English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
concurring opinion رای موافق مشروط
Other Matches
qualified مشروط
provided مشروط
subjects مشروط
subjecting مشروط
subjected مشروط
contingent مشروط
subject مشروط
contingents مشروط
conditional مشروط
person in whose favor a condition is mad مشروط له
pending مشروط
limited مشروط
eventual مشروط
provisional مشروط
conditioned مشروط
conditional order سفارش مشروط
parole ازادی مشروط
paroled ازادی مشروط
qualified endorsement فهرنویسی مشروط
subject to being unsold مشروط براینکه
pleas وعده مشروط
plea وعده مشروط
paroles ازادی مشروط
claused bill og exchange بارنامه مشروط
foul bill of lading بارنامه مشروط
estate at will اجاره مشروط
conditional discharge ازادی مشروط
conditional probability احتمال مشروط
paroling ازادی مشروط
dirty bill od lading بارنامه مشروط
conditional contract عقد مشروط
absolute غیر مشروط
absolutes غیر مشروط
conditional confession اقرار مشروط
provided مشروط به انکه
indispensable <adj.> غیر مشروط
unalienable <adj.> غیر مشروط
conditionally بطور مشروط
contingents تصادفی مشروط
contingent تصادفی مشروط
inevitable <adj.> غیر مشروط
on probation در آزادی مشروط
probation ازادی مشروط
providing مشروط بر اینکه
absolute <adj.> غیر مشروط
inalienable <adj.> غیر مشروط
probationers عفو مشروط
provisional شرطی مشروط
probationer عفو مشروط
condition مشروط کردن
unalterable <adj.> غیر مشروط
unconditional غیر مشروط
restrictive indorsement فهر نویسی مشروط
sub modo مشروط یا مضیق یا مقید
conditional race مسابقه مشروط با ارابه
probatory دال بر اثبات مشروط
probationary period دوره ازادی مشروط
on approval مشروط به رضایت خریدار
extra good time معافی مشروط از زندان
probative دال بر اثبات مشروط
deferred dividened سودی که پرداخت ان مشروط به شرطی باشد
Payment on delivery of goods. پرداخت هنگام ( مشروط به ) تحویل کالا
goods on approval تحویل کالا به شرط قبولی کالاهای مشروط
consentient موافق
agreeably to موافق
attune موافق
concordant موافق
consilient موافق
accordant موافق
according موافق
attuned موافق
textually موافق نص
prosodial موافق
prosodiacal موافق
non concurrent نا موافق
in suit with موافق با
in suit with موافق
in keeping موافق
consentaneous موافق
congruous موافق
compossible <adj.> موافق
sympathisers موافق
respondents موافق
respondent موافق
sympathetic موافق
congruent موافق
incompatible نا موافق
sympathizers موافق
compatible <adj.> موافق
pro له موافق
pro- له موافق
amicable موافق
sympathizer موافق
agreed موافق
compliant موافق
fair tide جریان اب موافق
disagree موافق نبودن
fair wind باد موافق
fellow countryman موافق کردن
friendly مهربان موافق
fellow countryman موافق شدن
disagreed موافق نبودن
go along موافق بودن
quarter wind باد موافق
palatably موافق ذائقه
string along موافق بودن
non placer موافق نیستم
to go along موافق بودن
prorenata نسبت موافق
to my satisfaction موافق دلخواه من
disagrees موافق نبودن
disagreeing موافق نبودن
see eye to eye <idiom> موافق بودن
placet رای موافق
in accordance with مطابق موافق
prorenata شخص موافق
adapt موافق بودن
after ones own heart موافق دلخواه
agonist muscle عضله موافق
yea رای موافق
harmoniously بطور موافق
favourable موافق مطلوب
shaken موافق شیوه
accomodating راحت موافق
satisfactorily موافق دلخواه
truly موافق باحقایق
after one's will موافق میل
at will موافق میل
consistently بطور موافق
friendlier مهربان موافق
friendlies مهربان موافق
compatibly بطور موافق
friendliest مهربان موافق
rationally موافق عقل
precarious عاریهای بسته بمیل دیگری مشروط بشرایط معینی مشکوک
quite the thing موافق سبک روز
to bring in to line وفق دادن موافق
to a toa praposal باپیشنهادی موافق بودن
physically موافق علم فیزیک
in tune <idiom> با یکدیگر موافق بودن
to agree on something موافق بودن با چیزی
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
genetically موافق علم پیدایش
harmonious موزون سازگار موافق
no cigar <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
geometrically موافق علم هندسه
naturalistic موافق با اصول طبیعی
scientifically موافق اصول علمی
accommodatingly بطور موافق راحت
crony رفیق موافق هم اطاق
cronies رفیق موافق هم اطاق
comkpliant موافق اجابت کننده
genealogically موافق شجره نامه
geodetically موافق قاعده پیمایش
harmonises موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonised موافق کردن هم اهنگ شدن
she always had her way همیشه موافق میل اوعمل می شد
in obdience to برای اطاعت از موافق امر
gastronomically موافق علم خوب خوردن
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
fall in مطابقت کردن موافق شدن
harmonize موافق کردن هم اهنگ شدن
adapting وفق دادن موافق بودن
agrees موافقت کردن موافق بودن
agreeing موافقت کردن موافق بودن
physiognomically موافق علم قیافه شناسی
harmonising موافق کردن هم اهنگ شدن
pros and cons موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
agree موافقت کردن موافق بودن
harmonizing موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes موافق کردن هم اهنگ شدن
bandae jireugi ضربه دست موافق ایستادن
harmonized موافق کردن هم اهنگ شدن
adapts وفق دادن موافق بودن
concurrent دریک وقت واقع شونده موافق
I agree with you completely. من کاملا با نظر شما موافق هستم.
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
keep up with the times موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
pragmatize موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
irish bull بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
To view something approvingly ( favourably ) . چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
physico theology حکمت الهی موافق اصول طبیعی
propitiously بطور مساعد یا موافق خجسته وار
union shop مغازه یاکارگاهی که اعضای خارج از اتحادیه کارگری رامیپذیرد مشروط باینکه بعداعضو شوند
arguing بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
accordantly بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
argue بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argues بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexuals دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
argued بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexual دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
The pros and cons ( of something ) . جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
deposition درCL مشروط بر ان است که اولا" به قید التزام به راستگویی و ثانیا" در حضورمامور رسمی تنظیم شود
depositions درCL مشروط بر ان است که اولا" به قید التزام به راستگویی و ثانیا" در حضورمامور رسمی تنظیم شود
ticket of leave سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
chronologize بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
pack توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packs توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packages توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
package توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com