contenting
راضی
bumptious
از خود راضی
chuffed
راضی و خوشحال
self content
از خود راضی
satisfiable
راضی کردنی
assuming
از خود راضی
satisfy
راضی کردن
to be pleased with
راضی شدن از
bate
راضی کردن
satisfiable
راضی شدنی
finicky
سخت راضی
complacent
از خود راضی
reconcile
راضی ساختن
contenting
خوشنود راضی
overbearing
از خود راضی
satisfies
راضی کردن
instansigent
راضی نشو
supple
راضی شدن
self pleased
از خود راضی
self satisfied
از خود راضی
self-satisfied
از خود راضی
superiority complex
از خود راضی
acquiesce
راضی شدن
reconciling
راضی ساختن
reconciles
راضی ساختن
content
راضی کردن
humors
راضی نگاهداشتن
humoured
راضی نگاهداشتن
humour
راضی نگاهداشتن
humours
راضی نگاهداشتن
admit
راضی شدن
acquiescent
راضی شونده
contenting
راضی کردن
humouring
راضی نگاهداشتن
smug
از خود راضی
humoring
راضی نگاهداشتن
smugly
از خود راضی
humored
راضی نگاهداشتن
satisfying
راضی کردن
smugness
از خود راضی
content
خوشنود راضی
In his heart of hearts he is pleasted.
ته دلش راضی است
roadhogs
رانندهی از خود راضی
gratify
خشنود و راضی کردن
gratified
خشنود و راضی کردن
roadhog
رانندهی از خود راضی
gratifies
خشنود و راضی کردن
to buy over
بارشوه راضی کردن
buy over
با رشوه راضی کردن
i was not satisfied with him
از او خوشنود یا راضی نبودم
self-satisfaction
از خود راضی گری
self satisfaction
از خود راضی گری
self complacency
از خود راضی گری
i am satisfied with his servic
از خدمات او راضی یا خوشنودهستم
sate
راضی کردن فرونشاندن
selfjustification
از خود راضی گری
i am unwilling to go
راضی نیستم بروم
self confidence
از خود راضی گری
as ptoud as punch
بسیار متکبر و از خود راضی
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
his action pleased me
ازکارش خوشنودیا راضی شدم
consents
رضایت
acquiescently
با رضایت
suffrage
رضایت
adhesion
رضایت
contentment
رضایت
consentience
رضایت
willingness
رضایت
acquiescence
رضایت
consented
رضایت
satisfaction
رضایت
consent
رضایت
consenting
رضایت
he would die before he lie
راضی بود بمیرد دورغ نگوید
satisfactoriness
رضایت بخشی
willingnesso
رضایت میل
hunky dory
رضایت مندانه
assentation
رضایت فاهری
to w one's consent
رضایت ندادن
well and good
<idiom>
رضایت بخش
job satisfaction
رضایت شغلی
disapproval
عدم رضایت
discontentedness
عدم رضایت
euphoria
خوشحالی رضایت
self approbation
رضایت ازخویشتن
concurrence
دمسازی رضایت
implied
رضایت ضمنی
dissatisfaction
عدم رضایت
sufference
رضایت ضمنی
self content
رضایت از خود
sufferance
رضایت ضمنی
compliantly
با قبول و رضایت
stand pat
<idiom>
ازموقعیت راضی بودن وخواستار تغییرات نبودن
on approval
مشروط به رضایت خریدار
atoning
جلب رضایت کردن
dissatisfactory
مایه عدم رضایت
atones
جلب رضایت کردن
consensus
رضایت وموافقت عمومی
atoned
جلب رضایت کردن
to find satisfactionin any one
از کسی رضایت داشتن
her willing to sing
رضایت یامیل اوبخواندن
atone
جلب رضایت کردن
it is unsatisfactory
رضایت بخش نیست
satisfactorily
بطور رضایت بخش
fill one's shoes
<idiom>
جابهجایی رضایت بخش
placebos
دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
placebo
دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
She is far too conceited. She is full of herself .
گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
testimonial
سفارش وتوصیه رضایت نامه
voluntary partition
افراز با رضایت یا سازش طرفین
assentient
قبول کننده رضایت دهنده
pursuit of happiness
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
tenant by sufference
متصرف با رضایت ضمنی مالک
testimonials
سفارش وتوصیه رضایت نامه
consensual
مبنی بر رضایت طرفین رضایتی
to make amends for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
to atone for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
to feel women up
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
to grope women
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
consented
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consent
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
to make a grab at women
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
[results were]
satisfactory
رضایت بخش
[در یادداشت گزارش کنترل]
consents
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
It doesn't fly with me
[American E]
[colloquial]
این رضایت بخش نیست برای من!
consenting
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
That won't work with me!
این رضایت بخش نیست برای من!
approval
نوعی فروش که در آن خریدار در صورت رضایت پور را می پردازد
Everything is hunky-dory.
<idiom>
همه چیز کاملا رضایت مندانه است.
[اصطلاح روزمره]
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
silence gives consent
سکوت موجب رضایت است عدم اعتراض کاشف از اذن است
satisfying
راضی کردن خشنود کردن
satisfies
راضی کردن خشنود کردن
satisfy
راضی کردن خشنود کردن
unappeasable
اقناع نشدنی راضی نشدنی
innocent passage
مثل حالتی که دولتی قوای خود را جهت سوار کردن به کشتی از خاک کشور دیگری با رضایت ان کشور بدون حالت تهاجمی عبور دهد
certificates
رضایت نامه شهادت نامه
certificate
رضایت نامه شهادت نامه
speaking with prosecutor
در جرایم علیه افراد که از نوع جنحه باشددادگاه به متهم اجازه میدهد که پیش از شروع رسیدگی با شاکی صحبت کند وهر گاه او رضایت خود رااعلام کند مجازات مرتکب تخفیف کلی پیدا میکند
marginal disutility of labor
عدم رضایت نهائی کار نارضامندی نهائی کار
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com