Total search result: 266 (44 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
guide |
راهنمایی کردن |
guided |
راهنمایی کردن |
guides |
راهنمایی کردن |
instruction |
راهنمایی کردن |
instructions |
راهنمایی کردن |
directing |
راهنمایی کردن |
herald |
راهنمایی کردن |
heralded |
راهنمایی کردن |
heralding |
راهنمایی کردن |
heralds |
راهنمایی کردن |
airt |
راهنمایی کردن |
conduce |
راهنمایی کردن |
|
|
Search result with all words |
|
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
lead |
راهنمایی کردن هدایت کردن |
lead |
رهبری کردن راهنمایی |
leads |
راهنمایی کردن هدایت کردن |
leads |
رهبری کردن راهنمایی |
direct |
مستقیم راست راهنمایی کردن |
directed |
مستقیم راست راهنمایی کردن |
directs |
مستقیم راست راهنمایی کردن |
pilot |
راهنمای ناو راهنمایی کردن |
piloted |
راهنمای ناو راهنمایی کردن |
pilots |
راهنمای ناو راهنمایی کردن |
guide |
راهنمایی کردن تعلیم دادن |
guide |
راهنمایی کردن غلاف |
guided |
راهنمایی کردن تعلیم دادن |
guided |
راهنمایی کردن غلاف |
guides |
راهنمایی کردن تعلیم دادن |
guides |
راهنمایی کردن غلاف |
cue |
: اشاره کردن راهنمایی کردن |
cues |
: اشاره کردن راهنمایی کردن |
instruct |
اموختن به راهنمایی کردن |
instructed |
اموختن به راهنمایی کردن |
instructing |
اموختن به راهنمایی کردن |
instructs |
اموختن به راهنمایی کردن |
steer |
راهنمایی کردن هدایت کردن |
steer |
هدایت کردن راهنمایی کردن |
steered |
راهنمایی کردن هدایت کردن |
steered |
هدایت کردن راهنمایی کردن |
steers |
راهنمایی کردن هدایت کردن |
steers |
هدایت کردن راهنمایی کردن |
marshal |
راهنمایی کردن با |
marshaled |
راهنمایی کردن با |
marshaling |
راهنمایی کردن با |
marshalled |
راهنمایی کردن با |
marshals |
راهنمایی کردن با |
misdirect |
راهنمایی غلط کردن |
misdirected |
راهنمایی غلط کردن |
misdirecting |
راهنمایی غلط کردن |
misdirects |
راهنمایی غلط کردن |
redirect |
دوباره راهنمایی کردن |
redirected |
دوباره راهنمایی کردن |
redirecting |
دوباره راهنمایی کردن |
redirects |
دوباره راهنمایی کردن |
beacon |
باچراغ یانشان راهنمایی کردن |
beacons |
باچراغ یانشان راهنمایی کردن |
usher |
راهنمایی کردن یساولی کردن |
ushered |
راهنمایی کردن یساولی کردن |
ushering |
راهنمایی کردن یساولی کردن |
ushers |
راهنمایی کردن یساولی کردن |
call time |
تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران |
misguide |
بد راهنمایی کردن |
to bow in or out |
با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن |
to e. a person an a subject |
کسی را در موضوعی راهنمایی کردن |
Other Matches |
|
instructions |
راهنمایی |
orientates |
راهنمایی |
orientation |
راهنمایی |
orientate |
راهنمایی |
admonition |
راهنمایی |
orientating |
راهنمایی |
leading |
راهنمایی |
guidance |
راهنمایی |
a piece of advice |
یک راهنمایی |
instruction |
راهنمایی |
steerage |
راهنمایی |
indication signs |
علایم راهنمایی |
admonitions |
تذکر راهنمایی |
educational guidance |
راهنمایی اموزشی |
pilotage |
راهنمایی کشتی |
traffic light |
چراغ راهنمایی |
light |
چراغ راهنمایی |
lighted |
چراغ راهنمایی |
main |
ی تر راهنمایی میکند |
vocational guidance |
راهنمایی شغلی |
lightest |
چراغ راهنمایی |
traffic lights |
چراغ راهنمایی |
aims |
مراد راهنمایی |
intelligence office |
دفتر راهنمایی |
aimed |
مراد راهنمایی |
lead |
: راهنمایی رهبری |
aim |
مراد راهنمایی |
leads |
: راهنمایی رهبری |
guidable |
قابل راهنمایی |
a quick word of advice |
یک راهنمایی کوچک |
traffic signal |
چراغ راهنمایی |
redirection |
راهنمایی مجدد |
misdirection |
راهنمایی غلط |
child guidance clinic |
درمانگاه راهنمایی کودک |
lead out of danger |
با راهنمایی از خطر رهانیدن |
leading questions |
پرسش راهنمایی کننده |
leading question |
پرسش راهنمایی کننده |
vehicle registration office |
اداره راهنمایی و رانندگی |
road traffic offences |
جرائم راهنمایی و رانندگی |
directional |
وابسته به راهنمایی و هدایت |
department of motor vehicles [DMV] [American E] |
اداره راهنمایی و رانندگی |
Road signs |
علائم راهنمایی و رانندگی جاده |
guidance |
راهنمای طرح ریزی راهنمایی |
Turn left at the traffic lights. |
از چراغ راهنمایی به دست چپ بپیچید. |
advisory system |
سیستم خبرهای که کاربر را راهنمایی میکند |
character guidance |
راهنمایی و مشاوره با افراد سخنرانی مذهبی |
commenting |
نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر |
instruction |
راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی |
point duty |
نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد |
comment |
نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر |
instructions |
راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی |
commented |
نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر |
pillotage |
وجوهی که بابت راهنمایی کشتی وصول میشود |
compliance index |
شاخص نشان دهنده قابلیت پیروی از علایم راهنمایی |
perverse verdict |
رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه |
cue |
اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد |
cues |
اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد |
design heuristics |
راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد |
undirected |
رهبری نشده راهنمایی نشده |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
modulates |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
evaporating |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
evaporates |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |